این منتقد ادبی و مترجم درباره میزان تاثیر ادبیات کلاسیک بر آثار ادبی معاصر اظهار کرد: این اثرپذیری به جریانهای ادبی بستگی دارد، جریانهایی که خودشان را مدرن میدانند و دستکم به لحاظ فرم معتقدند که هیچ ارتباطی با ادبیات کلاسیک ندارند، یعنی اصلا دلیل انقطاعشان با ادبیات کلاسیک را همین اعلام میکنند. خصوصا در شعر و در فرم آن - که البته بهجز شعر، ادبیات مهمی در گذشته نداشتهایم - معتقدند سنخیتی با ادبیات گذشته ندارند. هرچند جریانهایی هم هستند که به کل ادبیات کلاسیک را کنار نگذاشتند، حتی شاعران مترقی و خوبی مثل ابتهاج، خانلری، نادرپور و... از جمله آنها هستند.
او با اشاره به اینکه ادبیات پستمدرن هم ادعایی برای ارتباط با ادبیات گذشته ندارد، گفت: آنها بر این باور هستند که به لحاظ مفهومی، مضمونهای قدیمی کهنه شدهاند یا اصالت لازم را نشان نمیدهند و چه به لحاظ فرم و چه محتوا مانعی سر راه خود نمیبینند که بخواهند از ادبیات کلاسیک فاصله بگیرند؛ چون اعتقاد دارند که نگرش ادبیات کلاسیک به مباحث و موضوعات خیلی آزادانه نیست. در ادبیات مدرن هنجارشکنی در چارچوب فرم و قالب و حتی در مضمون هم رخ داده است.
مشیت علایی افزود: بهطور کلی صرفنظر از همه این ادعاها شاید حرف نظریهپردازان درست است که مضمون جدیدی وجود ندارد که گذشتهها به آن نپرداخته باشند، حالا شاید نحوه پرداختنشان با ادبیات مدرن متفاوت باشد. موضوعات انسانی محدود هستند؛ آزادی، عشق، اسارت، مرگ و... که از همان ابتدا در ادبیات کلاسیک سراسر جهان وجود داشته است؛ فقط شاید نحوه پرداختن قدیمیها به این مسائل متفاوت بوده است. آنچه سعدی، فردوسی و حافظ گفتهاند ادبیات جدید هم آنها را تکرار میکند، ولی به لحاظ طبقهبندی موضوعات، نمیتوان موضوع جدیدی را متصور شد چون با تمام تحولات جامعه، موضوعات مهم تغییری نکردهاند. در نتیجه این حرف را میشود زد که ادبیات معاصر به طور غیرمستقیم وامدار ادبیات کلاسیک است. من همیشه به نوعی تداوم فرهنگ معتقد هستم در حالی که بعضی از استادان ممکن است بگویند تداوم فرهنگی نباید باشد. اما من فکر میکنم یکپارچگی و تداوم فرهنگی وجود داشته است. ادبیات پستمدرن به شکل مستقیم یا غیرمستقیم مدیون ادبیات کلاسیک است.
انتهای پیام
ثبت نظر