Fa En جمعه 25 آبان 1403 ساعت 21 و 2 دقیقه

گفت و گو با یک جهانگرد ایرانی + عکس

گفت و گو با یک جهانگرد ایرانی + عکس

علی بندری در پادکست جنوبگان با اشاره به روایت "هنری ورزلی" از صفحه اول کتاب "قلب جنوبگان" که روایت کاشف ناکام قطب جنوب (شکیلتون) را در یک سفر اکتشافی نقل کرده و به این نکته اساسی در قلب ماهیت سفر اشاره می‌کند که: "انسان‌ها به دلایل مختلفی وارد فضاهای خالی جهان می‌شوند، بعضی‌هایشان فقط به عشق ماجراجویی به این کار برانگیخته می‌شوند، بعضی‌ها عطش شدید علمی دارند و بعضی دیگر راه‌های رفته را با وسوسه صداهای کوچک، جذابیت رازآلود ناشناخته‌ها، درک می‌کنند."

یکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت 11:51

، سفر هر چه نباشد، پاک کردن نقاط سکون از روی متن زندگی است. سفر رودررو شدن با تفاوت نگاه‌ها و باورهایی است که عمری به خدشه ناپذیر بودنشان یقین داشته‌ایم و سفر به ما این امکان را خواهد داد که بدانیم راه‌های رسیدن به مقصد، به تعداد مسافران است.

لازم نیست تجربه خوردن یک قهوه عربی در بازار قدیمی قاهره یا چشم در چشم شدن با عکس مائو در میدان تیانانمن را داشته باشی تا این هیبت فرو بریزد، همین که دل را به دریا بزنی و پا در کفش سفر کنی، حتماً پایت به راهی رسیده که مقصدش آزادیست. با این باور، گفت وگو با آدم‌هایی که همه تعلقشان از جهان در یک کوله پشتی جا می‌شود، اگر خود خوشبختی نباشد، تصورش هست.

گفت و گو با حسین امینی، جهانگردی که تاکید دارد مردم قبیله‌اش هستند و خواندن گوشه‌هایی از داستان جهانگرد شدنش، خالی از لطف نیست.

- لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید چه شد که به داستان جذاب جهانگردی روی آوردی؟

حسین امینی هستم، بزرگ شده اردبیل و متولد شهر نمین در اطراف اردبیل. در حدود سال ۷۹ به خاطر شرایط کاری، روحی و خانواده، مستقل شدم. این باعث شد در ۱۷ سالگی با سفر آشنا شوم. در ابتدا سفر برای من مترادف کار کردن بود، بیشتر هم به سمت جنوب، جایی که به من اجازه می‌داد با کارگری و درآمدش گذران زندگی کنم، مجموعه‌ای از کارهایی که از کنارش با معیارهای صحیح می‌شد شکم را سیر کرد.

بعد از مدتی برگشتم چون تصمیم گرفته بودم تحصیلاتم را کامل کنم. بعد از آن دوره جدا شدن از خانه، ترک تحصیل کرده بودم و حالا زمان آن بود که این مرحله ناتمام را تمام و از آن عبور کنم. به محض تمام شدن درس، سفرهایم را بصورت جدی از سر گرفتم. به سرعت شرایط جوری شد که نصف سال را در سفر بودم و تا این زمان هنوز به همین شکل زندگی می‌کنم.

- محل تأمین هزینه‌های سفر کجاست؟

ابتدا برای اینکه هزینه‌های سفرها را کنترل کنم از شیوه‌های سفر جاده‌ای و کوله به دوشی ( Nomad Life style) استفاده می‌کردم.

سفر به شیوه "هیچ هایکینگ" به من خیلی کمک کرد. وقتی که کنار جاده‌ها می‌ایستی و با علامت شصت با ماشین‌های گذری، ماشین‌های باری، شاسی بلندها و همه آنهایی که مسافر کش نیستند، ولی دوست دارند همسفر داشته باشند و تنها سفر نکنند، همسفر می‌شوی، سفر را به یک خاطره عجیب تبدیل می‌کنی، تجربه‌ای که در آن گاهی برای غذا و چای هم میهمان شوی.

دوست دارم به عنوان مسافر من این کار را به عهده بگیرم، که اگر این موضوع جا بیفتد رسم خوبی است و این شیوه سفر را به عنوان یک روش جذاب و کم هزینه تثبیت می‌کند.

این شیوه در ایران خیلی رایج و شناخته شده نیست اما در همه جا و حتی کشورهای همسایه رایج و قابل استفاده است. در واقع گاهی از ما سوال هم می‌کنند که باید به آنها توضیح داده و گفته شود این یک شیوه و سبک سفر است که بدون پول انجام می‌شود و دلیلش نداشتن پول نیست.

در این موارد البته موارد ایمنی همیشه باید به عنوان اولویت مد نظر باشد. زمانی که تصمیم می‌گیرید به این شیوه مسافرت کنید باید بتوانید منابع خودتان را مدیریت کنید، این عاملی است که به شما اجازه می‌دهد با فرهنگ این شیوه سفر آشنا شوید و با فرهنگ مردمی که به سرزمینشان می روید، به شیوه‌ای ملموس‌تر و مستقیم تر دسترسی پیدا کنید و با آن آشنا شوید، چکیده دانشی را که شما در مورد گردشگری و فرهنگ‌ها یاد می‌گیرید از روبرو شدن با مردمی است که در طول سفر با شما گفت و گو می‌کنند.

- سفرهای بیرون از ایران را از کجا شروع کردی؟

حدود شش یا هفت سال قبل سفرهای بیرون از ایران را شروع کردم، تا آن موقع نه خودم و نه اعضای خانواده ام که خانواده‌ای از طبقه متوسط بودند، چنین تجربه‌ای نداشتیم. هیچ ذهنیتی از این کار نداشتم، این باعث شده بود با یک ابهام بزرگ روبرو باشم؛ اینکه "از کجا شروع کنم"؟

این موضوع تا آشنا شدن با سایت‌های (سورفینگ) ادامه داشت. از طرف آنها مهمان قبول می‌کردم و راه و چاه را از همین‌ها یاد گرفتم. وقتی سفرهایم را شروع کردم تا سال‌ها مخصوصاً در کشورهای همسایه با روش هیچ هایکینگ " “ Hitchhiking” سفر می‌کردم، با ماشین‌های عبوری و بین راهی، همین جا بود که کوله بار ترس از ناشناخته‌ها را کنار جاده گذاشتم و رها شدم.

آرام آرام پس اندازی که در این سال‌ها جمع کرده بودم را وسط گذاشتم، حتی خانه‌ای که خریده بودم را هم فروختم تا با آغاز سفرهای دورتر به عمق ناشناخته‌های خودم از جهان رسوخ کنم.

این مرحله نقطه‌ای بود که عملاً بعد از آن بی خانمان و کوله گرد شدم. در طول زمانی که در ایران هستم کنار دوستان یا اعضای خانواده اقامت می‌کنم، البته اخیراً کمتر اتفاق افتاده که ایران باشم.

- بیشتر به کدام کشورها و مناطق سفر می‌کنی؟

سفرهایم بیشتر به کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا بوده است و چند تا از کشورهای آفریقای شرقی وعلاوه بر آن اکثر کشورهای همسایه مثل ترکیه، آذربایجان، ارمنستان، عراق و گرجستان را رفته‌ام.

- جذاب ترین خاطره‌ای که در سفر داری مربوط به کدام سفر و کشور می‌شود؟

خیلی سخت می‌توانم به این سوال جواب بدهم؛ تاکید می‌کنم واقعاً سوال سختی است. اما این طور پاسخ می‌دهم که، از نظر جاذبه‌های محیط و حیات وحش، آفریقا برایم تجربه عجیبی بود. من سال‌های زیادی است که گیاه خوار هستم. این بر می‌گردد به خاطره من از باغ وحش رفتن در اردبیل در سن ۱۵ سالگی چیزی حدود ۲۰ سال قبل.

دیدن وضعیت بد حیوانات مرا بر آن داشت تا دیگر هرگز به باغ وحش نروم اما تجربه دیدن حیوانات وحشی که در زیست بوم ما نیستند، آن هم در بوم خودشان به صورت آزاد تجربه‌ای بود که آفریقا را برای من منحصر به فرد کرد.

آخرین و دومین بار حدود ۶ ماه پیش دوباره این سفر را انجام دادم، زندگی در کنار این حیوانات موضوع فوق العاده ای است که از حس عمیق و وجد ناشی از دیدن این حیوانات بزرگ و گاه درنده در محیط طبیعی شأن آن هم به صورت آزاد ناشی می‌شود.

اما دسته دوم شاید لذت از میهمان نوازی مردم کشورهاست در این زمینه ایران و ترکیه بدون شک در میهمان نوازی بی رقیب هستند.

زندگی در جاده و سفر چیزیست که با تجربه بودن میان مردم به اوج می‌رسد و لذت بخش می‌شود. بودن با مردم ایران و ترکیه با سابقه فرهنگی مشترکی که دارند این موضوع در میهمان نوازی ظهور می‌یابد، آنها را از این بابت در دنیا سرآمد می‌کند.

وقتی راحت می‌توانی وارد خانه آنها بشوی و سر سفره آنها بنشینی این حس فوق العاده بودن سفر به چنین نقاطی را چند برابر می‌کند.

اما در آسیای جنوب شرقی؛ مخصوصاً نپال که با دوچرخه مسیر شرق تا غربش را رکاب زدم، چون در ارتباط مستقیم با مردم بودم و در واقع در خانه‌هایشان می‌خوابیدم. با آنها هم کلام می‌شدم وغذا می‌خوردم، با میهمان نوازی خاص، ساده و بی آلایشی روبرو شدم.

آنها واقعاً آرامش خاصی دارند. این تجربه برایم به صورت نقطه عطف سفرهایم درآمد. شاید در آینده هم تجربه نپال برای خودم بهترین اتفاق از این دست بماند.

- در سفر کدام جنبه اهمیت بشتری دارد، محیط طبیعی و حیات وحش، آثار باستانی یا وجوه انسان شناسی سفر؟

قطعاً مناطق دیدنی برای من اهمیت دارد ولی فوکوس من روی این مورد نیست. آن چیزی که همیشه برای من اهمیت داشته، آدم‌ها هستند. اینکه در سفر از طبیعت لذت ببرید چیزی طبیعی است.

نپال هم از نظر طبیعت چون زیباترین جاده‌ها را دارد، زیباترین و بلند ترین کوه‌ها را دارد، واقعاً خاص است، وقتی ۸ قله از ۱۴ قله باشگاه بالای ۸ هزارمتری در مسیر و سر راه شما باشد، این یعنی حتماً با بکرترین و زیباترین مناطق و مناظر روبرو خواهید شد. وقتی در کمپ" آنا پورنا " هستی دورت را کلی قله بالای ۷ و ۸ هزار متری پر کرده، این یعنی یک تجربه فوق العاده و نپال واقعاً از این بابت یکتاست و نمره بیست می‌گیرد. این را کنار چیزی که در مورد آرامش نپالی‌ها گفتم بگذارید تا این تجربه واقعاً به یک نقطه اوج تبدیل شود.

- چه خاطره‌ای از سفرهایت، می‌تواند هیجان سفر را دوباره زنده کند؟

روز اول یا دوم بود که به نپال رفته بودم و قرار بود سراسر یکی از پارک‌های ملی نپال که شکار ممنوع بود را با دوچرخه رکاب بزنم.

اطلاعات زیادی از این پارک و شرایطی که ممکن است با آن روبرو شوم نداشتم. آن موقع حدود ساعت ۵.۵ هوا تاریک می‌شد؛ ساعت هشت و نیم بود و داشتم راه خودم را در یکی از جاده‌ها می‌رفتم. هر ۲۰ دقیقه با بیش از یک ماشین در جاده روبرو نمی‌شدم، واقعاً خلوت بود. در یک لحظه ماشینی چراغ زنان به سمت من آمد، در حقیقت می‌خواست به من هشدار بدهد؛ به هر شکل من را متوجه این موضوع کرد که باید پنج دقیقه صبر کنم و بعد حرکت کنم. گفت یک ببر در فاصله ۵۰۰ متری در حال عبور از جاده است. گفتم مگر ببرها خطرناک نیستند، گفت مشکلی نیست و رفت.

وقتی روی نقشه دقیق شدم شش کیلومتر بیشتر به روستای بعدی نمانده بود. صبر کردم تا زمان گذشت و به حرکت ادامه دادم. خوشبختانه با هشدار به موقع از مهلکه گریختم. روز بعد که به اینترنت دسترسی بود، شروع کردم به جستجو در مورد ببرهای این منطقه.

واقعاً عجیب بود. یک ببر ۱۹ نفر را خورده بود و یکی دیگه ۱۴ نفر آن هم در یک مدت کوتاه. در این پارک‌ها چون ناحیه حفاظت شده هستند، حتی در شرایطی که یک ببر در حال خوردن آدم باشد هم مورد حمله قرار نمی‌گیرد. این خاطره برایم خاطره‌ای جذاب از سفر به نپال بوده که تعریف کردنش هم مو را به تنم سیخ می‌کند.

- برای آنهایی که دوست دارند از فضاهای بکر طبیعی استفاده کنند چه توصیه‌ای داری و ارتباط خودت با طبیعت جدای از زمانی که در سفر هستی چگونه است؟

من معمولاً از حیوانات نمی‌ترسم، زمانی هم که ایران بودم در جنگل‌ها و کوه‌ها به صورت انفرادی ۵ تا ۷ روز، در دل طبیعت می‌گذراندم، هم گرگ هم خرس زیاد دیده‌ام، ولی حیوانات معمولاً به آدم تنها نزدیک می‌شوند و نمی‌ترسند البته در فصل‌های خاصی این کار یک رفتار پر خطر محسوب می‌شود و خودم هم سعی می‌کنم در این فصول در طبیعت وحشی نباشم.

غذاهایی که مردم با خود به طبیعت می‌برند از دلایل اصلی جلب حیوانات به سمت آنهاست. این موضوع اصلاً نباید به صورت غذا دادن به حیوانات بدل شود چون این کار، رفتار طبیعی حیوانات را تغییر می‌دهد و برای طبیعت مضر است. برای رفتن به طبیعت باید بعضی اصول و قواعد را دانست تا سفر به یک تجربه زجرآور تبدیل نشود.

- چطور شد که جنوب شرق آسیا را برای سفر انتخاب کردی؟

همیشه به این فکر می‌کردم که باید اولین سفرم را از آمریکای جنوبی شروع کنم؛ ولی داستان آشنای تورم، گرانی، دلار، برنامه رو عوض کرد و شرق دور شد اولین مقصد خارجی‌ام.

اگرچه همیشه آسیای میانه برایم جذاب بوده و همیشه بین مقصدهای من یک جای ویژه دارد. دیدن مردم این مناطق مرا به درس‌هایی که دنبال یادگیری آنها بین مردم این نواحی بودم راهنمایی می‌کند. شادی حس مشترک و عجیب همه آدمهاست که بین مردم آمریکای جنوبی به شکل یک انگیزه برای من بوده، از طرفی عجایب آسیا، ولی من بیشتر دنبال دیدن مناطقی از زمین هستم که ارتباط مردمش با زمین و ماهیت هستی کمتر قطع شده و در مدرنیزم کمتر غرق شده‌اند.

اینکه نتوانستم به آمریکای جنوبی بروم باعث شد به شرق کشیده شوم. البته این به این معنی نیست که ارزش آسیا کمتر از آمریکای جنوبی باشد، فقط بحث در مورد اولویت‌های شخصی است.

سفر آسیای جنوب شرقی آن هم با دوچرخه به من این موقعیت عالی را داد که از فاصله بسیار نزدیک، یعنی از دل ماجرا با نوع زندگی آن مردم آشنا شوم. همه دنیا با دوچرخه سوارها مهربان هستند و ما را راحت بین خودشان قبول می‌کنند، این هم کمک بزرگی برای دست پیدا کردن به این شناخت بود.

- تجربه‌های اصلی شما که شکل و ماهیت سفرهایت را به وجود آورده کدام است؟

یکی از تجارب من کار در سفر است، دوست دارم این موضوع را هم کمی شرح دهم؛ همانطور که قبلاً هم گفتم، زمانی که می‌خواستم سفر را شروع کنم از نظر اقتصادی در شرایط بدی بودم. از طرفی هم نمی‌خواستم از رویاهایی که برای سفر داشتم عقب بنشینم.

یک دوچرخه داشتم که چندان مناسب این کار نبود حتی برای جاده هم مناسب نبود، کیس های مناسب برای جادادن وسایل هم نداشت؛ وسایل را در یک کوله ریختم و بالای کیس های عقب دوچرخه گذاشتم. وقتی آن تصویر را امروز مرور می‌کنم، خودم خنده ام می‌گیرد.

به هر حال همین طور آمدم و زدم به جاده، از تهران به سمت شیراز و بعد هم کرمان برای این سفر که حدود یک ماه طول کشید ۴۰ هزار تومان بیشتر پول نداشتم! از این پول باید قسمتی را هم صرف رسیدن و حمل دوچرخه از اردبیل به تهران می‌کردم. در تهران حدود ۱۵ هزار تومان برایم باقی مانده بود.

از همان ابتدا که به مناطق شلوغ می‌رسیدم نیم ساعت توقف می‌کردم و دست بندهایی که ساخته بودم را می‌فروختم و مردم هم برای اینکه کمکی کرده باشند، آنها را می‌خریدند. هر دستبند سنگی را ده هزار تومان می‌فروختم تا خرج سفر تأمین شود. گاهی مردم چانه هم می‌زدند، بعداً فهمیدم که کارم روی دستبندها خوب بوده این نشان می‌داد علاوه بر کمک، خود دست بندها هم مورد توجه خریداران قرار گرفته بود.

در بین راه، چهار یا پنج بار دستبندها را فروختم و به هر شهری که می‌رفتم یک نفر بود که مرا به خانه‌اش دعوت کند تا شب را آنجا بمانم. در جاده شب‌ها در کیسه خواب می‌خوابیدم.

برای بار دوم تصمیم گرفتم این شیوه را در سفر خارج از ایران امتحان کنم. سه ماه بعد من از مرز ترکیه شروع کردم در حالی که یک دلار هم نداشتم. اما ادامه دادم و با همین شیوه موفق شدم با پول‌هایی که از راه فروش دستبند در ترکیه بدست آوردم، ویزای آذربایجان را بگیرم و بعد هم وارد گرجستان شدم.

موقع عبور از مرز ۵ لیر (واحد پول ترکیه) داشتم که می‌شد سه لاری (واحد پول گرجستان) یا پنج یا شش هزار تومان آن موقع به پول خودمان.

وقتی به باجه صرافی برای تبدیل لیر به لاری رفتم مسئول باجه خنده اش گرفته بود ولی این کار را برایم انجام داد. به باتومی که رسیدم غذا خوردم و شروع به فروش دست بندها کردم.

بعد از پایان سفر که پنجاه روز طول کشید، وقتی به ایران بر می‌گشتم ۱۶ هزار تومان پول داشتم، یعنی علاوه بر تأمین هزینه‌ها سود هم کرده بودم!

بعد از آن سفرها به شکل دیگری جلو رفتند. شروع کردم به تور لیدری و درآمدهایی که داشتم را برای مسافرت خودم هزینه می‌کردم. اکثراً مناطقی را برای لیدر شدن انتخاب می‌کردم که خودم نرفته بودم. به این شکل بسیاری از مناطق را که شاید جور دیگری نمی‌توانستم ببینم دیدم.

ولی این کار به هر حال کاری فرسایشی بود وبرای مدت طولانی نتوانستم آن را انجام دهم. عملاً آن چیزی که به دنبالش بودم یعنی بین مردم بودن را داشتم از دست می‌دادم این شد که از مدتی قبل دوباره تصمیم گرفتم برای دل خودم به دل جاده بزنم.

* به دلیل افزایش قیمت دلار سفر کردن سخت‌تر شده است ولی برای انجام دادن سفر و شیوه‌های مدیریت مالی سفر هر کس نظری دارد.

عده‌ای مثل من سعی می‌کنند هزینه‌های سفر را پایین بیاورند و برای این یا شب در" هاستل" بجای یک اتاق، فقط یک تخت را اجاره می‌کنند یا اگر می‌خواهند جای خواب رایگان داشته باشند از طریق سایت‌های کوچ سرفینگ، مکان‌هایی که جای خواب رایگان برای چنین سفرهایی در اختیار شما قرار می‌دهند را پیدا می‌کنند.

اگر دوچرخه سوار باشید، از طریق سایت‌های " Warmshower" می‌شود این شکل از سفر را تجربه کرد. البته این برای کسانی مناسب است که به سفر به شکل حرفه‌ای نگاه می‌کنند و اصلاً مناسب سفر خانوادگی نیست چون آنها باید هتل بگیرند و از ترانسفر (حمل و نقل) همگانی استفاده کنند.

یکی دیگر از راه‌های مدیریت منابع مالی سفر، سفر به کشورهایی است که از نظر هزینه هنوز به صرفه هستند. البته اگر کسی به جای تور دل را به دریا بزند و نترسد هزینه‌هایش بسار پایین می‌آید ولی تنها موری که باید به آن توجه کرد این است که سفر را باید خارج از زمان اوج سفر هموطنان ایرانی به آن نقاط، انتخاب کرد.

جاهایی مثل باکو، ایروان و تفلیس جزو مکان‌هایی با بیشترین گردشگر ایرانی است، مخصوصاً در زمان‌هایی نظیر عید نوروز، با نرخ بالای مسافر روبرو هستند به همین دلیل قیمت هتل، حمل و نقل و موارد دیگر افزایش دارد، توجه به این مسائل و زمان بندی درست، سفر را ارزان‌تر خواهد کرد.

- تجربه ما از دنیا که از دریچه رسانه‌ها بوجود آمده، با دنیای واقعی شباهت دارد؟

اگر رسانه‌ها مربوط به کشوری که با ما مشکل ندارد باشند تا جایی می‌تواند درست باشد. رسانه‌ها اگر کشوری را زیر هجوم رسانه‌ای خبرهای منفی قرار دهند دیگر هیچ خبر درستی نمی‌توان از آن کشور در سطح بین الملل کسب کرد.

این در مورد ایران هم وجود دارد، آنهایی که گردشگر حرفه‌ای نیستند و اطلاعات خوبی از وضعیت ایران ندارند، سفر به ایران را مثل فوبیا می‌بینند چون فکر می‌کنند ایران خطرناک است یا اینکه در ایران جنگ است و سفر به ایران می‌تواند مشکل آفرین باشد.

وقتی ما را بیرون از ایران می‌بینند و می‌فهمند ایرانی هستیم از ما این سوال‌ها را می‌پرسند. ما هم توضیح می‌دهیم که آن چیزی که از ایران در رسانه‌ها می‌شنوید درست نیست.

در مورد میانمار هم ما فکر می‌کنیم همه جای میانمار مسلمان کشی باب شده، نه اینکه این موضوع نباشد، ولی چیزی که واقعیت داشت این بود که این مسئله دریک بخش از میانمار (یکی از قبایل بودایی به این کار مبادرت کرده بودند) وجود داشت و بین همه قبایل این مشکل نبود؛ بودایی‌ها با مسلمان‌ها در بقیه مناطق کنار هم زندگی می‌کردند.

این را از این بابت که موضوع را رد کنم نگفتم بلکه می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که برداشت ما از یک رویداد توسط رسانه‌ها شکل می‌گیرد و دقت و جهت گیری رسانه براین موضوع تأثیر بزرگی دارد.

- پیشینه ایرانی‌ها در سیاحت مخصوصاً به شرق به عنوان یک پل فرهنگی با این نقش در امروز چه شباهت و تفاوت‌هایی دارد؟

در طول تاریخ ما سفیران زیادی از ایران به اقصا ء نقاط جهان داشتیم و همه هم شارحان فرهنگ ایرانی بوده‌اند؛ سیاحان و گردشگرانی که از ایران سفر کرده‌اند، چه آنهایی که انگیزه مذهبی داشتند و چه آنهایی که انگیزه تجاری داشتند، نقش پررنگی در گذشته داشتند، شاید البته امروز آنها گم و ناشناخته باشند.

اما امروز رسانه حرف اول را می‌زند و رسانه‌های غربی مخصوصاً آمریکا به شدت برعلیه ما کار می‌کنند. اما تعداد افرادی نظیر من رو به تزاید است، اگر همه ما که به خارج از ایران سفر می‌کنیم، احساس مسئولیت داشته باشیم قطعاً می‌توانیم بر افراد چه آنهایی که در سفر بصورت چهره به چهره با آنها در تماس هستیم و چه کسانی که در شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال می‌کنند، اثر مثبتی برجا بگذاریم و حتی دیدگاهشان را تغییر دهیم.

به نظرم هر گردشگر ایرانی می‌تواند سفیر فرهنگی مردم کشورش باشد، من خیلی‌ها را در مسیر دیدم که سوال می‌پرسیدند و همه را تشویق کردم که به ایران سفر کنند، چون واقعاً ایران کشور عجیبی است. فوق العاده زیبا و چهار فصل است. این همه منظره، کوه دره، صحرا و دشت و دریا، از ایران کشوری زیبا ساخته و امیدوارم به سرعت ایران به سمتی برود که لیاقت نام ایران و ایرانی است.

- نقش غذا در سفر و تجربه‌ای که از غذا در کشورهایی که به آنها سفر کرده‌ای چگونه بوده و چه تفاوتی با ایران داشته است؟

تقریباً به همه کشورهایی که سفر کرده‌ام جاهایی را برای غذا خوردن در خیابان در نظر گرفته‌اند، در اغلب شهرهای دنیا بخشی از شهر که شب‌ها به غذا در خیابان، اختصاص دارد را می‌توان پیدا کرد.

در این مسیرها معمولاً به صورت کامل با فرهنگ جامعه میزبان و سنتهایی که دارند، غذاها و خوراکی‌هایی که غیر رسمی است آشنا می‌شوید و حتی آنها را تست می‌کنید، این تجربه خیلی فوق‌العاده‌ای است.

در تایلند خیلی این مورد زیاد است، خصوصاً در جزیره‌هایش، شخصاً حتی زمانی که تور لیدر بودم، مسافران را به بانکوک و پاتایا و پوکت نبرده‌ام، بلکه مکان‌های بکر و جزایر جنوبی که پنج جزیره را شامل می‌شود، انتخاب کردم.

تقریباً در همه این جزایر خیابان‌های شلوغ پر از تنوع غذایی که جزو لذت‌های سفر محسوب می‌شود هست، همه همسفرهایم هم از این برنامه استقبال کردند و لذت بردند. حتی وقتی نمی‌خواستیم غذا بخوریم هم سعی می‌کردیم به این نقاط سر بزنیم و تنوع غذایی را ببینیم، تایلند از این دید ویژه است.

- انتخاب مسیرها را چگونه انجام می‌دهی؟

وقتی قصد صفر دارم، با توجه به الگوها و شرایط آب و هوایی منطقه این کار را انجام می‌دهم. مناطقی مثل نپال در عین حال که کوهستانی است، هوای گرم و بارندگی‌های موسمی دارد، در این نقاط نیاز به در نظر داشتن الگوی بارندگی و فصول آن برای برنامه ریزی فصل سفر یک کار حیاتی است.

کشورهای نزدیک به خط استوا چه جنوب و جنوب شرق آسیا و چه آفریقا و حتی آمریکای جنوبی دو فصل مهم از نظر گردشگری دارند؛ فصل بارندگی و فصل خشک، که این فصل خشک دو بخش دارد دوره زمستانی و دوره تابستانی، این زمان همان زمانی است که برای سفر زمان بهتری محسوب می‌شود؛ اما برای مثال تایلند بهترین فصل سفر، زمستان است که هم خشک‌تر است و هم دمای هوا مناسب‌تر، چون تابستان‌های بسیار گرمی دارد.

من چون بیشتر با دوچرخه سفر می‌کنم برنامه ریزی سفر خارج از فصل بارندگی را در اولویت قرار می‌دهم البته اگر با دوچرخه هم نباشم این را لحاظ می‌کنم چون یکی از جاذبه‌های همه این کشورها جاذبه‌های دریایی مثل دیدن تنوع ماهی‌ها و غواصی است و این موارد در فصل بارانی، غیر ممکن خواهد بود.

- سفر به شیوه ترکیبی که در آن هم پیاده روی و هم دوچرخه سواری وجود دارد از کجا شکل گرفت؟

شیوه ترکیبی در سفرهایم به اوایل و کمی عقب تر، زمانی که بیشتر از سفر کردن به طبیعت گردی و کوه نوردی علاقه مند بودم بر می‌گردد. نزدیکی من با طبیعت باعث شده در مسیرهایم جاده‌هایی که طبیعت زیبایی دارد را برای پیمایش و کوهنوردی برنامه ریزی کنم. این باعث می‌شود لذتی را که همیشه دوست داشتم در سفر داشته باشم را تجربه کنم. من انواع و اقسام مختلف تجربه‌های سفر را داشته‌ام اما به یقین بهترین آنها تجربه سفر با دوچرخه است. چیزی که از نگاه فلسفی هم در موردش می‌توان گفت: وقتی در آرامش، قدم به قدم مسیر را طی می‌کنی و می‌بینی زیبای ها را بهتر درک می‌کنی این محکم‌ترین دلیل من برای ترجیح دوچرخه است. چالش آدم‌هایی مثل من که شروع سفرهایشان با کوهنوردی و پیاده روی در طبیعت و دوچرخه سواری بوده است، جدا شدن از آنهاست، دلتنگ شأن می‌شوم و سفر بدون آنها خوش نمی‌گذرد.

- ارتباط مستقیم و چهره به چهره با مردم در سفرهایت چه جایگاهی دارد؟

اینکه بتوانی با مردم ارتباط برقرار کنی قطعاً خیلی اهمیت دارد و کلیدش لبخند است. اگر لبخند روی لب داشته باشی و به مردم نزدیک شوی و بتوانی چند کلمه‌ای هم به زبان خودشان مثل سلام و تشکر کردن را یاد بگیری به راحتی امکان نزیک شدن به مردم محلی را داری، چیزی که من دنبالش هستم. با محلی‌ها بودن قطعاً به ما تجربه درک مردم و سنت‌هایشان را می‌دهد. اینکه یک غذای سنتی را به جای اینکه در رستوران بخوری، در خانه‌های مردم آن منطقه بخوری مثل تفاوت تجربه طعم کشک و بادمجان و میرزا قاسمی در خانه یک ایرانی با رستوران است. این تجربه‌ها زمین تا آسمان با هم تفاوت دارد. اثر این موضوع روی سفر ما این است که به جای ویترین، روح واصل اتفاق را تجربه می‌کنی و طعم واقعیت را آن جور که هست می چشی.

- کتاب را در سفرهایت پر رنگ دیدم، از این تجربه بگو و اینکه نقش کتاب را درجامعه چطور می‌بینی؟

مردم ما کمتر کتاب می‌خوانند و بیشتر توقع دارند. خودمان را در فضل و کمال خیلی از بقیه برتر می‌دانیم. جامعه‌ای که بشود کتاب را از دستش گرفت می‌توان همه چیزش را گرفت. تاریخش را می‌گیرند و هویت‌های غیر واقعی را تحویلش می‌دهند. در حالی که خلع سلاح شده و ابزار مقابله ندارد.

چند نفر از دوستان خودم و خیلی از آنهایی که می‌نویسند، چه آنهایی که رمان نویس یا شاعر هستند به جایی رسیده‌اند که ترجیح می‌دهند کتاب خوانده شود حتی اگر کپی رایت را رعایت نکنی، این بر می‌گردد به دغدغه‌ای که دارند. دغدغه امروز روشن فکرهای ما به آشتی دادن مردم با کتاب نزول کرده است.

من گاهاً کتاب‌هایی را که می‌خوانم معرفی می‌کنم. اکثر این کتاب‌ها هم رایگان، قابل دانلود و در دسترس است، آنهایی هم که فکر می‌کنند وقت کافی ندارند می‌توانند کتاب صوتی گوش کنند. من در سفر آخرم که ۵ ماه طول کشید ۲۳ کتاب خواندم که سه تا چاپی و ۲۰ تا از آنها شنیدنی بود.

چون سوار بر دوچرخه سفر می‌کنم، امکان مطالعه شنیداری را دارم، این برای من یک رویداد طلایی و پر از موقعیت یادگرفتن چیزهای تازه بود.

مردم می‌توانند زمانی را که تا محل کار، چه با خودرو چه با مترو، سفر شهری دارند به این شکل استفاده کرده و زمان مرده را به فرصتی برای ارتقای فرهنگ و دانش شخصی و جامعه بدل کنند.

هر فرد حداقل در سال باید ۵ کتاب بخواند ولی متأسفانه این را بین دوستان تحصیل کرده هم نمی‌شود دید چه برسد مردم عادی.

- چگونه می‌توان مردم را به یادگیری در سفر و از سفر تشویق کرد؟

رسانه‌های اجتماعی و مجازی به خوبی کار خودش را انجام می‌دهد و مردم را تشویق می‌کند. خیلی‌ها مثل من هستند و زندگی را در سفر تجربه می‌کنند، صفحه‌هایی شخصی دارند که در آن هم عکس می‌گذارند و هم شرح سفر را می‌نویسند.

این همان چیزیست که مردم را تشویق می‌کند به داشتن یک کشف و شهود شخصی در سفر و زندگی؛ دنیای امروز اگر چه مجازی اما با همین عکس‌ها و مطالب و فیلم‌ها به جهان واقعی تبدیل شده است.


انتهای پیام

تعداد بازدید : 233

ثبت نظر

ارسال