نهمین نشست «سه سرزمین، یک زبان» با حضور کریستوفر کلوبله از آلمان، روبرت پروسر از اتریش و رافائل اوروایدر از سوئیس در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بر اساس خبر رسیده، این نشست به خواندن بخشی از آثار این نویسندگان و گفتوگویی دربارهی ادبیات معاصر آلمان و سبک هر یک از این نویسندگان اختصاص داشت. این نشستها از سال ۱۳۹۰ با همکاری رایزنی فرهنگی آلمان، سوئیس و اتریش برگزار میشود و بر ایجاد شناخت و تعامل میان نویسندگان، شاعران و علاقهمندان ایرانی تأکید دارد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار کرد: امسال نهمین نشست «سه سرزمین، یک زبان» را برگزار میکنیم. سال ۲۰۱۹ برای ما و کشورهای آلمانیزبان ویژه است چون هم دویستمین سال انتشار «دیوان غربی ـ شرقی» گوته است و هم شرایط جهانی، گفتوگو و شناخت متقابل بیشتر را ایجاب میکند.
او ادامه داد: تا پیش از این، کشورهای آلمانیزبان تعامل محدودی با اقوام و فرهنگهای غیراروپایی داشتند و بیشتر درگیر درونمایههای بومی بودند. اما در ۵۰سال بعد از جنگ جهانی دوم و بهویژه چند دهه اخیر، اوضاع تاریخی و اجتماعی موجب حضور روزافزون مهاجران در آلمان، اتریش، اروپا و گسترش ارتباط میان فرهنگها شده و زمینه مناسبی برای ظهور ادبیات میان فرهنگها فراهم کرده است.
محمدخانی توضیح داد: شهر کتاب طی ۱۰ سال گذشته بهدنبال این بوده است که آثار ادبی را در بافتهای گوناگون مورد بحث و گفتوگو قرار دهد. نامهایی چون گوته، هِردِر، روکِت در ادبیات، فلسفه و فرهنگ آلمانیزبان آثاری با نمود میانفرهنگی خلق کردهاند. شایسته است ما میان گنجینه ادبیات آلمانیزبان و گنجینه ادبیات فارسی گفتوگوهای بیشتری صورت دهیم.
خاندان کلوبله در تاریخِ داستانی آلمان
نخستین مهمان مدعوی که به همراه مهشید میرمعزی برای گفتوگو و خواندن بخشی از آثار خود دعوت شد، کریستوفر کلوبله بود. او متولد ۱۹۸۲ در مونیخ است. تحصیلات دانشگاهی خود را در مؤسسه لایپزیگ به پایان برده و از آثارش میتوان به «در میان تکروها»، «وقتی در میزنند»، «معمولاً همهچیز خیلی سریع»، «خاندان جاودان زالس» و «ساخت هندوستان» اشاره کرد. «خاندان جاودان زالس» به قلم مهشید میرمعزی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. کلوبله از سال ۲۰۰۴ تاکنون جوایز و بورسیههای گوناگونی را از آن خود کرده است.
ابتدا مهشید میرمعزی ضمن اشاره به اینکه پنج راوی «خاندان جاودان زالس» حتی در حروفچینی ویژگیهای متمایزی داشتهاند که ترجمه دقیقی میطلبیده است، اظهار کرد: مرکز ثقل این کتاب سایهها است. حتی یکی از راویها سایه جنینی در شکم مادر است که با جنین صحبت میکند. در هر بخش سؤالهایی ایجاد میشود که راوی بعدی در حین روایت بخش بعدی به آن سؤالها پاسخ میدهد و سؤالهای جدیدی برایش مطرح میشود. این روند تا پایان کتاب ادامه مییابد. کلوبله در این کار بسیار زبردست است. او شبکهای از اتفاقها و شخصیتها میگستراند و آن را در انتهای کتاب به زیبایی جمع میکند. تمام اتفاقات و راویهای این کتاب با هم مرتبطاند. از سوی دیگر، بخش بزرگی از این داستان واقعی و مربوط به خاندان کلوبله است. آگاهی به واقعی بودن بخشی از این داستان، باعث میشود با نگاه دیگری به آن بنگریم.
در ادامه کلوبله ضمن اظهار خوشحالی از اینکه بعد از پنج سال دوباره در ایران حضور دارد، گفت: «خاندان جاودان زالس» آخرین رمانی است که نوشتهام و دربرگیرنده تاریخ آلمان و تاریخ خانواده من در آلمان است. در مرکز این رمان دو شخصیت هستند: یک خانم و یک هتل. این هتل محل رویدادهای مهمی است و در رمان من نقشی بسیار محوری ایفا میکند. افزون بر این، رمان از جنبه بیوگرافیک بالایی برخوردار است. هر چه قصه قدیمیتر میشود، به حقیقت نزدیکتر میشود.
او به اظهار نظر در مورد ادبیات معاصر آلمانیزبان بیمیل بود، با اینحال ضمن بیان اینکه نگاه مثبتی به تحولات اخیر در ادبیات دارد، گفت: امروز فضا متنوعتر شده و انسانهای بیشتری به نوشتن روی آوردهاند. کسانی مینویسند که در دورههای اخیر متولد شدهاند، بعداً آلمانی آموختهاند و از فرهنگهای دیگر به آلمان آمدهاند. این تحولات از دیدگاههای متفاوتی مورد بررسی قرار گرفته است. مثلاً در مورد کاهش شش میلیونی خوانندههای کتابهای آلمانیزبان، گزارههایی مثل میانسال شدن مخاطب، سیطره موبایل و فضای مجازی، زمان ناکافی برای مطالعه و بیتوجهی ناشران به سلیقه مخاطب مطرح میشود. همه این عوامل حرکتی بهسوی توجه بیشتر به سلایق مردم ایجاد میکند. زمانی شکل خاصی از انسانها نویسنده بودند؛ مردمی مسنتر، با موهای سفید و عقاید راسخ. دفاع پرشور این نویسندگان از آرای خود در آن زمان جالب بود. اما امروز، جوانها لزوماً اینچنین فکر نمیکنند. امروز پندار شخص و سطح دیگری از خواندن اهمیت یافته است. انسانها میکوشند خودشان را با کتابهایی که میخوانند معرفی کنند. این امر مطلوب انتشاراتیها است. از سوی دیگر، اینترنت هم نقش عمدهای در مطرح شدن کتابها ایفا میکند. بههرروی، من این تحولات را مثبت قلمداد میکنم، چراکه هنوز انسانهایی پول و زمانی برای مطالعه صرف میکنند، انسانهایی که من بهنوبه خودم از آنها سپاسگزارم.
او درباره نسبت خودش با دیگر نویسندگان بزرگ آلمانی و احساسی که در جایگاه نویسندهای در سایه این نویسندگان بزرگ دارد، گفت: من ترسی ندارم که با گوته یا بقیه مقایسهام کنند. من در روزگار امرسون مینویسم و این زمان مشخصههای خودش را دارد. اگر به این فکر کنم که پیش از من چه کسانی به نوشتن روی کردهاند، نانویسنده میشوم و این کاری نیست که من در نظر دارم. برای من کافی است که با سادگی خاصی بنویسم. به این فکر نمیکنم که آیا نوشتهام به بزرگی و خوبی آثار بزرگان ادبیات آلمانی هست یا نه. در عوض از آن لذتی بهره میگیرم که نوشتن به من ارزانی میکند.
شاید رمان آینده!
روبرت پروسر از اتریش، دومین سخنران این نشست بود و به همراهی علیاصغر حداد برای سخنرانی دعوت شد. پروسر متولد ۱۹۸۳ در آلپاخ استان تیرول است او در رشته ادبیات تطبیقی و مردمشناسی تحصیل کرده است و مدتی در کشورهای آسیایی و انگلستان زندگی کرده است. از آثار او میتوان به «فانتوم» و «گماحبیبی» اشاره کرد. او تاکنون جوایز و بورسیههای گوناگونی را از آن خود کرده است. همچنین مؤسسهای برای حمایت شاعران جوان بینالمللی تأسیس کرده است.
روبرت پروسر اظهار کرد: رمانی که درباره آن صحبت میکنم بهتازگی تمام شده و همزمان با انتشار در آلمان به فارسی ترجمه میشود. این رمان در کنار مسائل مختلف به بوکس میپردازد. در این اثر میکوشم نشان بدهم که کلیشهها و تصورات ما از چیزی مانند مسابقه بوکس تا چه میزان با واقعیت همخواناند، چگونه میتوان درباره مسابقه بوکس نوشت و در نهایت، چگونه میتوان بیش از صرف مسابقه از مسابقهای گرفت و نوشت و بهره برد.
او توضیح داد: اتریش محلی است که در آن ورزشکاران بوکس از ملیتهای گوناگون گردهم میآیند. مسابقات بوکس برای دولتهایی که سیاستهای دستراستی را دنبال میکنند، جایگزینی برای حرکتهای دستراستی در جهان است. افزون بر این، میخواهم بر این نکته تأکید کنم که مسابقات بوکس فقط برد و باخت نیستند. همیشه کسی بهتر از شما هست و بایستی با این چالش تجربی کنار آمد و پذیرفت که شکست هم بخشی از بوکس است.
او در پاسخ به این سؤال که چرا قهرمان داستان او برخلاف روایت معمولِ قهرمانِ پناهنده به اتریش، بهجای در حاشیه جامعه بازنمایی شدن در مرکز داستان و تقریباً همسنگ دوست اتریشی خود روایت شده است، گفت: سؤال مشکلی است. هر دو گونه وجود دارند. اما جاافتادن خارجیها در جامعه اتریش امری معمول است.
پروسر درباره تفاوت ادبیات اتریش و آلمان یا آن چیزی که ادبیات اتریشی را اتریشی میکند، گفت: در میان نویسندگان، سنتگرایی خاصی وجود دارد که در رابطه با ادبیات اتریش بعد از جنگ جهانی دوم مشخصه اصلی است. در اتریش نویسندههای خیلی مهمی هستند که شاید خوانندههای خیلی زیادی نداشته باشند، ولی کسانی هستند که به آنها اتکا میکنند و برای پیشزمینههایی که در جامعه وجود دارد به آنها استناد میکنند و میکوشند به آن نقطه محوری متصل شوند و با زبان آلمانی هم در آنجا حرکت کنند. بههرحال، در آلمان کسانی هستند که با انتشارات آلمان کار میکنند و میگویند اتریشی هستند.
او درباره اینکه آیا انتشار کتاب در انتشاراتی آلمانی ایدهآل یا نشان موفقیتی برای نویسنده اتریشی است، گفت: من نمیدانم این موفقیت است یا نه. ولی به محض اینکه امکان انتشار کاری باشد، چه در انتشارات آلمانی و چه اتریشی، خوب است. بههرحال، هم تشکیلات انتشاراتی در آلمان بزرگتر است و هم خوانندگان آلمانی بیشترند.
او که ترجیح میداد از لفظ رمان برای اثرش استفاده نکند، اظهار کرد: میخواستم کاری مشابه آن نویسنده ایرلندی انجام دهم که به واقعیتهای اجتماعی توجه داشت و وقایعی مثل خروج انگلیس از بازار اتحادیه اروپا را در کتابهایش بازتاب داده است. برای من هم خیلی جالب بود که به واقعیت نزدیک شوم و نشان بدهم که تحولات اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه در زندگی خصوصی افراد تأثیر دارد. در نهایت، در مورد ژانر کارم خیلی فکر نکردهام، شاید رمان آینده باشد!
بهجای بینهایت علامت
سومین سخنران، رافائل اوروایدر، به همراه سعید فیروزآبادی برای خواندن چند قطعه از شعرهایش دعوت شد. اوروایدر در ۱۹۷۴ در برن متولد شد. این نویسنده و موسیقیدان، در دانشگاه فرایبورگ ادبیات آلمانی و فلسفه خوانده است. او افزون بر نگارش موسیقی و همکاری در نگارش چند نمایشنامه، در حوزه ترجمه نیز فعالیت میکند. «نور در منلو پارک» نخستین مجموعه شعر او است.
رافائل اوروایدر اظهار کرد: آدمی همیشه نگران ترجمه کارهایش به زبانی است که بر آن تسلط ندارد. در این مواقع، شناختن مترجم و خوشبرخورد بودن او سعادتی است. شعرهایی که در این نشست میخوانم در مورد شهرها، میوهها و دوران کودکیام هستند و بیشتر آنها را در سفرهایم نوشتهام. الهامبخش من گوتفرید بن است که گفته همه کشورها یک رؤیا هستند.
اوروایدر درباره علت کمرنگشدن نقش گرامر، علامتگذاری، کوچکی و بزرگی حروف و پیام احتمالی آن برای مخاطب، بیان کرد: در نظر من، شعر مقولهای برای چشم و احساس است. همخوانی میان مقوله چشم و احساس نیز لزومی ندارد. به تعبیری، شعر لزوماً نباید خوشگل باشد. متأسفانه زبان آلمانی برای کوچک و بزرگ نوشتن حروف مقررات زیادی دارد. اول خدا را بزرگ نوشتند، بعد پادشاه را هم بزرگ نوشتند و بعدتر خیلی از اشیاء مهم را هم بزرگ نوشتند. من منطق این امر را درک نمیکنم. به نظرم، در جهان آلمانیزبان، طبقهبندی مسخرهای برای چگونه نوشتن وجود دارد. در حالیکه شروع و پایان جمله در حین خواندن خودبهخود مشخص میشود.
او ادامه داد: به نظرم چشم میتواند همزمان امکانات خاص را ببیند و حرکت و چگونه معنادار شدن را کشف کند. اگر علائمی مثل ویرگول و نقطه نباشند، این توانایی بهتر ظاهر میشود. اینها بیشتر عناصر موسیقیاند تا عناصر ادبی. در این شعرها من بهقدری به نقطه و ویرگول نیاز داشتم که در تمام عمرم به کار نبردم. پس با خودم گفتم اینها را کنار میگذارم و بهگونهای دیگر از زبان استفاده میکنم. خیلی هم خوشگل است. مثلاً شعری که در مورد قاهره نوشتم این قدر خوشگل هست که بهجای اهرام ثلاثه بفروشیدش!
اوروایدر درباره اینکه ممکن است حذف علائم خواننده را به تعبیری شخصی و دور از متن برساند، گفت: من چیزی به نام متون خودم در نظر ندارم. متنی را مینویسم و کلمات پس از آن زندگی خودشان را دارند و میتوانند آزادانه تولید معنا کنند. من لزوماً جبری بر آنها حاکم نمیکنم. لغتها نباید خجالت بکشند. آنها به همان شکلی که من نوشتهام زیبایی و عمری دارند. درست مانند شهرهایی که مدام در حال تغییرند و به ما یادآوری میکنند که تغییر اجتنابناپذیر است. من با این ایده علامت نگذاشتن را بهجای بیاندازه علامت گذاشتن انتخاب کردم.
این شاعر درباره زبانی که در آن میاندیشد، گفت: هر چه سنم بالاتر میرود، بیشتر به سوئیسی و انگلیسی فکر میکنم و از زبان سره آلمانی دورتر میشوم. البته زبان آلمانی از زبان سوئیسی دقیقتر است و برای فکر کردن خوب است. بههرحال، تاریخ بزرگ ادبیای در پشت این زبان نهفته است. اما امروز در سوئیس نیز روند جدیدی ایجاد شده است. خیلیها در ادبیات سوئیسی حرکت میکنند و حتی در شعرخوانیهای سوئیس حاضر میشوند. خیلی از افراد به آلمانی سره بیتمایلاند. شاید چون حرکتی که در آلمان بود، هنوز در ذهن آلمانها است و این عکس آن چیزی است که در اتریش در جریان است. فکر میکنم زبان آلمانی سوئیسی از مردم آمده است. ولی خارجیهایی که در سوئیس زندگی میکنند مجبورند آلمانی صحیح بیاموزند و نه سوئیسی. سوئیسیها خودشان را با زبان سوئیسی از دیگران جدا میکنند، اما خارجیها ناچارند این آلمانی سخت و مشکلدار را بیاموزند و این ظلمی به خارجیها است.
انتهای پیام
ثبت نظر