Fa En جمعه 25 آبان 1403 ساعت 5 و 28 دقیقه

پای درد دل‌های یک قاچاقچی سابق

پای درد دل‌های یک قاچاقچی سابق

«بلبل» را نشانده و با لباسی از صدف و کامواهای‌ رنگی تزئینش کرده است. غذایش را با حوصله مشت مشت می‌کند و داخل دهانش می‌گذارد. او هم رفیقش هست و هم پسرش، هم همسرش هست و هم دخترش و در واقع همیشه همراهش است.

سه شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 4:35

آقا غلام، یک شتر نر و هشت ماده دارد. با «بلبل»، محبوب‌ترین شترش به ساحل جزیره ناز در قشم می‌آید تا به گردشگران سواری بدهد. برای هر دور ۱۰ هزار تومان می‌گیرد و برخلاف ساربان‌های دیگر برای آنکه شترش روی زمین بشیند به زانویش نمی‌کوبد. «بلبل» حرف صاحبش را خوب می‌فهمد و با دستور او به سختی می‌نشیند. محلی‌ها می‌گویند نشستن و برخاستن زیاد، شترها را اذیت می‌کند. به همین دلیل تن به این کار نمی‌دهند و صاحبانشان مجبور می‌شوند با پا به زانوهایشان بکوبند تا حیوان بنشیند.

صاحب بلبل ۶۰ ساله است و با سه همسر و ۲۰ فرزندش در روستای «زیرانگ» جزیره قشم زندگی می‌کند. روستای آنها حدود پنج کیلومتری از جزیره ناز فاصله دارد. شغل اصلی او صیادی است اما مجبور است برای گذراندن زندگی کارهای دیگری هم انجام دهد. شترهای آقا غلام در بیابان می‌چرخند اما بلبل برای او چیز دیگری است و به گفته خودش همه کس اوست؛ چون همیشه همراهش است اما پسرهایش وقتی زن گرفتند، رفتند و تنهایش گذاشتند.

همراه همیشگی آقا غلام، هشت ساله است. روی گوشش پلاک زردرنگی بسته شده که نشان می‌دهد شتر بیمه است. آقا غلام سالانه ۵۰۰ هزار تومان حق بیمه پرداخت می‌کند. صاحب بلبل بنا به رسم محلی‌ها که حیوان را داغ می‌کنند تا علامتی برای شناسایی آن باشد، اسم شترش را با حنا روی گردن حیوان نوشته است.  

کوچک‌ترین فرزند آقا غلام ۱۵ ساله است. سه فرزندش حالا معلم هستند. یکی از دخترهایش هم درس مامایی می‌خواند. کار اصلی اهالی روستای زیرانگ و مابقی ساکنین بومی جزیره قشم، صیادی است. حالا زن و مرد در جزیره باید کار کنند. به همین دلیل زن‌ها هم در فرآیند خشک‌کردن ماهی فعالیت و ماهی‌های خشک‌شده را جمع می‌کنند. آقا غلام می‌گوید: «در این دوره و زمانه اگر زن و مرد با هم کار نکنند، زندگی نمی‌چرخد.»

فرآیند خشک‌کردن ماهی در روستای سوزا و روستاهای اطرافش انجام می‌شود. ماهی‌ها و میگوها را روی پارچه‌های پهن‌شده اطراف ساحل خشک می‌کنند که بوی زیادی دارد. ماهی‌ها و میگوهای خشک‌شده را به کشورهایی از جمله سریلانکا و چین صادر می‌کنند که هم جنبه استفاده شخصی دارد و هم برای خوراک دام استفاده می‌شود. بوی بد این فرآیند از زمانی که صنعتی شده، تندتر، شدیدتر و غیر قابل تحمل‌تر شده است تا جایی که مردم را آزار می‌دهد و زندگی‌شان را تحت تاثیر قرار داده است.

آقا غلام در این‌باره می‌گوید: «چند شرکت هستند که ماهی و میگو را خشک می‌کنند و این بوی بد برای همان شرکت‌هاست. بارها اعتراض کرده‌ایم اما چه بگویم؟ تا حالا جواب نداده است. سال‌هاست که این بو ما را آزار می‌دهد اما اینجا کسی به کسی نیست. هر بار هم که به فرمانداری رفتیم و اعتراض کردیم متهم شدیم. می‌دانید چند زن باردار به خاطر همین بوی بد بچه‌شان سقط شده است؟ اما انگار اصلاً برای این شرکت‌ها مهم نیست. حتی نمی‌توانیم شهر دیگری را برای زندگی انتخاب کنیم چون قشم کوچک است و باد بوی بد را با خودش به همه جا می‌برد.»

او ادامه می‌دهد: «آبی که از ماهی‌ها در می‌آید آنقدر بدبو است که اصلاً نمی‌شود آن را وصف کرد. جوانان روستا و شهرهای اطراف در برخی از این شرکت‌ها کار می‌کنند، بیمه هم هستند اما چه فایده دارد؟ حتی شده بعضی از کارگرهای این شرکت‌ها فوت شده‌اند. البته دیه هم داده‌اند اما می‌خواهم ندهند. وقتی عزیزت بمیرد پول به چه درد می‌خورد؟ می‌خواهم آن پول هم نباشد.»

آقا غلام آن طرف جزیره ناز را با دستش نشان می‌دهد و می‌گوید: «آنجا را می‌بینی؟ اتاق‌هایی که می‌بینی سال‌ها برای صیادهاست. حالا می‌خواهند آنها را هم بگیرند. خوش به حال شما که در تهران زندگی می‌کنید. پیش شما همه چیز خوب است. هوای بدون بو را نفس می‌کشید. آب خوب می‌خورید. شما تهرانی‌ها می‌توانید چند دقیقه در بوی بد این منطقه زندگی‌ کنید؟ حالا نمی‌دانم دل شما تهرانی‌ها خوش است یا دل ما؟»

او همان طور که سبزی‌های را مشت می‌کند و در دهان بلبل می‌گذارد، ادامه می‌دهد: «می‌دانید درآمد منطقه آزاد قشم چقدر است؟ خیلی زیاد است، شاید روزی یک میلیارد تومان. اگر من یک میلیارد تومان را ببینم سکته می‌کنم. آن وقت قشم امکانات درمانی آنچنانی ندارد و وقتی هم که نیاز به درمان داریم مجبوریم تا یزد و شیراز برویم. من حتی سلامتی هم ندارم. پایم تیر خورده است. نگاه کن، هنوز جای بخیه‌هایش مانده است.»

آقا غلام اضافه می‌کند: «پنج سال پیش تیر خوردم. قاچاق گازوئیل می‌کردم. اینجا همه باید برای گذراندن زندگی کار دیگری به جز صیادی هم انجام دهند. همه‌ی روزهای سال که ماهی نیست. چون کار دیگری نیست، مجبوریم قاچاق هم بکنیم. خدا وکیلی بدون قاچاق زندگی ما نمی‌چرخد. دو سال پیش بود که در کشور امارات زندانی شدم. یک سال زندانی بودم. به بدترین شکل با ایرانی‌ها برخورد می‌کردند. دندان شکسته‌ام را ببین، اماراتی‌ها در دهانم خردش کردند و می‌گفتند تو جاسوس هستی که به کشور ما آمدی.»

آقا غلام پیت نفت قدیمی را زیر پای یک گردشگر می‌گذارد که می‌خواهد شتر سواری کند. بلبل را بلند می‌کند و راه می‌افتد. یک دور می‌زند و سر جای اولش برمی‌گردد. بعد از سه بار که فرمان نشستن می‌دهد، بلبل می‌نشیند و دوباره شروع می‌کند به مشت مشت کردن سبزی‌ها و در دهان شترش می‌گذارد.

گزارش و تصاویر از کبریا حسین‌زاده

دبیر: حسام‌الدین قاموس مقدم

انتهای پیام

تعداد بازدید : 205

ثبت نظر

ارسال