هر چه سن بالاتر می رود، طرز فکر هم تغییر می کند. مثلاً ممکن است یک روز به خودتان بیایید و متوجه شوید که برخلاف گذشته، علاقه ی زیادی به خوردن سبزیجات پیدا کرده اید یا بالاخره متوجه شوید که از سر وسواس نبود که مادرتان مجبورتان می کرد لباس هایتان را به چوب لباسی آویزان کنید، بلکه او در واقع می خواست جلوی چروک شدن لباس هایتان را بگیرد.
یک تغییر دیگری که با بالا رفتن سن در ما به وجود می آورد این است که دید دیگری نسبت به فیلم ها و سریال هایی که با آن ها بزرگ شده ایم، پیدا می کنیم. بعضی از آن ها ممکن است دیگر به نظرمان کار خوبی نباشند و حتی اگر هم همچنان نظر خوبی نسبت به آن ها داشته باشیم، ممکن است حالا خودمان را طرفدار شخصیت های شرور آن ها ببینیم، به طوری که حالا انگیزه های آن ها برایمان قابل درک باشد و با خود فکر کنیم شاید این قهرمان داستان است که اشتباه می کند.
در ادامه به ۹ مورد از شخصیت های شرور فیلم های مشهورهالیوودی می پردازیم که ممکن است در بزرگسالی آن ها را بیشتر درک کنیم یا حتی با آن ها کمی همذات پنداری کنیم.
«هارلی کوئین» در «جوخه انتحار» (Suicide Squad)
کمیک های «بتمن» مملوء از شخصیت های شرور بزرگی مثل «بین»، «دو چهره» و البته «جوکر» است. از آنجایی که «هارلی کوئین» یار باوفای «جوکر» به شمار می رود، هر کسی ممکن است او را هم از قماش همان شخصیت های شرور بداند، اما حقیقت آن است که ماجرای او اندکی تراژیک تر از باقی آن ها است. به خصوص که، اینطور که برمی آید «هارلی کوئین» قربانی یک رابطه عاطفی سمی است.
«هارلی کوئین» یک روانپزشک و «جوکر» بیمار او بود که در این میان، «هارلی» دلباخته ی «جوکر» شد و شغلش را رها کرد تا به همدست وفادار او تبدیل شود. در جریان این رابطه «جوکر» ثابت می کند که یک شریک عاطفی فریبکار است و «کوئین» به خاطر مرد مورد علاقه اش دست به انجام کارهای احمقانه و غیر قانونی می زند. هر کسی که چنین رابطه ی عاطفی ای را تجربه کرده باشد، این شرایط حتماً برای او آشنا و قابل درک است.
«مگنتو» در «مردان ایکس» (X-Men)
«مگنتو» قبل از اینکه با «پروفسور ایکس» اختلاف پیدا کند و این مسأله باعث شود او گروه خودش به نام «انجمن جهش یافتگان» را پایه گذاری کند، به تأسیس گروه «مردان ایکس» کمک کرده بود. «مگنتو» احساسات بحث برانگیزی نسبت به انسان ها دارد، اما این احساسات از تجربیات کودکی او در اردوگاه آشوویتز و برخورد با بدترین نوع انسان ها نشأت می گیرد. والدین و خواهر او در آنجا کشته می شوند و وقتی هم که «مگنتو» رهایی پیدا می کند، به خاطر قدرتی که دارد انسان ها دخترش را می کشند.
«مگنتو» پیدا کردن دیگر جهش یافته ها و قدرت بخشی به آن ها را به هدف اصلی خود تبدیل می کند تا قبل از اینکه مورد حمله ی انسان ها قرار بگیرند، به آن ها حمله کنند. در افراطی بودن روشی که او در پیش گرفته و درست نبودن حملاتش شکی نیست، اما با توجه به ترس و نفرتی که او در زندگی اش تجربه کرده، درک طرز فکری که پشت کارهای او وجود دارد خیلی سخت نیست.
«کوسه» در «آواره ها» (Jaws)
تصورات اشتباه زیادی در مورد کوسه ها وجود دارد و آن ها واقعاً به دنبال خوردن آدم ها نیستند، اما از قرار معلوم، «کوسه» ی فیلم «آرواره ها» از این واقعیت خبر نداشت. با این حال، او در نهایت یک حیوان است که به دنبال غذا می گردد و ما نمی توانیم آن را به خاطر طبیعتش سرزنش کنیم.
«اختاپوس» در «باب اسفنجی شلوار مکعبی» (SpongeBob SquarePants)
«اختاپوسِ» انیمیشن «باب اسفنجی شلوار مکعبی» یک مرد افسرده و آشفته حال است که همیشه به خاطر شرایطی که زندگی اش پیدا کرده ناله و شکایت می کند. هیچ کدام از آرزوهای او محقق نشدند و حالا او شغلی دارد که از آن متنفر است و در همسایگی مزاحم ترین ساکنان اقیانوس زندگی می کند. رفتار ناخوشایند او قابل درک است.
«دراکو مالفوی» در «هری پاتر» (Harry Potter)
«دراکو مالفوی» یکی از چندین شخصیت شرور مجموعه فیلم «هری پاتر» است و البته در میان این شخصیت ها یکی از معدود نفراتی به شمار می رود که توجیهی برای شرارت های آن ها وجود دارد. در قسمت های ابتدایی فیلم، او فقط یک بچه ی لوس است که با کسانی که آن ها را پایین تر از خودش می داند بدرفتاری می کند.
با پیش رفتن داستان، «دراکو» به شخصیت منفورتری تبدیل می شود، با این حال، می توان این را حس کرد که این واقعاً آن زندگی ای نیست که خود او بخواهد. او از دستورات اطرافیانش پیروی می کند و از چیزی که درصورت نافرمانی ممکن است رخ دهد ترس دارد.
این مسأله در یک موقعیت کاملاً مشهود است؛ زمانی که از او خواسته می شود دست به شیطانی ترین کاری که در تصور می گنجد –یعنی کشتن دامبلدور- بزند اما او از پس این کار برنمی آید. در اینجا «دراکو» فریاد زنان می گوید: «هیچ انتخابی نداشته ام! مجبور بودم این کار را انجام دهم! او مرا می کشد! همه ی خانواده ام را می کشد!»
«سوروس اسنیپ» در «هری پاتر» (Harry Potter)
یک شخصیت شرور دیگر مجموعه فیلم «هری پاتر» که برداشت های نادرستی در مورد آن وجود دارد، «سوروس اسنیپ» است. «اسنیپ» مظهر عشق یک طرفه است، چیزی که بیشتر ما دست کم یک بار آن را تجربه کرده ایم.
«اسنیپ» زندگی خودش را برای محافظت از «هری» فدا می کند، پسر زنی که عشق او را نپذیرفته بود. علیرغم این فداکاری، او نمی تواند نفرت خود از شباهت زیاد «هری» به پدرش را پنهان کند – کسی که در زمان حضورش در هاگوارتز زندگی را به کام «اسنیپ ِ» جوان تلخ کرده بود – به همین دلیل در بیشتر قسمت های فیلم رفتار بدی با «هری» دارد.
در انتهای داستان وقتی بالاخره از انگیزه ی «اسنیپ» پرده برداشته می شود، دانستن اینکه او به خاطر عشقش به «لیلی»، مادر «هری»، دست به چه کار بزرگی زد، قلب را به درد می آورد.
البته این مسأله هم نتوانسته نظر مثبت بعضی طرفداران را جلب کند و آن ها رفتار ظالمانه ی «اسنیپ» با «هری» را بی مورد می دانند. حتی آلن ریکمن فقید، بازیگر نقش «اسنیپ» هم نسبت به نقش خود دچار احساس ناامیدی شده بود. اما همه ی این ها به خاطر آن بود تا دروغ «اسنیپ» را در تمامی هفت قسمت فیلم باور کنیم.
«مایکل کورلئونه» در «پدرخوانده» (The Godfather)
«مایکل کورلئونه» مردی باهوش و سختکوش است و نمی خواهد هیچ نقشی در کارهای مجرمانه ی خانواده اش داشته باشد. اما وقتی خانواده اش مورد تهدید قرار می گیرد، امیدها و آرزوهای شخصی او از دست می رود و او وارد همان راهی می شود که به شدت از آن دوری می کرد.
کارهای «مایکل» انصافاً به شکل غیر قابل انکاری شرورانه و غیر قابل بخشش هستند و ممکن است از آنجایی که او شخصیت اصلی داستان محسوب می شود، نسبت به مخمصه ای که او در آن گرفتار شده احساس دلسوزی ای پیدا کرده باشیم که او لیاقتش را نداشته باشد. با این حال، شخصیت «مایکل» پیچیدگی و آشفتگی خانواده ها را به ما یادآوری می کند و اینکه محافظت از آن ها همیشه اولین اولویت ما در زندگی ما خواهد بود.
«کال هاکلی» در «تایتانیک» (Titanic)
دو دیدگاه متفاوت در مورد «کال» وجود دارد. یکی همان چیزی است که فیلم از این شخصیت به تصویر می کشد، مرد رنجیده خاطری که به هر کسی توهین می کند. نامزد «کال» علاقه ای به او ندارد و درست جلوی چشمان او با یکی از مسافران کشتی، وارد یک رابطه ی عاشقانه پنهانی می شود. اگر او با نامزدش بدرفتاری زبانی و فیزیکی نمی کرد، همه ی فکر و ذکرش پول و قدرت نبود و حاضر نبود هر کاری بکند تا «رز» را نجات دهد و او را «برنده شود»، برایش متأسف می شدید.
اما یک دیدگاه دیگر هم در مورد او وجود دارد.
بعضی این نظریه را مطرح کرده اند که از آنجایی که کل داستان از دید «رز» روایت می شود، ممکن است او ماجرا را از زاویه ای تعریف کرده باشد که او را شخص بهتری نشان دهد. یکی از استدلال هایی که برای این نظریه مطرح شده این است که او در مورد چیزهایی با تماشاچی ها صحبت می کند که هنگام وقوع آن ها در آنجا حضور نداشته تا شاهد آن ها باشد. علاوه بر این، یک نظریه مطرح شده که ممکن است جک هرگز وجود نداشته. حتی بیلی زین، بازیگر نقش «کال» هم معتقد است که برداشت های اشتباهی از نقش او شده.
«سرسی لنیستر» در «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones)
سریال «بازی تاج و تخت» مملوء از شخصیت های شروری است که هیچ طوری قابل بخشش نیستند؛ «جافری»، «رمزی بولتون»، «انگشت کوچیکه»، «پادشاه شب» و چند شخصیت بحث برانگیز دیگر از جمله «سرسی لنیستر». طرفداران حق دارند از او تنفر داشته باشند چون او مسئول بعضی از تراژیک ترین و بی مورد ترین مرگ های این سریال است.
اما «سرسی» بسیاری از آن اعمال شیطانی را به خاطر محافظت از خانواده ی خود مرتکب شد، مسأله ای که بین شخصیت های شرور این سریال زیاد دیده می شود. آن ها انگیزه ی مثبتی دارند، اما دست به کارهای بسیار بدی می زنند. متأسفانه این روش به ندرت کارساز است و فرزندان سرسی همگی در نهایت عاقبت تراژیکی پیدا می کنند. بعد از مرگ آن ها، گرفتن انتقام به تنها هدف «سرسی» تبدیل می شود.
ثبت نظر