[ مانی جعفرزاده - آهنگساز و مدرس موسیقی ]
چند وقت پیش خبرنگارِ پُرتلاش و دوست گرامی خانُمِ سما بابایی با من تماس گرفتند و دربارهی ارکستر ملّی نظرم را جویا شدند. در زمانِ گفتوگو، آخرین اجرایی که از ارکستر ملّی بر صحنه رفته بود، همکاریِ این مجموعه با هنرمند محبوب و محترم حوزهی موسیقی پاپ، جناب آقای محمّد اصفهانی بود. من نظرم را مثل همیشه با همین صراحتی که برآمده از نگاهِ شخصیام است، گفتم. سما هم گفتهها را ضبط کرد و مدّتی بَعد، یعنی همین چند روزِ پیش، در یک ویدئوی یک دقیقهای در «صفحهی اینستَگرامِ موسیقی ما» منتشر شد. تیتر این بود:
«وجودِ ارکستر ملی نالازم است.»
این ویدئو ۸۴۰۱ بار دیدهشد. ۱۱۵۳ نفر با آن ابرازِ موافقت کردند [یعنی اصطلاحاً «لایک» زدند] و ۱۵۶ نظر ثبت شد که تقریباً بیاستثناء جر و بحثِ میانِ من و چند نفر از اعضای بهراستی بیادبِ اُرکستر را شامل میشد. در این میان، تنها دو گفتار منتشر شد که مبتنی بر بحثی متمدّن، میکوشیدند با من واردِ گفتوُگو بشوند و دلایلِ مخالفتشان را با نگاهِ من بیان بکُنند. نخست یادداشتی بود از رفیقِ قدیمیِ من رضا مرتضوی و دیگری یادداشتی از همکارِ سابق و گرامیِ من، منصورِ صفائیان. آنچه اینجا مینویسم، گفتارِ من است نسبت به سخنِ این دو دوست و ورود به این بحثی که دیر یا زود، باید به آن ورود بکُنیم.
پیش از هر چیز، لازم است که اذعان کُنم موضوعِ تعطیل شدنِ یک ارکستر، به هرمعنا موضوعِ غلطیست و بیشک نظری میتواند باشد که من در عصبانیّتِ برآمده از تماشای یک اجرای «پاپ» توسّطِ یک ارکسترِ رسمیِ مملکت گفتهام و نظرِ ثابت و مُتقنِ من نیست. پس به این واسطه، تصریح میکُنم که هدفِ من، بههیچوجه تعطیلکردنِ یک ارکستر و بینان کردنِ همکارانام نبوده و نیست؛ لیکن اینکه من بر آنچه امروز «اُرکسترِ موسیقیِ ملی» مینامیم، ایرادهای اساسی دارم، موضوعیست که شرح میدهم:
یک
ارکستر موسیقی ملّی -چُنانکه در یادداشتِ منصورِ صفائیان هم آمده- در دههی هفتاد به همّتِ معلّم بزرگ ما، جناب اُستاد فرهاد فخرالدّینی شکل گرفت. استاد فخرالدّینی از لحنِ «گُلها» خاطرهای روشن در ذهن داشتند که مایل بودند -و البتّه این توانایی را هم داشتند- که آن خاطره را مجسّم بکُنند. شخصاً معتقدم دوستی و نزدیکیِ استاد به آقای علی مرادخانی -که در آن زمان رییس مرکز موسیقی وقت بودند- هم در شکلگیری این ارکستر بیتأثیر نمیتوانست بود.
آقای مرادخانی با آن شامّهی اقتصادیِ بسیار فعّال، مسلّم میدانستند که آنچه از دست آقای فخرالدّینی برمیآید، فارغ از ارزش فرهنگی مورد نظر اُستاد، میتواند بازدهیِ مالیای داشتهباشد که هرگز اُرکستر سمفونیک ندارد. آن عکسِ دلپذیر را از نخستین اجرای ارکستر ملّی در سال ۱۳۷۷ به یاد بیاوریم: استاد علی تجویدی، استاد محمّدرضا شجریان، استاد فرهاد فخرالدینی، استاد فریدون مشیری در یک قاب. کیست که به تماشای چُنین کُنسرتی نرود؟
حالا از نوستالژی بیاییم بیرون و ببینیم بَعد چه شد؟
بدیهیست که اُستاد شجریان بنا نداشت فعّالیّتهای مستقل و موفّقِ خود را کنار بگذارد و خوانندهی رسمی ارکستر ملّی باشد. اُستادانِ دیگر هم هر یک هویّتِ مستقل خودشان را داشتند. پس از فردای آن کُنسرت، حیاتِ آنچه ارکستر موسیقی ملّی میخوانیم، منوط شد به حضورِ یک نفر بنیانگذارِ آن: اُستاد فخرالدّینی. تا روزی که اُستاد از چشمهی خاطراتِ فردی و خلاقیّت شخصیشان خرج میکردند، ارکستر به معنای دقیقِ کلمه، مبتنی بر «کاریزمِ» شخصیِ فخرالدینی به حیاتِ خود ادامه میداد. گیر هم همینجاست. یک ارکستر نمیتواند تنها مبتنی بر «کاریزم» شخصیِ یک هنرمند به حیات ادامه بدهد. مضاف بر این که چُنین حیاتی در عمل، آن «کاریزم» را هم خرج میکُند و گاهی شاید حتّی کمرنگاش خواهد کًرد. در نتیجه، حضور نیروهای جوانی چون علیاکبر قربانی و شهرام توکّلی [که هر دو از دوستانِ صاحبِ این قلم هستند] هم به ارکستر کمکی نکرد و روندِ بدیهیِ سکون آغاز شد.
دو
در مواجههی با آن سکون، گروهی دیگر شکل گرفت متشکل از استاد حسین علیزاده، هنرمند گرامی فردین خلعتبری و رهبری جوان از رفیقانِ ما: بردیا کیارس. این نزدیکترین چیزی بود که میتوانست نه یک «ارکستر موسیقیِ ملی» برآمده از خاطرهی «گُلها» بلکه یک «ارکستر ناسیونال» در مفهومِ استانداردِ جهانی با رویکردی ایرانی باشد. ۸ سال پیش در نوشتاری مفصل مندرج در «مجلّهی تجربه» به تاریخ شهریورماه ۱۳۹۰ نوشتم «آینده همینجاست اگر...» باور نمیکُنم که ۸ سالِ بَعد نشستهام و با خودم فکر میکُنم آنچه آنجا گفتهام، هرچند بخشهاییاش درست بوده امّا بخشهای بیشتریاش با نگاه امروز من، غلط محسوب میشود؛ چون خوب که فکر میکُنم، میبینم موضوع اصلاً همان «اگر»ها بوده همیشه.
در آن یادداشت نوشتهام: «تناقض میان آنچه ما ایرانیها موسیقیِ ملّی میدانیم با آنچه یک «ارکسترِ ناسیونال» باید باشد، تناقضِ نمکینیست.» و لابد در پی کشف این حال نمکین، زمانی که «فردین» پیشنهاد داد که برای آن ارکستر قطعهای بنویسم، «ترانههای خیّام، برای ارکستر سمفونیک، سازهای ایرانی، گروهِ کُر و خواننده» را نوشتم.
اشتباه کردم باید همان زمان به «فردین» عزیزم همین را -که امروز دارم به منصورِ صفائیانِ عزیزم میگویم- میگفتم: مگر ممکن است که یک ارکستر را علیالدّوام بر پایهی سفارش و فراخوان -گیرم با بهترین پیشنهادهای مالی- از آهنگسازان، زنده نگهداشت؟ این غیرممکن است و دقیقاً همان چیزیست که وجود یک ارکستر را نالازم مینُماید. نمیشود اوّل ارکستر تشکیل داد، بَعد رفت دنبالِ «رپرتوُار» گشت؛ منطقاً باید یک «رپِرتوُار» موجود باشد که معوّق ماندنِ اجرای آن، لزومِ تشکیلِ یک ارکستر را معنا ببخشد.
ماجرا وقتی عجیبتر میشود که منصور در یادداشتاش میگوید [نَقلِ به مضمون] که نوازندگانِ ارکستر سمفونیک، از صافیِ امتحانهایی میگذرند که بهکارِ نواختنِ موسیقی ایرانی نمیآید و لاجرم، نوازندگانی با توانایی اجرای موسیقی ایرانی، با این وضع بیکار میمانند و بر این اساس، وجودِ ارکستر موسیقی ملّی لازم است. لیکن منصور پاسخ نمیدهد که آنچه صافیِ ورود به ارکستر سمفونیک محسوب میشود، بدیهیترین سطح توانایی نوازنده است برای موضوعی بهنامِ گروهنوازی و اگر این صافی وجود نداشتهباشد، چه تضمینی وجود دارد که آن نوازندهای که خیلی هم در نواختنِ موسیقیِ ایرانی توانا است، وقتی به ارکستر وارد میشود، بتواند یک نوازندهی ارکسترِ کارآمد محسوب بشود؟ آیا این نگاه، ما را نمیبَرد به آن سمتی که هر کَس به هر دلیل اگر از ورود به ارکسترهای دیگر مملکت جا بمانَد، بیاید و عضو چُنین ارکستری بشود؟ دقّت کُنید! من نمیگویم حالا هر نوازندهای که در «ارکستر ملّی» دارد مینوازد، کسیست که از دیگر ارکسترها جا مانده است. دارم میگویم چُنان استدلالی که منصور صفاییان آورده، خطری به این وضوح را میتواند در پِی داشتهباشد. باید دو قدم جلوتر از پیش پا را هم دید.
مضاف بر این، منصور مینویسد [باز هم نَقل به مضمون] که با ایدهی من برای تشکیل گروهی متشکل از سازهای ایرانی مخالف است، چون در زمان استاد علی رهبری ارکستری مشابِه، به رهبری هنرمند گرامی آقای اسماعیل تهرانی تشکیل شد و شکست خورد. بدیهیست که من طرفدارِ تشکیل ارکستری شبیهِ اُرکستر آقای تهرانی نیستم و جلوتر در بند چهارمِ همین نوشتار، ایدهآلام را توضیح خواهم داد؛ لیکن بسیار جالب است برایم که در همان زمان، تنها کسی که طیّ یادداشتی در همین «موسیقی ما» ارکستر آقای تهرانی را نقد کرد، صاحبِ این قلم بود و شما مخالفانِ امروز، در آن لحظه همه سکوت کردهبودید. من آن یادداشت را در موقعیّتی نوشتم که همسرم نگار خارکن، «مایستر» ارکستر آقای تهرانی بود، نه؟ آن روز هم مثلِ امروز، کسانی از بدنهی آن ارکستر آمدند و به من فحّاشی کردند، یادتان هست؟ چرا در آن زمان کسی از شما نگفت که ما هم مثلِ فلانی فکر میکُنیم این ارکستر غلط صدا میدهد؟ چرا همیشه دیر میرسید؟
بگذریم و برگردیم به بحثِ امروز.
سه
در این میان، رضا مرتضوی یادداشتی نوشته که زمان انتشار آن بهقدری چسبیده به انتشار گفتههای من است که خاطرجمع نیستم اصلاً در واکنش به حرفهای من بوده باشد؛ مضاف بر اینکه کم پیش آمده من و رضا در موضوعی اختلاف نظرِ بنیادین داشتهباشیم. لیکن چون در «تیترِ» مطلب آمده بود که «در واکنش به اظهارات فُلانی...» بهاحترام رسانه به آن پاسخ میدهم.
رضا در یاداشت کوتاهاش، اساس را بر یک موضوعِ روشن میگذارد: بودنِ ارکستر ملّی بر نبودِ آن رجحان دارد. چُنانکه بر پیشانیِ این نوشتار آوردهام، من با این سخن موافقام و بههیچوجه راضی نیستم که ارکستر موسیقی ملی تعطیل بشود و بهقولِ رضا «آبباریکهی دخلِ این بچّهها» بسته بشود. گفتم که آنچه دربارهی تعطیلی بر زبان راندهام، چرا و چهگونه گفتهشد و به آن گفته افتخار نمیکُنم. لیکن در یادداشت رضا چند نکتهی دیگر هم هست که باید به آن توجه کرد.
او معتقد است که «ارکستر ملی» به معنای «ارکستر ناسیونال» میتواند به حیاتِ خودش ادامه بدهد. بسیار خوب؛ ولی همینجا الآن مشکل داریم. چرا؟ چون این دقیقاً همان چیزیست که منصور صفاییان در یادداشتاش به صراحت با آن مخالف است. یعنی او به عنوان نمایندهی طیف اندیشهی استاد فخرالدینی اصلاً نمیخواهد که این اُرکستر، یک «ارکستر ناسیونال» باشد. او بهصراحت نوشته «ارکستر موسیقی ملّی» نه «ارکستر ملی به معنای ارکستر ناسیونال» پس تا اینجا، ما برای طرفدارانِ این ارکستر، دستِکم دو نگاه قائل هستیم که با هم در تناقضی سرپیچیناپذیر هستند.
ارکستر ناسیونال ارکستریست که آثارِ دور و نزدیکِ آهنگسازان ایرانی را اجرا میکُند، این آثار در بسیاری از موارد، اصلاً بر اساس تکنیکهای غربی نوشته شدهاند و لزوماً ایرانی صدا نمیدهند. امّا غیر از این اختلاف نظر اساسیای که طیف فکری بچههای استاد فخرالدینی با این نگاه دارند، من معتقدم خود موضوع هم آنقدرها که رضا فکر میکُند، افقِ روشنی ندارد. چرا؟ عرض میکُنم:
در زمان هدایت استاد علی رهبری بر ارکستر سمفونیک تهران، ایشان فراخوانی دادند که از هر آهنگساز ایرانی (اعمّ از پیر و جوان با هر سبکی) یک قطعه توسّط ارکستر اجرا و ضبط شده، توسّط «کُمپانیِ ناکسوس» پخش جهانی بشود. بیتردید این تا به امروز وسوسهانگیزترین پیشنهادی بوده که از سوی یک ارکستر دولتی به آهنگسازان ایرانی دادهشده است. چنانکه آهنگسازانی از قماشِ من و رضا هم که هرگز با هیچ ارکستر ایرانی همکاری نکرده بودیم، تشویق شدیم و «پارتیتور» دادیم. حاصل چه شد؟ مجموعِ قطعات به ۵۰ نرسید. یادتان هست؟ میخواهم چه نتیجهای بگیرم؟ همان که در آغاز گفتم: این ارکستر خوراک کافی ندارد. شما قطعاتی از آهنگسازان ایرانی میگیرید که عددشان برای اجرای یک تا دو سال هم کفاف نمیدهد و بعد، یا باز ارکستر تعطیل خواهد شد یا ناگزیر خواهد بود که بدون هیچ انتخابی، هرچه بهاش بدهند، بنوازد. وضعیّتی کمابیش مشابه همین حالی که الآن دارد. این به باورِ شاید نادرستِ من، یعنی اهتمام بر موضوعی نالازم.
چهار
راه حل چیست؟ همان که در جروُبحث با تعدادی از بچّههای بیادب ارکسترتان سعی کردم توضیح بدهم و اصرار داشتند که نشنوند: ارکستر یک رهبر-معلّمِ توانا میخواهد. رضا مرتضوی از «سهراب کاشف» نام بردهبود. من از کسی نام نمیبَرم که سوءتفاهمی پیش نیاید. هر کس که بنیاد میتواند دستمزدش را بپردازد و توانِ آموزش و کار اصولی با یک ارکستر را دارد. این آموزش شامل موسیقیِ تنها نباید باشد. برخی از نوازندگان الزاماً باید چیزهایی را که بلد نیستند، بیاموزند.
یک نوازنده باید بداند که دارای یک جایگاه فرهنگی است. باید بداند که وقتی به نمایندگی از ارکستر ملی برای یک دورهی آموزشی کوتاهمدّت به خارج از کشور میرود، اجازه ندارد سرِ جایی که برایش تعیین کردهاند، [اصطلاحاً «پولت»] با رهبرِ خارجی چانه بزند. باید یاد بگیرد که اگر کسی عذری بر ارکسترش میآورد، اجازه ندارد به شیوهی «بَر و بَچ» در هنرستان یارکِشی بکُند و برود در فضای مجازی به آن شخص بیاحترامی بکُند! بلکه هر ارکستری یک «مایستر» دارد که اگر لازم باشد، به نمایندگی از گروه سخن خواهد گفت.
باید یاد بگیرد که ارکستر، بخشی جداییناپذیر از یک شیوهی اندیشیدن و سلوکِ فکری و اجتماعی است. رهبر-معلّم باید اینها را هم آموزش بدهد؛ چون شواهد حاکیست تعدادی از نوازندگان ارکستر ملی [و نه همهشان] به چُنین آموزشهایی نیاز دارند. البتّه که در مقابل، نوازندگان درجهی یک و متشخّص و کاربلدی هم در همان ارکستر هستند که میتوانند به عنوان الگو این موضوعات را به همهی جامعهی فرهنگی ایران نشان بدهند.
چنین ارکستری لابد رپرتواری خواهد داشت متشکل از همهی قطعات سمفونیک جهان و گاهگاه حسبِ سفارش یا انتخاب، قطعاتی خواهد زد از آهنگسازانِ ایرانی. در این فاصله، نوازندگان سازهای ایرانیِ ارکستر میتوانند کنسرتهای مستقل خودشان را هم بر اساس کارگانِ عظیم موسیقی اصیل ایران داشته باشند و بیکار نمانند. قطعاتِ پایور، وزیری، چاووشها، اجراهایی از موسیقی قدیم ایران (مانند بازسازیِ آثار عبدالقادر مراغی و...)
اگر این باشد، ارکستر ملی دلیلی برای وجود دارد. اگرنه و اگر بناست که هر روز پُشتِ یک خواننده [هرچند محترم و محبوب] بنشیند و قطعاتی ساده و کمابیش «پاپ» اجرا بکُند، حضورش حضوری نالازم است. چرا میگویم نالازم است؟ چون آن خوانندهها برای خودشان ارکستر دارند و هر وقت که بخواهند، کنسرت میدهند. لزومی ندارد که بودجهی دولتی یک ارکستر، خرجِ چیزی بشود که بدون کمک دولتی هم هست و خواهد بود.
ثبت نظر