کتاب «دختران مهتاب» نوشته جوخه الحارثی که برگزیده جایزه «منبوکر» امسال بود، در ایران منتشر شد.
، این کتاب با ترجمه نرگس بیگدلی که از روی زبان اصلی (عربی) صورت گرفته با قیمت ۴۵۰۰۰ تومان از سوی انتشارات افراز روانه بازار کتاب شده است.
در معرفی ناشر از این کتاب آمده است: «جوخه الحارثی» را باید یک آغاز دانست.
این نویسنده و استاد دانشگاهِ متولد ۱۹۷۸ در عمان، نخستین نویسنده زن عرب است که برنده جایزه ادبی معتبر «منبوکر» شده است. الحارثی که دکترای خود در رشته ادبیات عرب را از دانشگاه ادینبورگ دریافت کرده است و در حال حاضر در کشور خودش ادبیات عرب تدریس میکند، نخستین نویسنده عمانی است که آثارش به انگلیسی ترجمه میشوند. داستانهای او به آلمانی، ایتالیایی، کرهای و صربی نیز ترجمه شدهاند. الحارثی جایزه منبوکر را به خاطر رمان خارقالعاده خود به نام «دختران مهتاب» (سیدات القمر) به خود اختصاص داد. این رمان روایتی از زندگی سه خواهر به نامهای میا، اسما و خوله در روستای العوافیِ عمان است که در دوره استعمار در جامعه عمان زندگی میکنند. این سه خواهر شاهد تحولات اجتماعی عمان با پیچیدگیهای خاص خود در دوران پسااستعماری هستند؛ کشوری سنتی که داشتن برده تا ۵۰ سال پیش در آن رایج بود، ناگهان به کشوری امروزین، تغییر مییابد. اما این سه خواهر و جامعهشان در پارادوکسی از جنس سنت و مدرنسیم قرار میگیرند.
در این رمان گذشته و حال و آینده مدام در حال جابهجا شدن هستند. شخصیتپردازیها و تعدد اصوات، این امکان را برای خواننده به وجود میآورد که هر حادثه را از چندین زاویه مختلف ببیند و هر بار به چیز تازهای دست پیدا کند. مسائلی که در این رمان مورد چالش قرار میگیرند از آن دست دغدغههایی هستند که هر زن و مردی در خاورمیانه آنها را لمس کرده و حتی با آنها درگیر شدهاند. این رمان این امکان را فراهم میکند که خودمان و مسائل فرهنگی و اجتماعیمان را در شخصیتهای رمان پیدا کنیم و از فضایی بیرونی به خودمان و درونمان بنگریم.
در برشی از «دختران مهتاب» نیز میخوانیم:
... «من نجیه هستم. قمر . و تو را میخواهم.» هنوز و بعد از گذشت سالها صدا و کلماتش در سر عزان طنینانداز است. «من نجیه هستم. قمر. و تو را می خواهم.» عزان زنان زیادی را در زندگیاش نمیشناخت و قطعا زنی به آن شجاعی را هرگز نمیشناخت. قمر؟ او باید لقبی فراتر از ماه داشته باشد. او از هرچه که در زندگی دیده و هر چه که خواهد دید زیباتر بود. در شبی مهتابی او را دید گویی حورالعینی بود که خداوند به بندگان باایمانش بشارت داده است. از او دور شد کفشهایش را زیر بغل زد و فرار کرد. به هیچ چیز نمیتوانست فکر کند و با تمام قدرت به سوی العوافی میدوید...
انتهای پیام
ثبت نظر