«پس از مدتی سراغ کتابخانه و کتابهایمان که میرویم اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمیکنند چون تقریباً چیز زیادی از آنها یادمان نمیآید. محتوای هر کتاب صرفاً بهصورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور میکند. در چنین مواقعی ابتدا پریشان میشویم که مشکل از حافظۀ ضعیف خودمان است یا شاید کتابها تأثیر اندکی بر ما داشتهاند اما وقتی میفهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند کمی احساس آسودگی میکنیم. اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی، نویسندۀ کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.»
، ترجمان در برگردان نوشتار از رولف دوبلی، نویسنده سوئیسی کتاب پرفروش «هنر شفاف اندیشیدن» (این کتاب در ایران با ترجمهٔ عادل فردوسیپور منتشر شده است.) نوشت: «ما به درستی کتاب نمیخوانیم و کتابخوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمیرسانیم. باید کتابها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیش روی خود را به شما پیشنهاد میکنم.
بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم. هر بلیت قطار چند سفره در سوئیس شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجیرنگ قرار میدهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج میکند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمیدارد. زمانی که هر شش بخش کارت مورد استفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت به پایان رسیده و بلیت بیارزش به شمار میرود.
به همین ترتیب، برای خواندن کتابها نیز بلیتی را با پنجاه بخش متفاوت در نظر بگیرد. درست به شیوه بلیتهای قطار، در اینجا نیز پیش از هر بار خواندن کتاب، باید یکی از این بخشها را ثبت کنید اما بر خلاف بلیت چند سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمیتوانید در صورت تمایل یکی دیگر تهیه کنید. زمانی که اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به باز کردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و با وجود این که در سیستم حمل نقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، در اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها پنجاه کتاب برای تمام عمر؟ این موضوع احتمالاً برای بسیاری افراد اهمیت چندانی ندارد اما برای شما که در حال خواندن این مقاله هستید، چشمانداز وحشتناکی است. چطور ممکن است حتی فردی نیمهمتمدن زندگی خود را با این تعداد محدود کتاب به سر برد؟
کتابخانه خصوصی من شامل سه هزار کتاب است که تقریباً یک سوم آنها خوانده شدهاند، یک سوم از آنها نیمهخوانده ماندهاند و یک سوم دیگر نیز اساس دستنخورده هستند. کتابهای جدیدی نیز هر سال به طور مرتب به این تعداد اضافه میشوند، آنها را دستهبندی میکنم و خود را از شر برخی خلاص میسازم. کتابخانه من در مقایسه با فردی چون اومبرتو اکو با کتابخانهای به بزرگی سی هزار کتاب، نمونهای پیشپاافتاده محسوب میشود. با این حال و علیرغم تعداد محدود کتابها، محتوای آنها صرفاً به صورتی مبهم به یادم مانده است. در واقع وقتی به جلد آنها نگاه میکنم، نوشتههای هر کتاب به صورت ابری گذرا و آشفته از ذهنم میگذرد که با احساسات مبهمی آمیختهاند. گاه صحنهای از کتابی در نظرم مجسم میشود و گاهی نیز جملهای همچون قایقی پارویی و روان در مه، به آرامی میآید و ناپدید میشود.
به ندرت میتوانم یک کتاب را به اختصار جمعبندی کنم. برخی از کتابها در قفسه هستند که نمیتوانم با اطمینان بگویم که آیا تا به حال آنها را خواندهام یا نه. این کتابها را باید باز کنم و صفحات علامتگذاریشده و یادداشتهای پراکنده در حاشیه کتاب را جستوجو کنم. در چنین لحظاتی نمیدانم حافظهٔ ضعیف من خجالتآورتر است یا کتابهایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهادهاند. البته زمانی که از رویارویی بسیاری از دوستانم با تجربهای مشابه آگاهی یافتم تا حدودی احساس آسودگی کردم. این وضعیت نه تنها در خصوص کتابها، بلکه درباره مقالات، گزارشها، پژوهشها و متون ادبی نیز صدق میکند که زمانی با لذت خوانده شدهاند، اما اغلب آنها به نحو شرمآوری به سختی به یاد آورده میشوند.
حال پرسش اینجا است که اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را به دنبال خواهد داشت اما این لذت زودگذر را میتوان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم به دست آورد، بیآنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد. به راستی چرا اثر کتابها مدت کوتاهی با ما میماند؟
دلیل این امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جستوجو کرد. کتابخوانی ما به حد کافی گزیده و دقیق نیست. ما به خود اجازه میدهیم که مانند سگی آموزشندیده در میان متون مختلف سرگردان شویم و به جای آموزش شیوۀ یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به هر سو گردش کنیم. در واقع مهمترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی که سزاوار آن نیستند، به هدر میدهیم.
امروز من به گونهای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب میخوانم. بیتردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است اما اینک کتابهای کمتر و بهتری را میخوانم و هر یک را نیز دو بار مطالعه میکنم. در واقع به شدت گزیدهخوان شدهام و تنها با کمتر از ۱۰ دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم میگیرم. تصور بلیت چند سفری در این سختگیری مرا یاری میکند. از خود میپرسم آیا کتابی که من در دست دارم ارزش قربانی کردن یکی از بخشهای بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتابهایی که خوانده میشوند هم بر اساس اصول معینشده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار میگیرند.
به راستی چرا نباید هر کتاب را دو بار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارها و بارها گوش میدهیم. نوازندگان نیز به خوبی میدانند که نواختن استادانه یک قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر میگردد؛ آنهم پیش از این که نوازنده با عجله در پی قطعهٔ دیگری باشد. چرا نباید با کتابها نیز همین گونه رفتار کرد؟
تأثیر دومین مطالعهٔ کتاب، صرفاً دو برابر نخستین بار نیست، بلکه بسیار بیشتر است. من بر اساس تجربه شخصی، آن را بیش از ۱۰ بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر میدانم. به این صورت که اگر بعد از خواندن اول ۳ درصد از کتاب را به یاد میآورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰ درصد میرسد.
این نکته مرا بارها و بارها متعجب ساخته است که وقتی به آرامی و با تمرکز مطالعه میکنیم تا چه حد دومین مطالعه را خوانشی جدید مییابیم و درکی عمیقتر از نتایج چنین خواندنی به دست میآوریم. هنگامی که داستایفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش به ناچار پس از نیمساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب آن که او دو سال بعد از این زمان همچنان میتوانست نقاشی را در رمان خود به تفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفی است، زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده به نحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا غوطهوری است که درست در نقطه مقابل موجسواری قرار میگیرد.
اجازه دهید بحث را با اشاره به چهار نکته به پایان برم. نخست در باب اثربخشی که تا حدود زیادی امری فنی به نظر میرسد. آیا داوری کتابها کاری درست است؟ پاسخ مثبت است. این نوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیر احساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیتهای دیگر نگاه داریم. فکر میکنم اگر کتاب، به دلیل فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر دادهایم. در واقع به لحاظ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ، پرواز بر فراز آلپ یا لذت رابطه جنسی تفاوتی بنیادین دارد.
دوم آن که کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند، زیرا معمولاً کسی نمیتواند برای بار دوم آنها را بخواند. به راستی چگونه میتوان قاتلی شناختهشده را بار دیگر ملاقات کرد.
سوم آن که باید برای خود تصمیم بگیرید که چه تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتابخوانی در اختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰ سال آینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کردهام که به طور متوسط سالانه ۱۰ کتاب را شامل میشود. این تعداد برای نویسندهای چون من به نحو جنایتکارانهای اندک است اما همانطور که گفتم من کتابهای عالی را دو و گاهی سه بار، با لذت فراوان و اثربخشی ۱۰ برابری میخوانم.
و در نهایت اگر هنوز جوان هستید، باید در یک سوم اول از دوران فعال کتابخوانی خود، بیتوجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را، اعم از رمان، داستانهای کوتاه، شعر و کتب غیر داستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینهسازی ریاضی به نام «مسئله منشی» نهفته است. این مسئله در صورتبندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راهحل پیشنهادی، باید از طریق گفتگو با ۳۷ درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آنها به دست آورید و سپس همه این افراد را رد کنید. میتوانید توضیحات بیشتر را در سایت ویکیپدیا مطالعه کنید. بر این اساس، با خواندن گسترده کتابها (به معنای آماری کلمه) و آزمودن آنها در یک سوم نخست از دوران کتابخوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار به دست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت میشود. به این ترتیب در ادامه میتوانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید.
پس از حدود سن چهل سالگی به بعد بلیت کتابخوانی خود را تهیه کنید و پس از آن، به دقت به این اصول وفادار بمانید؛ چراکه به هر حال پس از رسیدن به چهل سالگی، زمان محدودتر از آن است که برای خواندن کتابهای ضعیف و کممایه صرف شود.
انتهای پیام
ثبت نظر