بحمدالله در دو دانشگاه قبول شدم و دیدم شما بسیار خوشحال شدید ولی خانواده گرامیام! دوست دارم وقتی در دانشگاه خودسازی امام حسین و امام زمان علیهما السلام پذیرفته شدم، صد چندان خوشحالتر شوید.
، عباس علی مددی در روز ۲۰ بهمن ماه سال ۴۶ متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، دبیرستان خود را در مدرسه میرداماد گذراند. در سال سوم دبیرستان بود که بعد از امتحانات خرداد به جبهههای کردستان شتافت. بعد از شروع سال تحصیلی به سنگر مدرسه باز گشت و خود را برای کنکور سال ۱۳۶۵ آماده کرد.
بعد از کنکور عازم جبهه ی جنوب و عضو لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص)، واحد تخریب شد. وی در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد. با اصرار خانوادهاش به شهر برای ادامه تحصیل بازگشت و در اولین جلسات دانشگاه هم شرکت کرد اما از آنجا که روحش در جبهه بود که در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
متن زیر وصیت نامه شهید عباس علی مددی است از داوطلبان پذیرفته شده در دانشگاه علوم پزشکی بهشتی که یک روز پیش از شهادت نوشته شده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان
الحمد الله الذی ما هدنا و کنا لهذا فلولا هدانا لله
فلا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
شهادت وه! که چه واژه ی زیبایی، دل هر عاشقی از شنیدن نام آن آب میشود و برای وصل آن به تپش میافتد؛ وه که چه شرین است! جان باختن در راه دوست و فدا شدن در راه معبود و جان دادن در راه عقیده؛ وه که چه شرین است نوشیدن شربت گوارای شهادت و رسیدن به وصال دوست. خدایا چگونه تو را شکر که شهادت را نصیب من کردی و نگذاشتی بعد از یک عمر گناه کاری با روی سیاه در رختخواب ذلت جان بدهم.
خدایا تو را چگونه شکر گویم از اینکه شهادت را چون شربتی گوارا در نظرم جلوهگر ساختی تا برای بدست آوردن آن، جان خود را فدا کنم. خدایا ترا چگونه شکر گویم که زندگی مرا مقارن با حکومت اسلامی در کشورم قرار دادی تا از آلودگیها نجات یابم. حسین عزیز! اگر در روز عاشورا نبودم یاریت کنم ولی هم اکنون نیک میبینی که لباس رزم بر تن کردهام و راهی عملیات میباشم و آرزو دارم که با همین لباس رزم نیز سربلند نزد تو آیم و خدمتگذار تو گردم.
و ای امام عزیز! ای پدر بزرگوار بسیجیها و ای حبیب ابن مظاهر در این لحظات عزیز و در این مکان مقدس خالصانهترین و گرمترین سلامها را ازاعماق قلبم سر چشمه میگیرد، برایت می رستم. اماما! جانم به قربانت که تو به لطف خداوند مرا از منجلابی که میرفت تا در آن غرق شوم، خاتمه دادی در برابر این لطف به تو چه میتوانم بگویم که زبانم قاصر است، خدایت جزا بدهد.
ای امت حزب الله! قدر خود را بدانید؛ خداوند واقعا به شما لطف کرده است؛ قدر این نعمت(جهاد و شهادت) را بدانید، شما در حال پس دادن امتحان عظیمی هستید؛ بکوشید تا سربلند از این امتحان بیرون آیید؛ راه شهدا را ادامه دهید و پشت جبهه را گرم نگه دارید، نکند امام عزیز را تنها بگذارید که همچون کوفیان میشوید و مورد لعن تاریخ قرار میگیرید.
و در آخر سخنی چند با خانواده عزیزم: پدر عزیزم، مادر گرامیم! خداوند خیرتان بدهد که جوانی را پرورش دادید و او را برای رضای خدا و پایداری دین خدا به قربانگاه معشوق فرستادید تا فردا و فردا ها همچنان زنده بماند؛ خداوند اجر و پاداش نیکو به شما عنایت بکند. من خوب میدانم که فرزند خوبی برای شما نبودم؛ شما میخواستید که من عصای دست پیری شما با شم ولی خدا بزرگ است. خوش بحالتان که فرزندتان در چنین راهی شهید شد.
پدر عزیزم! از شما میخواهم که راه مرا ادامه بدهی و اسلحه مرا به زمین نگذار، خدا بزرگ است فکر زن و بچه را نکن، خدا بزرگ است همچوحبیب ابن مظاهر باش. ای مادر عزیزتر از جان که صابر باش و مادر وهب را الگوی خود قرار بده؛ کفن بر تن فرزندش کرد و او را به میدان رزم فرستاد سپس سرش را برایش آوردند. سر را پرت کرد و گفت: سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. دوست دارم چنین مادری باشی شجاع و صبور.
خون من از شهیدان دیگر سرختر نیست؛ اگر خبر شهادت مرا آوردند شکر کن ونماز بخوان. باشد که خداوند به تو صبر و شکیبابیی عنایت فرماید. پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید. ای برادر عزیزم دوستت دارم تا ابد امیدوارم راه مرا ادامه بدهی و به این درجه رفیع نایل آیی؛ خداوند یار و پشتیبانت برادر عزیزم! جبهه را خالی نکی، مخصوصا بعد اینکه من شهید شدم. مواظب باش امام تنها نماند که در آخرت پیش خدا مسئولیم.
نیک میدانم که شما، پدر و مادرم، برادر و خواهرانم چقدر علاقه داشتید که من ادامه بدهم؛ بحمدالله در دو دانشگاه قبول شدم و دیدم شما بسیار خوشحال شدید ولی خانواده گرامیم! دوست دارم وقتی در دانشگاه خودسازی امام حسین و امام زمان علیهما السلام پذیرفته شدم، صد چندان خوشحالتر شوید من که خوشحالم، خدا کند شما هم خوشحال شوید و اما خواران گرامیم! شما الگویتان زینب باشد.
حجاب خود را حفظ کنید و مرا خوشحال سازید، زیاد ناراحتی نکنید که شهادت رحمتی است خداوندی که نصیب هرکسی نمیشود. همچون زینب مقاوم باشید. دوست دارم خواهرهایم دخترانشان همچون زینب کبری علیها السلام و پسرانشان همگی شیر جبهه نبرد در راه خدا، سعی کنید آنها را اینطور تربیت کنید زیاد بیقراری نکنید که ناراحت میشوم.
پدر عزیزم! از لطف و زحمات تو چه بگویم!؟ که چقدر برای من زحمت کشیدید. انشاالله حقی را که بر گردن من داری بتوانم ادا کنم.
باز هم سفارش می کنم بر پدر و برادرم ادامه دادن راه مرا و بر مادرم صبر و بردباری و بر خواهرانم حفظ حجاب و عفیف بودن را.
برادر بزرگوار و خواهران گرامیم! همگیتان را دوست میدارم؛ سعی کنید خداوند از شما راضی باشد. خواهرانم حجاب یادتان نرود تا از شما راضی و خوشحال باشم.
در آخر ای پدر عزیز! از تو میخواهم از تمام دوستان و آشنایان برای من طلب مغفرت و حلالیت کنی حتما یادت نرود. خب در آخر از تمامی شما طلب مغفرت و حلالیت میکنم.
راستی ساعت الان حدود ۷ شب تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ است و تا چند ساعت دیگر بحمدالله راهی عملیات جهت بازگشایی راه کربلا میباشم مادر جان انشاالله اگر راه کربلا باز شد و به کربلا رفتی سلام مرا به آقا امام حسین علیه السلام برسان. الان چون هوا تاریک است و من در زیر نور ماه و با عجله دارم مینویسم مثل اینکه خطم خوب نشد به هرحال ببخشید.
گر کشته گردیدم در جبهه ای مادر
بهرم مکن زاری بهرم مزن بر سر
یک پرچم سبزی در خانه زن ماد
بهرم چراغانی کن شوق خدا دارم
والسلام ۲۱/۱۰/۶۵ عباس علی مددی».
انتهای پیام
ثبت نظر