«فهمیدم «گِرایی» (مختصات محل استقرار) که میدهد همانجایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدهبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید».
، در رابطه با جنگها با دو ادبیات روبرو هستیم. نخست دستور زبان «تبلیغی» است که به عصر جنگ اختصاص دارد. این گونهی زبانی شورانگیز و حماسی است. دومین گونه دستور زبان در رابطه با جنگ «تعقلی» است که در حقیقت به عصر پس از جنگ اختصاص دارد. این قائده نهتنها در ادبیات بلکه در سینمای جنگ نیز قابل تعمیم است.
از جمله آثار سینمایی در گونه ادبیات تعقلی، فیلم سینمایی«دیدهبان» است. این فیلم ساخته ابراهیم حاتمی کیا راوی ساعتهای پایانی زندگی رزمندهای است که با نگاهی مسئولانه از جاذبههای دنیوی عبور میکند و با انتخاب خودش موقعیتی را که در آن مستقر بوده به واحد توپخانه خودی اعلام میکند تا از پیشروی دشمن در منطقه جلوگیری کند.
تفاوت اساسی فیلم دیدهبان با سایر آثار سینمایی که در دوران جنگ تحمیلی ساخته شدهاند، این است که در این فیلم قدرت دشمن کاملا مشهود و باورپذیر است. در حقیقت آنچه به کنش انتخابی و اعتقادی قهرمان داستان اعتبار بخشیده است قوی بودن دشمن است.
اکنون که دستگاه رسانهای و تبلیغی بیگانه درصدد ایجاد شبهه برای جوانان جنگ ندیده کشورمان در مورد برخی رخدادهای دفاع مقدس است؛ بازخوانی برخی از حوادثی که رزمندگان در آن در قالب یک قهرمان ایفای نقش کردهاند بسیار ضرورت دارد. شاید کمتر کسی از روایت صادقانه فیلم دیدهبان باخبر باشد، که قهرمانِ آن نه یک شخصیت تخیلّی، بلکه انسانی واقعی به نام «اکبر عارفی» بوده است. همچنین در ارتش نیز شهید «عبدالحمید انشایی» در اقدامی شهادت طلبانه، گرای(مختصات محل استقرار) خودش را به توپخانه خودی میدهد و در پیامی عنوان میکند:«از قول من به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید».
«اکبر عارفی» دیدهبان قهرمان سپاهی و شهادت طلب
شهید عارفی دیدهبان خوش چشم و توانای یگان توپخانه «ذوالفقار لشکر ۲۷ محمدرسوالله (ص) » در جریان عملیات «والفجر ۸» بود که وقتی مطلع شد واحدهای تازه نفس و تا بن دندان مسلح گارد جمهوری صدّام قصد رخنه به پشت خاکریز مقدّم همرزمانش در حوالی کارخانه نمک فاو را دارند، در اقدامی شهادت طلبانه، گِرای(مختصات) محل استقرار خودش را به توپخانهی خودی داد. او با این اقدام نیروهای دشمن را هم از بین برد.
«عبدالحمید انشایی» دیدهبان ارتشی و شهادت طلب
با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عبدالحمید به همراه تعدادی از همکلاسیها و فارغالتحصیلان آماده خدمت به کشور شد. او در مرکز پیاده استان فارس خدمت خود را آغاز کرد و پس از طی دوره آموزشی به درجه ستوان دومی وظیفه نائل شد و به گردان ۱۹۱ رزمی مرکز پیاده اختصاص یافت.
وی مدت سه ماه را در شرایط بسیار سخت خوزستان حضور داشت و پس از مدتی به کردستان (سقز) اعزام و جهت انجام مأموریت و مبارزه با گروهکهای مختلف (منافقین) و افراد ضدانقلاب که در کردستان بودند وارد میدان جنگ و مبارزه شد. او پس از ۶ ماه از سقز به زادگاهش بازگشت. بعد از مدتی مجدداً به همراه یگان (گردان ۱۹۱ رزمی) به جبهه گیلان غرب رفت.
دشمن با تسلط بر ارتفاعات اطراف شهر توانسته بود، فشار زیادی را بر رزمندگان تحمیل کند. هر روز شهر و راههای مواصلاتی مورد حمله قرار میگیرد. به همین منظور از اوایل مهرماه ۱۳۶۰ نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به دنبال طرحریزی عملیاتی بودند که بتواند ارتفاعات مشرف به شهر و مناطق حساس را از لوث دشمنان پاکسازی کنند. یکی از این ارتفاعات «شیاکوه» بود. طرح عملیات توسط «تیپ ۵۸ ذوالفقار» با عنوان طرح ذوالفقار تهیه شد. برای اولین بار در منطقه غرب، هدف در عمق ۱۰ کیلومتری پشت دشمن انتخاب شد.
زمان حماسه فرا رسیده بود. ۲۰ آذر ماه زمان مناسبی برای اجرای عملیات بود. تمام محاسبات انجام شد. عملیات «مطلعالفجر» در روز مقرر در مناطق شیاکوه، چرمیان، تنگه قاسمآباد و دشت گیلان غرب با هدایت قرارگاه مقدم نیروی زمینی با رمز یا مهدی ادرکنی (عج) آغاز شد. همین ذکر و آن ایمان بود که همه چیز را آسان میکرد. ۲۷ روز از آغاز عملیات میگذشت. دشمن تلفات سنگینی را متحمل شده، ۷۰۰ کشته و ۱۴۰ اسیر نمونهای از این تلفات بود.
عبدالحمید دیدبان شیاکوه بود. جایی که برای آزادیش ایثارها شده، تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشت. منطقه شیاکوه ارتفاعاتی در منطقه مرزی است که تسلط بر آن برای دو طرف درگیر در جنگ حائز اهمیت بود. عبدالحمید گرای دشمن را به توپخانه ارسال میکرد. با بیسیم موقعیت دشمن را اطلاع میداد و توپخانه نیز انجام وظیفه میکرد. در مدتی که در گیلانغرب حضور داشت دو نامه به خانواده نوشت، درهر کدام مقداری پول از حقوق سربازی خود گذاشت و سفارش کرد که به فقرای محل بدهند. مجدد حرکت دشمن برای باز پسگیری آغاز شده و دشمن زخم خورده با چندین برابر استعداد نیروهای ایرانی در حال پیشروی بود؛ درگیریها سخت شده، آتش سنگین دشمن سبب شهادت بسیاری از رزمندهها شد. به رقم تلاشهای یگانهای مختلف تیپ ۵۸ ذوالفقار و گردان ۱۹۱ پیاده شیراز به دلیل آتش سنگین دشمن، سقوط نزدیک بود.
حفظ ارتفاعات سخت میشد؛ رزمندهها به شهادت رسیده بودند؛ حلقه محاصره دشمن تنگتر میشد؛ گرای ستونهای دشمن در حال ارسال بود؛ دستور رسید که عبدالحمید به عقب بازگردد، اما او ماند. عبدالحمید زخمی شده بود اما هنوز جان داشت؛ او بر روی شیاکوه ایستاد. گرای دشمن همچنان ارسال میشد، همرزم او میگوید: «فهمیدم که گِرایی که میدهد همانجایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدهبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید».
در لحظات آخر ناگهان بیسیم به صدا در میآمد، بله صدای عبدالحمید بود؛ بیسیمچی صدا زد حمید جان به گوشم. صدای غرش توپ و سوت خمپارهها با صدای عبدالحمید در آمیخته بود: «از قول من به امام و مادرم بگوئید شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید».
سروان وظیفه «عبدالحمید انشایی» سرانجام در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۶۰ به شهادت رسید. پیکر پاک شهید انشایی پس از ماهها ماندن در منطقه شیاکوه، به زادگاهش منتقل شد و در جوار یاران آرمید.
سالها بعد ناو سروان «مسعود انشایی» برادر عبدالحمید نیز راه انقلاب اسلامی را ادامه داد و در سال ۱۳۶۷ در نبرد ناوچه جوشن با هواپیماهای آمریکا به شهادت رسید. این دومین هدیه خانواده انشایی به انقلاب اسلامی بود.
انتهای پیام
ثبت نظر