موقعیتی را تصور کنید که در آن هیتلر پیر میتوانست به هیتلر جوان نقاش نامه بنویسد تا خودش را بکشد و جنگ جهانی دوم رخ ندهد. یا مثلا ترامپ همین امروز به ترامپ 30 سال پیش نامه خودکشی مینوشت، چقدر جهان آسوده میشد! البته اگر امکان سفر در زمان وجود داشت و میل به کنجکاوی دست از سر آدمهای قدرتطلب برمیداشت.
علی شمس نویسنده و کارگردان تئاتر با چنین ایدهای نمایش آخرش «وقتی خروس غلط می خواند» را به تهیه کنندگی ماهان حیدری و مانفرد اسماعیلی تولید کرده و روی صحنه برده است؛ نمایشی که در آن بانیپال شومون، سام کبودوند، امیر باباشهابی، آناهیتا درگاهی، مارال فرجاد، زری محتشم و حسین پاکدل به ایفای نقش میپردازند.
او در گفتوگویی با ایسنا، درباره ویژگیهای این اجرا و ایده کوانتومی آن صحبت کرد.
شمس درباره شکلگیری ایده نمایش «وقتی خروس غلط می خواند» و اینکه اول متن در ذهنش نقش بست یا اجرا؟ گفت: اول از همه متن شکل گرفت. ایدهای داشتم که آن را نوشتم و متنی شد که هماکنون روی صحنه سالن سمندریان در حال اجراست. ایده اولیه هم این بود که کسی به واسطه جنایتی که مرتکب شده توانایی سفر در زمان را داشته باشد و کسی را بفرستد به سمت خودِ جوانیاش و از او بخواهد خودش را بکشد و تمام این سالهایی را که زیسته است محو کند. این یک ایده کوانتومی بود که میخواستم راجع به آن کار کنم.
او درباره نارساییهایی که از دید برخی تماشاگران در اجرا وجود دارد توضیح داد: از نظر من گنگیای در کار نیست چون شاید ذهن با اجرا همراه نیست. چرا وقتی متنی از اوژن یونسکو میخوانیم نمیگوییم گنگ است؟ حالا که متنی از یک نمایشنامهنویس ایرانی روی صحنه میبینیم، متن گنگ میشود؟! به نظر من متن کامل است و مخاطب به جای اینکه پیانو را به سمت خودش بکشد باید صندلیاش را به سمت پیانو بکشد چون من نمیتوانم فضای ذهنیام را با فضای ذهنی مخاطب همسو کنم، مخاطب باید قراردادهای ذهنی خودش را با اثر منطبق کند. با این حال هر لحظهای که مخاطب احساس کرد این نارساییها اذیتش میکند میتواند سالن را ترک کند.
این کارگردان جوان تئاتر درباره دعوت به کار از بازیگران در این پروژه هم گفت: بنابر خصیصههایی که هر نقش دارد، قابلیتهای فیزیکی هر بازیگر و شیمی هر کاراکتر را در نظر گرفتم و بر اساس آن به این ترکیب بازیگران رسیدم. شبیهترین آدم و تواناترین آدم را برای هر نقش انتخاب کردم.
وی در پاسخ به اینکه تئاتر خود را وامدار کدامیک از تجارب زیستهاش میداند؟ بیان کرد: مهمترین چیزی که برای من اصالت دارد متنیت و کلمه است؛ کلمه به مثابه توانا بودن ظرفیت جادو در ساحت نوشتار. جز این چیزی که وامدارش هستم شرایط و جغرافیایی است که در آن زندگی میکنم و فانتزیهایی که همیشه در ذهنم داشتهام.
شمس درباره نقاط جغرافیایی خاصی مثل رم یا فنیقیه که در متن آمده و ارتباطش با تجربه زندگی در آنجا گفت: من همسانسازی تاریخی صورت دادم. یک گزینش از جغرافیا و تاریخهای مختلف را کنار هم قرار دادهام که از خلال آن بتوانم درباره بازتولید عنصر خشونت حرف بزنم. بنابراین ارجاع من به رم و فنیقیه صرفا اشاره به رم و فنیقیه نیست بلکه ارجاع به یک بازتولید چندشآور خشونت توسط عنصر شریر و خشونتورز و نسبت به یک قربانی است. این چیزی است که تاریخ جهان در حال تکرار آن است.
او درباره اینکه چرا شعار نمایش را «این یک تئاتر عقبمانده است» انتخاب کرده؟ پاسخ داد: چون در آن قتل اتفاق میافتد. هرگاه که جانی گرفته شود و خونی ریخته شود نسبت عقبماندگی به داعیه فهم و تکامل میرسد. در این تئاتر کسانی کشته میشوند، کسانی عامل جنایت هستند و بشر امروز که خودش را به شدت آموخته و مدرن تلقی میکند کنار دستش تماما جنایت رخ می دهد و این ربطی به جهان اول و سوم ندارد. بزرگترین جنایات امروز در قلب اروپا در بحران مهاجرت رخ میدهد. ظاهر ما مدرن شده ولی ذات ما تماما بدوی و خشونتخواه است. زمانی خشونت بشر را نجات میداد و امروز او را به آستانه نابودی کشانده است. زمانی خشونت بشر را نجات داده و به بقای او کمک کرده، امروز در اوج تمدن سبب افول آن میشود. زیست بشر متعالی و مدرنشده منتها خواص و خصلتهایش همچنان بدوی است، انگار در کرومزومها و سلولهایش هنوز خشونت به همان شکل بدوی عرضه میشود. پس هر چیزی که درباره خشونت و خشونتورزی و آدمکشی حرف بزند عقبمانده است. عقبمانده به معنای خواست طبیعی در دوره پیشاتمدن که امروز توجیهپذیر نیست. پس تئاتر ما در یک نگره شاعرانه یا طعنهآمیز خودش را یک تئاتر عقبمانده میداند.
او در پاسخ به اینکه در میانه این عقبماندگی تئاتر اساسا چقدر میتواند نجات بخش باشد؟ گفت: اصلا نمیتواند نجاتبخش باشد. تئاتر مثل ادبیات و سایر مدیومهای هنری صرفا محصول مولفی است که استعدادی جز آن کار ندارد. بنابراین مخصوصا در کشوری مثل ایران نمیتواند رهاییبخش باشد. من حتی تابلو گرونیکای پیکاسو را هم واجد این خصیصه نمیدانم. چه اثر هنری دیگری را میتوان مثال زد که رهاییبخش باشد؟ هنر کجا در شکل کلان و تودهای نجاتبخشی کرده؟ هنر خودش احتیاج به منجی دارد.
وی در پاسخ به اینکه آیا هنر نمیتواند روشنگر نگاه جامعه هم باشد؟ گفت: حتما میتواند ولی این در بحث زیباییشناسی است و مواجهه فردی است نه مواجهه تودهای. در مواجهه با توده همیشه مفعول بوده است.
علی شمس درباره وضعیت امروز تئاتر بیان کرد: چیزی که وجود دارد، این است که وضعیت موجود در ساحت تئاتر، یعنی در محیط تئاتر به لحاظ کمی اتفاقا بد نیست. همین حالا هم در تهران بیشتر از ژنو، بروکسل و توکیو دارد تئاتر روی صحنه اجرامیشود. در خاورمیانه که اصلا قابل مقایسه نیست.
او افزود: به همین خاطر به لحاظ کمی وضع بد نیست. بعد هم ضرورت آسیبشناسیاش را نمیفهمم. تماشاگری وجود دارد، گونهای از تئاتر عاشقش است، ما میدانیم که تئاتر آزاد چقدر طرفدار دارد. به موازاتش تئاتر روشنفکری هم وجود دارد. ولی بحثی که هست خلأ فرایندهای مدیریت مالی و اقتصاد تئاتر است که ضربه میزند. کارگردانی هست که تماشاگرش الزاما تماشاگر تئاتر معیار نیست، ولی این کارگردان برای تامین هزینههایش باید از بازیگر چهره سلبریتی استفاده کند تا بتواند هزینهکرد و تولید آن تئاتر را توجیه کند. بنابراین با یک زیرمتنی که الزاما آن سلبریتی هیچ ربطی به تئاتر ندارد، آن اثر را تولید میکند. تماشاگر میآید که تئاتری ببیند همسنگ خواسته، ذائقه و فهم خودش از آن جهان، ولی چیزی پیدا نمیکند. سلبریتیاش را میبیند، منتها سلبریتی را در آن ظرفی که متعلق به سلبریتی است نمیبیند بلکه در یک ظرف دیگر میبیند. لاجرم از آن تئاتر ناراضی خواهد بود.
او ادامه داد: از یک سو اگر کارگردان از بازیگر چهره استفاده نکند، فروش چندانی نخواهد داشت، اگر استفاده کند با دشنام، قهر و با گارد روبهرو خواهد شد. این آسیبهایی که وجود دارد، همه جای دنیا، شهرداریها، وزارتخانههای مختلف، وزارت فرهنگ، NGOها، با فراخوانهایی که میدهند و بودجههایی که حول یک موضوع، حول یک سیستم یا جشنواره تعریف میکنند، به هر حال اقتصاد تئاتر را توسعه میدهند. اما اینجا اینطوری نیست، ما تا سالها پیش وابستگی عمیقی به مرکز هنرهای نمایشی داشتیم و الان هم که وابستگی به گیشه است. در این بین حمایتی هم اگر صورت میگیرد، حمایت حداقلی و نسبی است، یعنی ممکن است به من تعلق بگیرد، به شما تعلق نگیرد؛ بنابراین یک فرایند همهگیر منطقی و سیستماتیکی مثل غرب وجود ندارد.
شمس تاکید کرد: وقتی دوغ و دوشاب قاطی میشود، یک چنین آسیبشناسی دشوار است. ما نمیتوانیم حکم صادر کنیم، چون در ملغمهای زیست میکنیم که تمام اینها در آن وجود دارد، با هم ممزوج شده و در عین حال از هم دور است. در واقع میخواهم بگویم وضعیت عجیب و غریبی است که ما نمیتوانیم با یک سرنخ که پیدا میکنیم، اینها را از هم تفکیک کنیم.
او در آخر با اشاره به اینکه رسالتی برای مخاطب نمایشش متصور نیست، گفت: من در یک چشمانداز ناامید از یک کشف که خودم به آن دست پیدا کردم حرف می زنم و آن کشف چیست؟ این که این زنجیره تباهی هیچ وقت تمام نمیشود. ما مبتلا به خشونتورزی به همدیگر هستیم و همیشه نسبت زمان این را مشخص میکند. وقتی تاریخی نگاهش میکنیم این را متوجه میشویم و سفر در زمان هم ارجاع به همین مسئله دارد.
انتهای پیام
ثبت نظر