صاحب کتابفروشی قدیمی «ایرانیان» میگوید: کتاب در ایران و جهان مُرد! دیگر نه کتاب میخرند، نه میفروشند، نه کتاب چاپ میشود.
، نامش «ایرانیان» است و حالا ۴۵ سال دارد؛ کتابخانهای در خیابان فردوسی جنوبی که در میان بافت تغییریافته این خیابان هنوز هم چهره چند دهه قبل را دارد. حتی از دور هم میشود با ویترین قدیمی خاکگرفتهاش که کتابها پشتش ایستادهاند، خاطرهبازی کرد. هرچند که تعدادی هم جلو در نشستهاند. آخر برای همهشان جا ندارد.
کتابها همانند دیگر کتابفروشیها به خط ایستاده و در قفسه جاگرفته نیستند. حدود ۵۰ جلد از «لغتنامه دهخدا» همان روبهروی در مغازه روی هم بالا رفتهاند. کنارشان شاهنامههایی که برای آموزش خوشنویسی هستند، کمی آنطرفتر تعدادی داستان و رمان قدیمی و کتابهایی تاریخی. شعرها هم هستند، دیوانهایی کهنه و مثنویهایی قدیمی که به دوره رونق کتابخوانی برمیگردند.
صاحب مغازه اما همان مرد ۴۰ سال پیش است. موهای سفیدش و دستهای لرزانش نه، ولی هنوز همان انصاف گذشته را دارد. برایش فرقی نمیکند که حالا درآمدش از فروش این کتابها حتی شاید کمتر از خرج راهش باشد و کتاب را انگار فقط به خاطر خود کتاب در مغازه دارد.
البته به گفته خودش، از ناشران قدیمی است. اسماعیل شادابنیا از سرگذشت مغازهاش روایت میکند و میگوید: این خیابان فردوسی فعلی به خیابان علاءالدوله معروف بود. زمان رضاشاه این خیابان به خیابان فردوسی تغییر نام پیدا کرد. من پنج سال قبل از انقلاب به این مغازه آمدم. مغازه متعلق به کیکاووس ملکالمنصور، یکی از شاهزادههای قاجاری بود که او کتابی هم درباره قرآن (تفسیرالآیات) ترجمه کرده است.
شادابنیا به وضعیت بد کتاب اشاره میکند و ادامه میدهد: وقتی کتابفروشی از بین میرود، پنج شغل هم از بین میرود. ناشر برای چاپ کتابش باید کاغذ بخرد، پس کاغذفروش سود میبرد. بعد آن باید به چاپخانه داده شود که آنجا حروفچینی لازم است، پس حروفچین هم سود میبرد. بعد از آن کتاب به صحافی و بعد به بازار میرود. اما حالا همه اینها از بین رفته است.
این کتابفروش با بیان اینکه هیچکس کتاب نمیخرد، چون مردم موبایل دارند و فقیر حال هم شدهاند، اظهار میکند: یک ماه پیش یک نفر آمد، به او شاهنامهای را که داشتم معرفی کردم و گفتم که این شاهنامه خیلی خوب است. از جیبش موبایلش را درآورد، شاهنامه را آورد که یک نقال شاهنامه میخواند. همین باعث شده که دیگر کسی کتاب نخرد. بعضیها هم کتاب را دوست دارند برای همین دو تا کتاب هم تفننی میخرند، اما عموماً دیگر کسی کتاب نمیخرد. وقتی میتوانند با یک دکمه هر لغتی را پیدا کنند چرا باید «لغتنامه دهخدا» را بخرند؟ اینها همه باعث شده تا کتاب چنین وضعی پیدا کند.
آنطور که مشتریهای قدیمیاش صدایش میزنند، «اسماعیل خان»، دل پری از اوضاع و احوال فعلی کتاب دارد؛ میگوید: الان مثنوی سانسور شده، سعدی سانسور شده؛ وقتی کتاب سانسور میشود، طرف میخواهد بیاید ۶۰ هزار تومان پول مثنوی بدهد که چه؟ این را بخواند که «بشنو از نی چون حکایت میکند»؟ آن موقع که میتوانست کتاب بخرد وضع زندگیاش بهتر بود، اما حالا میگوید با آن ۶۰ هزار تومان میتوانم دو کیلو گوشت بخورم. برای همین کتاب تفننی شده است.
این کتابفروش در ادامه به کمشدن تعداد کتابفروشیهای عمومی اشاره میکند و میافزاید: اگر الان به مرکز کتابفروشیهای تهران در خیابان انقلاب بروید میبینید به جز کتابفروشیهای درسی، کتابفروشیهای زیادی وجود ندارد. کتابهای درسی هم که امروز چاپ میشوند، همین امروز فروخته و یک هفته دیگر باطل میشوند. این وضع کتاب است.
به گفته او، کتابهای موجود در این مغازه همه از دست مردم خریده میشود، یعنی افراد میآیند و کتابهایشان را برای فروش میآورند، او هم از آنها میخرد. این حتی درباره کتابهایی هم که میفروشد صدق میکند. از آنجایی که خانمی برای خرید کتابی میآید و این کتابفروش پس از دادن کتاب به آن فرد میگوید: «اگر خواستی بفروشی، بیار خودم میخرم.»
اینچنین است که کتابهای رفته گاهی بازمیگردند. مشتریان این مغازه هم میروند، گاهی بازمیگردند و گاهی نه. شادابنیا میگوید سعید نفیسی هم از مشتریان ثابتش بود، اما از آخرین بار هنوز بازنگشته است.
صاحب کتابفروشی «ایرانیان» خرید کتاب نو را از محالات زندگیاش میداند و بیان میکند: اصلاً کتابهای نو نمیخرم. یکی از محالات است که من کتاب نو بیاورم. چون کتاب نو سانسور شده است و قیمت گرانی هم دارد.
او در پاسخ به سوالی درباره قدیمیترین کتاب مغازهاش، میگوید که لغتنامه ۵۰ جلدی دهخدا یکی از قدیمیترین کتابهایی است که دارد. قدیمیتر از آن را هم قرآنی در چهار جلد معرفی میکند.
وقتی بحث به درآمدش میرسد، دفتر روزانهاش را باز میکند و ارقامی را میخواند که برای گذران زندگی در شرایط فعلی عجیب است. یک روز ۵۰۰ تومان، یک روز ۲,۵۰۰ تومان و بعضی روزها هم ۵,۰۰۰ تومان و گاهی ۱۰ هزار تومان فروش داشته است. اما با اینحال به گرفتن پول اضافهای که مشتری حتی از دادن آن رضایت دارد راضی نمیشود و میگوید که پول زیاد زندگیاش را خراب میکند.
با وجود اینکه تعداد کتابهای موجود همه یکسان نیستند اما پرفروش بودن برخی کتابها هنوز هم خودنمایی میکنند. او در اینباره اظهار میکند: کتاب «۳۱۷ بیت از شرح مثنوی» بیشترین فروش را داشته است. آن را هم ناشر چاپ نکرده است. دکتر عارف، مثنویشناس با سرمایه خودش این کتاب را چاپ کرده است. اما الان که کتاب نمیخرند که بخواهی بگویی کدام کتاب را خوب میخرند. قبلاً دیوان شعرا، مثنوی و … را خوب میخریدند. رمانها را هم از همه بیشتر میخریدند، الان مردم حتی رمان هم نمیخوانند.
اسماعیل شادابنیا علاقهای به اینکه خودش صحبت کند ندارد و میگوید که باید سوال پرسیده شود تا اگر در توانش باشد جواب بدهد. اما در آخرین جملاتش باز هم بر مرگ کتاب تاکید میکند و میگوید: کتاب مُرد! کتاب برای همیشه تعطیل شد!
انتهای پیام
ثبت نظر