Fa En شنبه 26 آبان 1403 ساعت 4 و 56 دقیقه

روایت‌هایی از آرامش و خشم

روایت‌هایی از آرامش و خشم

سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت 12:29
  • بنفشه آفریقایی؛ آبرنگ‌هایی با پیانو
نسیم قاضی‌زاده: پیمان یزدانیان از گوهرهای موسیقی فیلم ایران است. بود و نبودش همیشه فرق دارد و خوب انتخاب کرده که کمتر بود داشته باشد و بیشتر نبود اما بودهایی که پیوسته معنادارند و آدم همان اندک را خوب به خاطر می‌سپارد. امسال یزدانیان با "بنفشه آفریقایی" به جشنواره آمده است و از همان دقایق ابتدایی موسیقی روی آن خودنمایی می‌کند. همچون همیشه، علاقۀ اصلی یزدانیان بهره‌گیری از زهی‌ها و پیانو است که تیتراژ طولانی را رنگ‌آمیزی می‌کند. خوشبختانه سنت ملودی‌پردازی و رفتار تماتیک را یزدانیان از یاد نبرده و به آن وفادار مانده.

ویولن سل که دوست همیشگی پیانوی اوست، نقش پررنگی در قصه دل‌انگیز و آرام "بنفشه آفریقایی" دارد و در عین حال غربت شخصیت اصلی و تصمیم عجیبش را برای نگهداری از همسر سابق، همچنین تنهایی و شرمندگی آقا فریدون (رضا بابک) را نمایندگی می‌کند. آهنگساز با انتخاب هر سازی در موسیقی خلوتش چند نشان را زده است.
تصاویر شمال و رنگ کردن پشم‌ها و گیاهان سرسبز و کوچه‌ای که از آن غریبه‌هایی که هرکدام داستانی دارند با چتر در حال گذرند، همه با موسیقی آبرنگی یزدانیان رنگی‌تر و جان‌دارتر شده‌اند. پیانو و هارپسیکورد این نقش موج‌وار را برای موسیقی انتخاب کرده‌اند. با اینکه آهنگساز در "بنفشه آفریقایی" از تکنیک‌های موسیقی فیلم هم استفاده کرده اما آن را در چنگ خود درآورده و بومی خود کرده است.

موسیقی "بنفشه آفریقایی" در درجه اول برای شکوه (فاطمه معتمدآریا) نوشته شده است، برای حال و هوای میانسالی و آرامشی که از پس سالها سختی و حرف آن را یافته. جایی در فیلم می‌گوید: "آدم‌ها در این سن به داشته‌هایشان فکر می‌کنند" و این‌ جمله‌ای است که می‌توان موسیقی را به آن نسبت داد. موسیقی یزدانیان کمترین قصد و غرضی برای خودنمایی ندارد و در عین حال همچون خوابی دل‌انگیز که بعد از بیدار شدن همچنان به یاد می‌ماند و توانایی بلند شدن را از آدم سلب می‌کند عمل می‌کند. در موقعیت‌های حساس هم همچون زمانی که صحبت از ازدواج ثریا و فریدون می‌شود، موسیقی برای شنیده شدن خودکشی نمی‌کند. روال عادی‌اش را ادامه می‌دهد با کمی تاکید که توجه کنید اتفاقی تا حدودی مهم در حال رخ دادن است. هنگ درام که ساز آرام با صدایی اساطیری است هم به کمک آهنگساز آمده و در کنار پیانو رفتن آقا فریدون را موسیقایی می‌کنند. دونوازی آخر فیلم، حتما نمایش مسیر طولانی است که شکوه و فریدون با هم پیموده‌اند و حالا در واپسین سال‌های عمر، در آرامشی مثال‌زدنی این مسیر را که به مرگ یکی و ماندن یکی دیگر ختم می‌شود می‌پیمایند.
 
  • جمشیدیه؛ صداهای یک ذهن آشفته
به نظر می‌رسد فردین خلعتبری انرژی اصلی‌اش را روی نوشتن فیلمنامه "جمشیدیه" در کنار همسرش خانم یلدا جبلی گذاشته است و کمتر به موسیقی آن پرداخته. موسیقی خلعتبری برای "جمشیدیه" شباهتی به موسیقی‌هایی که از او سراغ داشته‌ایم ندارد؛ البته که این فی‌النفسه ایراد تلقی نمی‌شود، بلکه آهنگساز ترجیح داده برای شخصیت‌هایی که خود متصورشان شده، موسیقی‌ای خلق کند که به زعم خود به فضای ذهن او و همینطور اتمسفر کلی داستان می‌آید.

اصلی‌ترین ویژگی موسیقی "جمشیدیه" ساخت موسیقی از دریچه ذهن پریشان ترانه (سارا بهرامی) است. فضای غالب موسیقی فضای آمبیانتی است که همه صداهای شهری در آن شنیده می‌شود. انگار تمام این ساندترک ملهم از مونولوگ آخر ترانه در دادگاه است؛ از رنجی که بابت خشم مفرطی که در جامعه شعله می‌کشد، از حس تهدید، از شنیدن کلمات رکیک و به خطر افتادن آرامشش کشیده. موسیقی برای این ذهن آسیب‌دیده، ذهن در معرض خشونت نوشته شده، ذهنی که با خشم محاصره شده است. اما به همان اندازه که ذهن ترانه و در پی آن ذهن امیر(حامد کمیلی) آشفته است و به هردری می‌زنند تا خودشان را از کابوس و مرگ نجات دهند، موسیقی هم آشفته است. موسیقی خط سیر مشخصی را طی نمی‌کند، از موسیقی شهری تا آواهای زنانه‌ای که همراه با اشک‌های همسر مقتول (پانته‌آ بهرام) شنیده می‌شود و فازش از اساس با کلیت موسیقی  این فیلم در تضاد است، رفت و برگشت ممتد زهی‌ها که ماشین‌ها و آدم‌ها و عبورهای سریع و واکنش‌های سریع‌تر را به ذهن متبادر می‌کند، تلخی، عصبیت، حرکت خشک آرشه‌ها روی ویولن‌سل. همه اینها فضایی است که هر روز ما در حال تجربه آن هستیم، شخصیت‌های "جمشیدیه" هم زندگی‌شان تحت تاثیر آن قرار گرفته است، اما اگر قرار باشد موسیقی هم ترجمان صرف این فضای تلخ باشد از روح و روان مخاطب چه می‌ماند؟ اصلا قرار است موسیقی با شنونده‌اش چه کند؟ در پی چیست؟ قرار است فیلم را دیدنی‌تر کند یا ندیدنی‌تر؟ قرار است رنج را قابل تحمل‌تر کند و قابل فهم‌تر یا مخاطب را فراری بدهد؟ به نظرم شناخت بالای خلعتبری درباره درون و ذهن شخصیت‌ها به او کمتر اجازه داده تا به مخاطب و شناختی که او از زوایای دیگر شخصیت می‌تواند پیدا کند بپردازد. خلعتبری آهنگسازی است اهل فلسفه و تفسیر که خودش قدرت تحلیل بسیار بالایی در زمینه‌های داستانی و مخاطب‌شناسی دارد. بنابراین دلیل دیگری نمی‌توانم جستجو کنم برای این شیوۀ آهنگسازی که در "جمشیدیه" اتخاذ کرده جز اینکه شناخت عمیق او نسبت به شخصیت‌ها به اوغلبه کرده و آن خلعتبری که ما همیشه سراغ داشته‌ایم نمانده.

از معدود لحظاتی که موسیقی سرجای خودش آمده زمانی است که خانم چارک‌چی (پانته آ پناهى‌ها) در حال صحبت کردن با بچه‌هایش برای گذشتن از خون پدرشان است. موسیقی تماتیک و ملودیک خوبی که سانتی مانتال نیست اما ارتباط خوبی با شنونده برقرار می‌کند.  تنها نکته‌ای که می‌ماند، دلیل بهره‌گیری از آواهای مردانه و زنانه است که هیچ توجیهی در این فضا ندارد و آدم شک می‌کند که این موسیقی را فردین خلعتبری نوشته باشد. همچنانکه فالانژ بودن کار عبثی است و تعریف کردن آدمها فقط در یک نقشِ مشخص کاری است بس ابلهانه اما ظاهرا در "جمشیدیه" اصرار بر تعریف کردن نقش‌های جدیدی که چندان باورپذیر و دلنشین نیستند برای آدمها وجود داشته از بهرام عظیمی قاضی، تا فردین خلعتبری نویسنده، تا کیومرث پوراحمد بازیگر تا بهرنگ تنکابنی بازپرس.
تعداد بازدید : 234

ثبت نظر

ارسال