Fa En جمعه 25 آبان 1403 ساعت 10 و 16 دقیقه

چرا «سعدی» مهم است؟

چرا «سعدی» مهم است؟

نزدیک به ده سال است که اول اردیبهشت به عنوان «روز سعدی» نام گذاری شده و به این بهانه نکات متنوعی دربارۀ یکی از نمادها و نمودهای هویت ایرانی و یکی از ۴ ستون شعر و سخن پارسی بازگفته و یادآوری می شود که همه هم نیکوست.

یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 15:35

، در ادامه یادداشت مهرداد خدیر در «عصرایران» آمده است: در این گفتار اما برآنم تا به این نکته بپردازم که «چرا سعدی مهم است» و «چرا به کار امروزمان هم می آید»؟

او را باید دوباره بشناسیم؛ فراتر از آن چهرۀ صرفا ناصح که در کتاب‌های درسی ترسیم شده و میان او و بچه‌های ما فاصله انداخته و چه بسا بسیاری ندانند از بسیاری از شاعران دیگر زمینی‌تر و اجتماعی‌تر بوده است. هم او که سروده:

همه عمر بر ندارم سر از این خُمارِ مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

شعری که به باور بسیاری در صدر ده‌ها و شاید صدها هزار شعر مشهور پارسی بنشیند و کیست که بتواند ادعا کند زیباتر از آن می‌تواند بسُراید و سراغ داشته باشد؟

جالب اینکه اول اردیبهشت سالروز درگذشت محمد اقبال لاهوری (شاعر و سیاست‌مدار پارسی‌گوی پاکستانی)، ملک‌الشعرای بهار (شاعر و سیاست‌مدار نام‌دار) و سهراب سپهری (شاعر و نقاش هم‌روزگار) نیز هست و هر سه - اقبال و بهار و سپهری - به زبانی شعر گفته و سروده‌اند که سعدی در برافراشتن بنای آن نقشی هم‌سنگ فردوسی داشته است.

سعدی، مهم است و به کار امروزمان هم می آید و اول اردیبهشت می توان و باید از او یاد کرد. چرا؟

۱. چون غالب شاعران ما عُزلت‌نشین بودند و بیشتر در انزوا روزگار می‌گذراندند. سعدی اما بسیار اجتماعی بود. حتی اگر همۀ حکایت‌های او از سفرها و دیده‌ها و شنیده‌ها را واقعی ندانیم باز هم او بی‌گمان جهان‌گرد‌ترین و دنیا‌دیده‌ترین سخن‌دان و شاعر ایرانی است.

در روزگار ما تنها سهراب سپهری زیاد سفر می‌رفت اما بیشتر برای نمایشگاه‌های نقاشی و در عالم شعر. خلوت‌نشین بود و سفرهای بیرونی او جلوۀ چندانی در شعر او نداشت. حال آنکه سعدی، دیده و نادیده را به شعر درآورده است.

خود می‌گوید:

در اَقصای عالَم بگشتم بسی

به سر بُردم ایام با هر کسی

تمتّع به هر گوشه‌ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

تمام هنر سعدی همین است: از هر خرمن، خوشه‌ای یافتن و عرضه‌کردن. نه مانند بسیاری دیگر یک خوشه یافته باشی و به مثابۀ خرمنی عرضه کنی که واقعیت، هزارپاره است و هر پاره نزد کسی است و باید گشت و باید دید.

۲. سعدی شاعر عشق است و عاشقی. عاشقانه‌های او نه عارفانه‌های سخت‌خوان است و نه اروتیک می‌شود. او عشق را در زمین می‌جوید اگرچه از خط و ربط عارفان جدا نیست و در پی کمال است. اما به کار امروز هم می‌آید:

هر کسی را نام معشوقی که هست

می‌برد، معشوق ما را نام نیست

سرو را با جمله زیبایی که هست

پیش اندام تو هیچ اندام نیست

سرو، نماد شیراز است و سعدی شیرازی بارها از «سرو» یاد کرده و انگار تنها سخن نمی‌گوید بلکه تابلوی زیبایی از سرو هم اهدا می‌کند.

۳. نثر سعدی در زبان پارسی زبان معیار است. یعنی می‌توان به او استناد کرد و از این روست که وقتی از تعبیر «اولی‌تر» استفاده می‌کند ما نیز می‌توانیم. چون «اولی‌تر» را پارسی می‌داند.

بخشی از مشکل کتاب‌ناخوانی مردم ما به خاطر پارسی‌ندانی شماری از کسانی است که مدعی‌اند کتاب می‌نویسند یا شماری از مترجمان که زبان بیگانه می‌دانند اما از عهدۀ خواندن و نوشتن پارسی به نیکی برنمی‌آیند. اینان اگر سعدی بخوانند هم به سود خودشان است و هم مخاطبان.

۴. سعدی به نسبت سه ستون دیگر کاخ هزار سالۀ شعر پارسی، مظلوم است. چون متهم به محافظه‌کاری و کنار آمدن با قدرت می‌شود و سیمایی که از او در مدرسه‌ها و رسانۀ عبوس و ذوق‌کُش رسمی ترسیم می‌کنند شاد و سرخوشانه نیست.

فردوسی با شاهنامه بسیار قدر می‌بیند و مولانا با مثنوی و غزلیات همه جا شناخته شده است و حافظ آنقدر در دل و ذهن و زبان هر ایرانی و پارسی‌گوی جا خوش کرده که گزندی نمی‌بیند. سعدی را اما هنوز درست نمی‌شناسیم با اینکه مدام اسم کتاب‌های او را از بچه‌ها می‌پرسیم و خیال می‌کنیم می‌شناسیم.

۵.سعدی، شاعر «مصلحت» است و در روزگاری که میان عرف و شرع، گاه منازعه‌ها درمی‌گیرد و به مصلحت، نیازمان می‌افتد و دو سه سالی است که خود «مصلحت» گرفتار اغراض سیاسی شده، آمو‌زه‌های سعدی کهنه نمی‌شود: «‌با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست بر ضعیفان برپیچیدن نه مصلحت.»

یا این سخن: « تا دفعِ مضرّتِ دشمن، به نعمت، توان کرد، خصومت، روا نباشد که خون از مال، شریف‌تر است و عرب گوید: السّیف، آخر الحیَل. یعنی مصاف، وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت، پشت دادن به که با شمشیر مُشت زدن.»

سعدی، شاعر اعتدال و میانه‌روی است و از این‌رو در هنگامۀ گفتارهای رادیکال توجه به او کم می‌شود و هر گاه نسیم میانه‌روی می‌وزد یا باید بوزد به سعدی بیشتر نیاز می‌افتد.

۶. سخن سعدی آرامش‌بخش است. خاصه اینکه بدانیم او در پرآشوب‌ترین روزگار تاریخ ایران که همۀ روزنه‌های امید بسته شده بود، می‌زیسته است. در عصر یورش و چیرگی مغولان.

۷. قرن‌ها قبل از آنکه انسان غربی سراغ انسان‌گرایی‌ و اومانیسم برود، سعدی از «آدمیت» گفته است:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

از بنی‌آدم و آدمیت گفتن همان نگاه به بشر بما هو بشر و فارغ از مسلک و ایدئولوژی است که در آن روزگار کیمیا بوده است اما سعدی از آدم و آدمیت می‌گوید.

۸. سعدی‌ستایی اما نباید ما را به تصورات نادرست سوق دهد. بر سردر سازمان ملل، شعر مشهور سعدی (بنی‌آدم اعضای یک پیکرند) را نصب نکرده‌اند و خدا پدر جواد ظریف را بیامرزد که در دوران نمایندگی در سازمان ملل، یک تابلوفرش با این نوشته را در یکی از راهروها آویخت تا خیلی هم توی ذوق کسانی نخورد که در سازمان ملل دنبال شعر سعدی می‌گردند.

اهمیت سعدی اما به این نیست که شعر او بر سردر سازمان ملل هست یا نیست. به این است که روح اندیشه ایرانی را در طول قرون بازمی‌تاباند. هر چند برخی آموزه‌ها به ظاهر با دنیای مدرن سازگار نباشد اما با باور ایرانی سازگار است ولو انکار کنیم: «‌دروغ مصلحت‌آمیز به از راستی فتنه‌انگیز» یا «عاقبت، گرگ‌زاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود».

۹. شعر سعدی هنوز تازه است و کاربردی:

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار

که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار 

و در ادامه:

چه لازم است یکی شادمان و من غمگین

یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟

یعنی طرف رفته و عین خیالش نیست و دارد از زندگی لذت می‌برد، آن وقت تو داری غصه می‌خوری و زانوی غم بغل گرفته‌ای؟!

دوست روان‌شناسی دارم که می گوید برای مراجعانی که از شکست عشقی دچار افسردگی شده یا روز و شب را با یاد محبوب یا محبوبۀ رفته و به قول خودشان بی‌وفا سر می‌کنند، همین اشعار سعدی را می‌خوانم تا به خود بیایند و خیال نکنند دنیا تمام شده است.

همین بیت شاید خیلی‌ها را از افسردگی و شاید خودکشی نجات دهد چون واقعا «بر» و «بحر» فراخ است و «آدمی بسیار». یعنی قحطی که نیامده و همان یک نفر که بخت تو نبوده است. عزا نگیر، شاد باش و همین، روحیۀ «خوش باشی» را به جامعه تزریق می‌کند منتها خیلی‌ها خیال می‌کنند سعدی واعظ بوده است.

۱۰. سعدی روی سکه «سازش» در زندگی را به ما می‌نمایاند. خود سیاست، مگر دو رو ندارد؟ ستیز و سازش؟ سعدی، روح «خیزران»ی و اهل انعطاف - یا محکوم به انعطاف - جامعۀ ایرانی است. خیزران در برابر توفان، نمی‌شکند. خم می‌شود تا توفان بگذرد. این خم‌شدن، کرنش و تسلیم نیست. ماندگاری است و کوتاه آمدن و دوباره سر برافراشتن.

چو روزگار نسازد، ستیزه نتوان بُرد

ضرورت است که با روزگار درسازی

این «درساختن»، تسلیم نیست. قبول واقعیت‌هاست.

به تعبیر دکتر داریوش شایگان در «پنج اقلیم حضور»: «نظام اخلاقی سعدی، دو هدف را دنبال می‌کند. یکی اینکه انسان را چنان بپرورد که از معضلات و مصایب روزگار در امان و از قدرت‌های حاکم مصون بدارد و دوم پنجره‌ای بگشاید به عشق و عوالم غیب.»

روح معنویت ایرانی در ادبیات، جلوه می‌کند و همه‌کس فهم‌تر از همه سخن سعدی است. شوخی نیست که مدرن‌ترین هنرمند دوران ما - عباس کیارستمی - که کتاب خود را با این جمله « آرتور رمبو» شروع می‌کند که «باید مطلقاً مدرن بود»، می‌رود سراغ سعدی و این شاعر درگذشته در ۷۰۰ سال قبل را مدرن می‌داند و مصراع‌هایی را انتخاب کرده که تحت‌الشعاع اشعار دیگر قرار داشته و شکوهشان کمتر دیده شده است یا در یک قاب مستقل به تصویر کشیده نشده‌اند:

- همه از دست غیر ناله کنند، سعدی از دست خویش، فریاد.

یا همین یکی برای آرامش‌بخشی کافی است:

سعدیِ شوریده! بی‌قرار، چرایی؟

در پی چیزی که برقرار نمانَد؟

اگر این نظام آموزشی دوست دارد سیمای یک ناصح خسته‌کننده و ملال‌آور را از سعدی شاد و پرشور تصویر کند، بر ماست که تن ندهیم و سعدی راستین را بشناسیم و آنقدر بخوانیم تا ملکۀ ذهنمان شود.

تو را به خدا بگویید در کدام رمان و کدام شعر جمله‌ای به این مدرنی خوانده‌اید: «چنان موافق طبع منی و در دل من، نشسته‌ای که گمان می‌بَرم در آغوشی.»

در روزگار عسرت‌ها و نومیدی‌ها کدام امید فراتر از سخن سعدی که «دفع غم دل، نمی‌توان کرد، الا به امید شادمانی».

اول اردیبهشت، روز سعدی گرامی و یاد سهراب و اقبال و بهار نیز که به زبانی سخن‌های نغز و شیرین ساختند که سعدی (‌و مقدم بر او فردوسی) برافراختند و پرداختند.

انتهای پیام

تعداد بازدید : 193

ثبت نظر

ارسال