Fa En سه شنبه 6 آذر 1403 ساعت 2 و 10 دقیقه

دنبال قصه‌ای با مدل پاورقی‌های ابونبی کرمانی، قاضی سعید و فهیمه رحیمی بودیم

دنبال قصه‌ای با مدل پاورقی‌های ابونبی کرمانی، قاضی سعید و فهیمه رحیمی بودیم

حامد عنقا گفت: وقتی ما اسم کار خود را بر سر دوراهی می‌گذاریم که از یک ستون پاورقی‌طور پرمخاطب مجله زن روز قدیمی انتخاب شده و وقتی تیتراژ کار شبیه فیلم‌های دهه ۶۰ و قدیم‌تر آن دهه ۴۰ و ۵۰ بوده، وقتی موسیقی سریال را شبیه کارهای بابک بیات و آقای کیمیایی ساخته‌ایم، می‌توان به شباهت مجموعه با فیلم‌های فارسی پی برد.

دوشنبه 26 فروردین 1398 ساعت 16:7

به گزارش ایلنا، سریال «بر سر دوراهی» به نویسندگی حامد عنقا و کارگردانی بهرنگ توفیقی سریال نوروزی امسال شبکه دو بود که در زمان پخش خود با واکنش‌های بسیاری از سوی مردم در فضای مجازی همراه شد. عده‌ای طرفدار این سریال بودند و عده‌ای با فیلمفارسی دانستن این مجموعه به آن نقد‌هایی را وارد می‌کردند. به بهانه پخش این سریال با حامد عنقا (تهیه‌کننده و نویسنده) و بهرنگ توفیقی (کارگردان) این مجموعه به گپ و گفتی دوستانه پرداختیم که در ادامه آمده است.

 آقای عنقا اصولا در فیلمنامه‌های شما شاهد هستیم که اتفاق قصه در ابتدا به مخاطبان گفته می‌شود آیا این موضوع از این جهت انتخاب می‌شود که روابط بین آدم‌ها را مهم‌تر از اتفاق‌های قصه می‌دانید و با نشان دادن اتفاق در ابتدای فیلم می‌خواهید برای مخاطب خود قدرت نمایی کنید؟

حامد عنقا: به شخصه من فکر می‌کنم که مخاطب امروز اینقدر قصه‌های عجیب و غریب در نسخه‌های داخلی و خارجی دیده و شنیده که دیگر قدری کودکانه است که ما بیاییم و بگوییم یکی بود یکی نبود؛ یک آقایی بود که سیب دوست داشت و به این صورت ماجرا را شروع کنیم تا اینکه بفهمیم سیب مرد رادیواکتیوی بوده و مسائلی از این دست. اگر بقیه هم این کار را انجام نمی‌دهند، شاید به این معناست که ما قدری به این موضوع بی‌توجهی می‌کنیم که مردم ما مخاطبان ۲۰، ۳۰ سال پیش نیستند. کاری که من در فیلمنامه‌هایم انجام می‌دهم و شما به آن اشاره کردید، به نوعی یک فرم خاص نبوده و هربار وضعیت به نحو تازه‌ای تجربه می‌شود. یعنی من هربار با یک شمایل تازه و از یک جای دیگر قصه را شروع می‌کنم.

بخشی از این تصمیم به این دلیل است که می‌خواهم بگویم اینکه ما فهمیدیم شخصیت ما قاتل شد، یک جور قصه است، ولی اینکه شما به چه صورت صاحب این اطلاعات باشید، داستان دیگری است. همچنین نکته مهم‌تر این است که وقتی شما مخاطبتان را آدم باهوشی فرض می‌کنید، به نوعی او را به یک چالش و رقابت دعوت کردید تا برایش قصه خوب و درستی تعریف کنید. به این ترتیب مخاطب با شما در این مسابقه بیشتر همراه می‌شود تا اینکه به او بگویید بنشین و ببین که حال من چطور قصه تعریف می‌کنم. البته می‌توان توهم این موضوع را داشت که هنوز این فرم قصه‌گویی‌ها جذاب است. ولی واقعیت این است که شما زمانی می‌توانید دچار این توهم و ذهنیت باشید که با گذشت چند سال از قصه شما هنوز درباره آن حرف زده شود.

به شخصه در مواجهه با مخاطبانی که مرا به چهره می‌شناسند، تا به حال نشده که درباره قلب یخی با من حرف نزده باشند و نگویند که این کار موفقی بوده است. بخشی از پاسخ سوالی که شما مطرح کردید، ناشی از این موضوع بوده و بخش دیگری هم که از قدرت‌نمایی گفتید، باید بگویم که طبیعتا وظیفه هر کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده‌ای است که در انجام دادن کار خود قدرت‌نمایی کند. البته قدرت نمایی از معنای مضمونش نه به صورتی دیگر.

 در مجموعه «بر سر دوراهی» به موضوع دلار اشاره می‌شود که بحث پرحاشیه چند وقت اخیر کشور ما بوده است. به نوعی ما شاهدیم که شخصیت حامد از خرید دلار ضرر هنگفتی می‌کند. به طور کلی وقتی به آدم‌های دور و اطراف خود نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اکثر افرادی که دلار خریدند وضع‌شان خوب شده ولی در فیلم‌ها و سریال‌ها این موضوع به گونه دیگری نشان داده می‌شود. آیا این موضوع از سیاست‌های کلی تلویزیون بوده و از سوی مدیران رسانه ملی به شما گفته شده است؟

بهرنگ توفیقی: تلویزیون اصلا در جریان این ماجرا نبوده است. اتفاقا من فکر می‌کنم که در قصه خیلی درست به موضوع دلار اشاره شده و اتفاقا آن کسی که زندگی خود را فروخت و ندانسته خواست یک شبه ره صد ساله را برود، با اتفاقاتی مواجه شد. خود ما هم در جریان چنین اتفاقاتی هستیم. قطعا تلویزیون در جریان جزئیات این موضوع نبود. چراکه به دلیل عجله‌ای که برای ساخت این کار وجود داشت، اتفاق‌های سریال خیلی در لحظه و به روز ایجاد می‌شد. به عنوان مثال یک شب آقای عنقا تماس می‌گرفت و می‌گفت وقتی می‌روی چهارراه استانبول یک سکانس به این صورت هم بگیر که در بخشی از قصه از آن استفاده کنیم. در نهایت باید بگویم که به نظر من اتفاق سفارشی در این کار وجود نداشت و ما سعی کردیم از جانب مردم به موضوع دلار نگاه کنیم که اتفاقی بود که برای خیلی از آدم‌های دور و اطراف ما افتاد.

عنقا: همه چیز از سر دانایی و نادانی اتفاق می‌افتد. بنابراین طبیعی است، کسی که عمرش را روی خرید و فروش ارز گذاشته بلد باشد در نوسانات بازار، سرمایه یک میلیاردی خود را صد میلیارد تومان کند. ولی یک جوان، پیرمرد، کارمند یا راننده تاکسی که برای خرید دلار ماشین زیر پای خود را می‌فروشد، طبیعتا خبر نوسانات به او دیر رسیده و وقتی که دلار در حال سقوط کردن است، از ترس اینکه کمتر ضرر کنند، دلار خود را می‌فروشد. وگرنه صرف خرید و فروش دلار کار بدی نبوده و خیلی هم کار لازمی است که در همه جای دنیا اتفاق می‌افتد. ولی کسی که از سر ناآگاهی می‌خواهد یک شبه ره صد ساله را برود، تصمیم اشتباهی گرفته و دچار زیان می‌شود. البته او هم می‌تواند دلایل خاص خود را داشته باشد ولی آن دلایل سبب نمی‌شود که او به خاطر تصمیم اشتباهی که گرفته است، موفق شود. به نظر من از هر هزار نفری که در این بازی دلار وارد شده‌اند حتما ۹۰۰ نفر آنها متضرر شدند.

 شخصت حامد سریال همچون خیلی از جوان‌های جامعه ما دوست دارد خیلی سریع پولدار شود و شرایط اجتماعی خود را تغییر دهد. ولی بعد ازینکه او در خرید و فروش دلار ضرر می‌کند، اتفاقی می‌افتد که تجربه آن در زندگی روزمره ما غیرقابل باور است. آیا می‌توان از این اتفاق غیرقابل باور که حامد را پولدار می‌کند، این طور برداشت کرد که چون هیچ راهی برای موفقیت در شرایط امروز وجود ندارد، تنها راه موفقیت، اتفاقی همچون قرار گرفتن یک پیرزن پولدار در مسیر شماست؟

عنقا: ما در حال قصه گفتن هستیم قصه‌ای که شما دوست دارید آخر شب بشنوید و بخوابید. پس طبیعی است که در حال ساختن رویا هستیم. همه ما دوست داریم یک شبی یک ارث به شدت زیادی از یک آدم ناشناخته به ما برسد. در نهایت باید بگویم این یک قصه است ولی اینکه بخواهیم راه موفقیت به آدم‌ها نشان دهیم، عقل من و بهرنگ توفیقی هیچ‌کدام به راه نشان دادن به جامعه قد نمی‌دهد. ما قصه‌گوهایی هستیم که آدم‌هایی را در یک فضایی قرار می‌دهیم و سعی می‌کنیم که از آنها چیز جذاب و بامزه‌ای در بیاوریم و مردم هم ببینند و با آن سرگرم شوند.

یعنی از اینکه مخاطب نتواند با قصه شما ارتباط برقرار کند و آن را باور کند، ترس نداشتید؟ با این وجود می‌توان انتخاب چنین اتفاق غیرقابل باوری را نقدی به شرایط امروز جامعه دانست؟

عنقا: ما دو نفر که اینجا نشسته‌ایم؛ ۲۰، ۲۵ سال پیش فکر می‌کردیم برای اینکه بخواهیم در سینما و تلویزیون به جایی برسیم، باید حتما پدران سرمایه‌دار داشته باشیم و یا اتفاق‌های رویایی ایجاد شود که ما پیشرفت کنیم. همین حالا هم ممکن است کسانی که از بیرون بهرنگ توفیقی را به عنوان یک کارگردان موفق و پرکار در تلویزیون می‌بینند همین تصور را داشته باشند. بر همین اساس می‌توان گفت که خود ما هم یک راهیم و نمونه کسانی هستیم که دست روی زانوی خود گذاشته و پیشرفت کرده‌ایم. البته از جمع هزار نفری که ما شروع کرده‌ایم هنوز ۹۵۰ نفرشان منتظر این هستند که پدران‌شان وزیر و یا وکیل باشند. حال در این مجموعه راه یک‌شبه پولدار شدن پیرزنی بوده که در قصه آمده است.

توفیقی: به نظر من باورپذیر کردن یا نکردن قصه بحث دیگری است. من احساس می‌کردم که ممکن است این اتفاق لحن‌مان را تغییر بدهد. اینکه شما در چه شکلی روایت کنید و لحن شما چیست، برای من مهم بوده و به آن فکر می‌کردم وگرنه اینکه همه قصه‌ها بخواهند باورپذیر باشند به نظر من اصل نیست و خود رویا بخشی از درام و نمایش است. شما باید ببینید لحن کاری که برای مخاطب خود تعریف می‌کنید چیست.

 در شبکه‌های اجتماعی خیلی به این موضوع اشاره می‌شد که این سریال در فرم فیلم‌فارسی ساخته شده و به نوعی به آن نقدهایی را وارد می‌دانستند. در این باره توضیح دهید؟

عنقا: وقتی ما اسم کار خود را بر سر دوراهی می‌گذاریم که از یک ستون پاورقی‌طور پرمخاطب مجله زن روز قدیمی انتخاب شده و وقتی تیتراژ کار شبیه فیلم‌های دهه ۶۰ و قدیم‌تر آن دهه ۴۰ و ۵۰ بوده، وقتی موسیقی سریال را شبیه کارهای بابک بیات و آقای کیمیایی ساخته‌ایم و همچنین وقتی بهرنگ توفیقی لوکیشن خود را در امامزاده یحیی انتخاب می‌کند، به نوعی می‌توان به شباهت مجموعه با فیلم‌های فارسی پی برد و کشفی انجام نشده است.

زمانی هست که شما نهایت شعور و خلاقیت خود را خرج می‌کنید و ته آن فیلمی تولید می‌شود، ولی زمانی هم هست که شما تصمیم می‌گیرید، براساس آن مولفه‌ها یک چیزی را بازتولید کنید. اگر نتوانید تمایزی بین این دو قائل شوید، به این دلیل است که یا خیلی خوب به عقبه اثر نگاه نمی‌کنید و یا به جهت مسائل تئوریک و تاریخ سینما اشراف ندارید. به عنوان مثال در سکانس امامزاده یحیی که مهراوه‌ شریفی‌نیا و حمید گودرزی بازی می‌کنند، در فیلم دندان مار و سرب کیمیایی هم دقیقا از همین لوکیشن و از همین فضا استفاده شده است. این موضوع دو حال دارد؛ یا باید بهرنگ توفیقی آنقدر خنگ باشد که فکر کند هیچ‌کس آن سکانس را ندیده است و بعدا بخواهند مچ او را بگیرند و بگویند که کپی کرده‌ای یا او فکر کرده آنقدر این موضوع همه‌گیر است که همه آن را دیده‌اند و وقتی جلوی سقاخونه می‌روند می‌گویند که این همان سقاخونه‌ است. پس می‌دانند که کارگردان در حال انجام چه کاری است.

البته ممکن است شما به عنوان مخاطب با همه لایه‌ها ارتباط برقرار نکنید چون آنها را نمی‌دانید ولی در حال دیدن یک قصه عاشقانه و پر فراز و فرود هستید که اگر بتوانید لایه‌های آن را بفهمید، طعم قصه برای شما بیشتر و بیشتر می‌شود. بر سر دوراهی برعکس همه کارهای ما به همین صورت بود. اگر شما آن جریان سینمایی که از آن نام بردید را می‌شناختید، خیلی بیشتر با آن حال می‌کردید. این کار انتخاب یا بازتولید یکسری المان‌های عامه‌پسند بود.

شخصیت حامد (حمید گودرزی) در سریال بچه جنوب شهر تهران است که وقتی به او پول می‌رسد خیلی سریع تغییر می‌کند. اینکه پول می‌تواند هر کسی را تغییر دهد، غیرقابل انکار است اما اینکه حامد تا این اندازه در سریال ساده نشان داده می‌شود که به همه از جمله میترا حجار و مجید مشیری اعتماد می‌کند و رفیق ۲۰ ساله خود را کنار می‌گذارد، قدری غیرقابل باور است.

عنقا: اینکه شما قبول نمی‌کنید بحثی در آن نیست ولی ما باید بتوانیم برای حرف‌مان نظریه پایه‌ای داشته باشیم. اول اینکه مسیر یک کاراکتر در اتفاقات، جزئیات خاص خود را دارد. اینکه شما باور نمی‌کنید یک پسری به خاطر یک دختری روی خیلی چیزها پا بگذارد، منهای مسائل مالی، معلوم است که شما از یک فکری فرار می‌کنید چون می‌دانید که این اتفاق می‌افتد. حال اگر برای خودتان هم اتفاق نیفتاده باشد دارید نسبت به این موضوع یک فرار رو به جلو انجام می‌دهید. اگر برای شما پیش نیامده که به خاطر یک دختر در روی پدر و مادر خود بایستید، تقریبا برای ۹۰ درصد جوان‌های این مملکت رخ داده است. پس یادتان باشد که هر چقدر قوه عشق پسر بکرتر باشد، اتفاقا می‌تواند قوه بسیار مخرب‌تر یا محرک‌تری را در هر حالت و زاویه‌ای که به آن نگاه کنیم، ایجاد کند.

اینکه دختری که با پسر وارد رابطه شده، دنبال چیز دیگری بوده، قصه دیگری است که شما در ادامه رابطه می‌فهمید. حامدِ سریال بر سر دوراهی اتفاقا فکر می‌کند بچه زرنگی است. اتفاقا رفتارهای حامد این طور نشان می‌دهد که من خیلی زرنگ هستم. چراکه وقتی وکیل به او می‌گوید که قراردادهای تجاری به این صورت نیست که شما به سادگی بتوانید با هر کسی قرارداد ببندید، سینا می‌گوید که ما هم از پشت کوه نیامدیم و در بازار بوده‌ایم. خیلی‌ها توهم زرنگی را دارند کما اینکه من هم به عنوان یک تهیه‌کننده این توهم را دارم که اگر کمپانی پارموت را دست من بدهند، یک هفته‌ای آن را متحول می‌کنم. خیلی از مدیران ما در همین سازمان صداوسیما چنین توهمی را دارند. به شخصه من با مدیری کار کرده‌ام که مدتی مدیر شبکه دو شده بود. در جلسه معارفه ایشان حضور داشتم و ایشان در همان جلسه گفت که ظرف یک هفته باکس فیلم و سریال شبکه دو را متحول می‌کنم.

ایشان به نوعی توجیه نبود که ساخت یک سریال حداقل ۶ ماه زمان می‌خواهد. حال شما یک هفته‌ای متحول نکن، یک ساله متحول کن. فاجعه‌آمیزترین دوران مدیریت در شبکه ۲ را من منتسب به ایشان می‌دانم. در نهایت می‌خواهم بگویم که وقتی از بیرون به ماجرا نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که می‌توانید همه چیز را متحول کنید. ولی وقتی خودمان در ماجرا قرار می‌گیریم، شاید همه چیز را نابود کردیم. به قول قدیمی‌ها اگر به نگاه کردن و فکر کردن بود سگه الان اوستای کله‌پزی بود. چرا که از صبح نشسته جلوی کله‌پزی و نگاه می‌کند.

 نقد و بحث روی نشان دادن جزئیات است. در سریال ما نمی‌بینیم که حامد تا این اندازه عاشق میترا حجار باشد. درواقع تحول شخصیت حامد خیلی سریع بوده و به همین دلیل تغییرات شخصیتی او غیرقابل باور است.

عنقا: این همان نکته‌ای است که ما از همان اول به آن اشاره کردیم. وقتی شما با تماشاگر خود قرارداد می‌کنید که من این قصه را سریع تعریف می‌کنم و از روی ماجراها می‌پرم، در واقع یعنی به چنین موضوعی اشاره کردید. به عنوان مثال بهرنگ توفیقی در پلان اولی که پریناز را وارد خانه می‌کند، از نگاهی که بین حامد و پریناز بود می‌توان گفت که قرار است اینجا اتفاقی بیفتد و اتفاقا آنجا به شکل فیلم‌فارسی آنجا یک موزیکی داریم که قدیمی‌ها اصطلاحا درباره آن می‌گویند، ویولنشم هم به صدا درآمد.

توفیقی: به این صورت نیست که حامد با یک سلام عاشق پریناز شود. من فکر می‌کنم که این سیر در فرمی که در قصه خود داشتیم درست بوده است. یعنی از لحظه اول که دیدار ابتدایی این دو نفر است برخورد بعدی تا قرار عاشقانه رستوران و خواستگاری بود. بر همین اساس باید بگویم در فرمی که می‌خواستیم روایت کنیم درست قصه روایت شده است.

عنقا: همیشه فرم روایت را در نظر بگیرید. زمانی هست که شما قصه خود را به شکل جزئی‌نگر هزار و یک شبی همچون سریال لحظه گرگ و میش جلو می‌برید که من درست و غلط آن را کار ندارم ولی زمانی هم هست که شما در فیلم خود می‌گویید، من دارم این سرپل‌ها را به شما نشان می‌دهم و سرپل‌های قصه ما اینها هستند.

حامد در این سریال یک بار خواستگار مریم را می‌زند ولی از آن سکانس که بیرون می‌آییم مریم به حامد می‌گوید دفعه اولت که نیست. مادر حامد هم سکانسی دارد که در آن می‌گوید حامدجان تو از بچگی حواست به مریم بوده و هر کسی هم که به عنوان خواستگار زنگ این خانه را زد یک جوری آن را بهم زدی. آیا لازم است که بازهم کتک‌کاری حامد با مریم را نشان بدهیم.

نه اتفاقا در ارتباط بین حامد و مریم مشکلی دیده نمی‌شود. به نوعی در پالت کلی عشق بین حامد و مریم خیلی قابل باورپذیرتر از حامد و پریناز است.

عنقا: شاید میل درونی شما به سمت آن‌طرف است. خود من هم بچه همانجا هستم. همه گفتند حامد سریال پدر به حامد عنقا نزدیک است ولی باید بگویم که این حامد در این سریال به حامد عنقا خیلی شبیه‌تر است. نصف پلان‌های این سریال در سرچشمه که خانه پدربزرگ من است، گرفته شده است. یعنی من در همان محله زندگی کردم و تا همین چند سال پیش هم زندگی می‌کردم. آن کوچه‌ای که خانم شهین تسلیمی در آن به دنبال حامد می‌آید خانه عموی من است. من هم آنها را بیشتر می‌فهمم ولی در بحث ارتباط موضوع چیز دیگری است.

یکی از نکات جالب این سریال بود، به نوعی نشان مصرف مواد مخدر بود. ولی جالب‌تر از آن این بود که حامد در سریال روزی ۲، ۳ وعده کوکائین مصرف می‌کرد که عده‌ای این موضوع را اغراق در نشان دادن مصرف مواد مخدر توصیف می‌کردند که در واقعیت ممکن نیست؟

عنقا: یک چیزی را در نظر بگیرید که اگر این‌طور نشان داده شده که در یک قسمت حامد ۵ بار کوکائین می‌زند، معنی آن این نیست که در یک روز این کار را انجام داده است.

توفیقی: به نوعی صحنه‌های مواد کشیدن در عجله اتفاق افتاده و ما نتوانستیم آنها را دقیق ببینیم ولی اساساً برای این صحنه‌ها سعی می‌کنیم از دوستان مشورت بگیریم. به عنوان مثال در سریال پشت بام تهران هم برای درآوردن کاراکتر اختر نمدزن که شیشه مصرف می‌کرد، به سراغ پزشکانی رفتیم که متخصص ترک مواد مخدر بودند و در کمپ‌های مختلف در این باره تحقیق کردیم. در این سریال نیز به همین صورت عمل کردیم. فکر می‌کنم مسئله‌ای که سبب شده تا شما به این شکل فکر کنید، همان تکرار این اتفاق در قسمت‌های آخر است. به نوعی باید بگویم که چند بار نشان دادن مصرف مواد مخدر در قسمت‌های پایانی به این معنا نیست که این مصرف در یک روز اتفاق افتاده و شاید در روزهای مختلف اتفاق افتاده باشد.

عنقا: البته این موضوع را در نظر بگیرید که آدم‌هایی به این صورت وقتی درگیر این مسائل می‌شوند اشتیاق بیشتری نشان می‌دهند.

قسمت پایانی سریال به صورتی بود که این طور احساس می‌شد پلان‌ها نصفه است و انگار وسط پلان کار را قطع کردند که با پلان‌های کل سریال همخوانی نداشت. این موضوع را می‌پذیرید؟

عنقا: قبل از اینکه بهرنگ بخواهد توضیح بدهد، بگویم که برخی پلان‌ها در قسمت آخر کات خورده است. در قسمت آخر حجمی از پلان‌ها و سکانس‌های بهرنگ درآمده است. لزوماً این موضوع به معنای ممیزی نبوده و بخشی از آن مرتبط به کنداکتور شبکه بوده است. بخشی از پلان‌ها را من با اجازه از بهرنگ از کار درآورده‌ام. بنابراین باید گفت که صحنه‌های قسمت آخر که به آن اشاره می‌کنید، واقعا در میانه آنها صحنه‌ها و پلان‌های دیگری بوده که شما ندیده‌اید و ما امیدواریم در بازپخش‌ها به سریال بازگردد. این کار از این جهت انجام شد که ما مجبور بودیم ۱۲ دقیقه از قسمت آخر را حذف کنم که دلیل آن کنداکتور پخش بود که زمان بیشتری را در اختیار ما قرار نداد.

توفیقی: به هر حال در کارهایی که شرایط شما برای کار کردن ایده‌آل نیست، در نهایت مشکلاتی به وجود می‌آید. به هر حال باید ظرفیت‌ها را در نظر گرفت. در شرایط نرمال امکان ندارد که من یک قسمت از سریالم را ۶ تا ۷ بار در تدوین نبینم ولی من در خیلی از قسمت‌ها، به دلیل اینکه آقای عنقا تغییراتی را در ترتیب سکانس‌ها و قسمت‌ها دادند، حتی در تدوین نتوانستم کمکی کنم. برای اینکه خط سریال قصه از دست‌مان خارج شد. یعنی روایت‌های تازه‌ای که آقای عنقا در همان شکست‌های زمانی به قسمت‌هایی اضافه کرده بودند، سبب شد که من نتوانم در تدوین کمکی انجام دهم. خیلی از سکانس‌های سریال را حتی ندیدم و واقعا شرایط ما عجیب و غریب بود و رسیدن این کار مثل یک معجزه بود. پروسه پخش و تولید ما خیلی کوتاه بود و طبیعی است که در چنین شرایطی شاهد چنین اتفاق‌هایی باشیم. ما در طول فیلمبرداری مرتب با هم حرف می‌زدیم و ممکن بود به پایان‌های مختلفی فکر کنیم. به هر حال از کار دفاع می‌کنم ولی می‌دانم که شرایط‌مان ایده‌آل نبوده است.

 همین اتفاقات ناگهانی قسمت آخر به کلیت کار لطمه زد و سبب شد که تماشاگران تا حدی از اتفاقات آن شوکه شوند.

عنقا: نه، با این شدتی که شما می‌گویید موافق نیستم. برای اینکه قصه ما از ابتدا با یک سرعت زیاد آغاز می‌شود. یعنی به طور میانگین از قسمت اول ما در هر قسمت ۴ اتفاق می‌بینیم. به همین دلیل باید بگویم که وقتی شما با این سرعت در حال تعریف کردن قصه هستید، با مخاطب‌تان یک قرارداد نانوشته‌ای را ایجاد می‌کنید که من دارم یک حجم قصه زیاد را در سرعت اتفاقات زیادی برای شما تعریف می‌کنم. اگر بخواهید این موضوع را نقد بدانید، باید از قسمت اول نقد بدانید و این موضوع مختص به قسمت آخر نیست. اتفاقا ما در قسمت آخر این فرصت را داشتیم که چند سکانس ایستا که بین پدر و پسر و حتی بین مادر و پسر هست را داشته باشیم. در قسمت‌های قبلی همه چیز با سرعت بیشتری اتفاق می‌افتاد.

اتفاقا فکر می‌کنم که جذابیت این سریال برای مردم سرعت قصه بود. یعنی به نوعی داشتند حجم محتوای یک سریال ۳۰ قسمتی را در ۱۵ قسمت دریافت می‌کردند. حداقل این است که در فضای مجازی من درباره سریال‌های دیگر دیدم که گفته بودند قصه یک تله‌فیلم را سریال کرده‌اند ولی در مورد کارهای خودمان این نقد را می‌شنیدم که چرا شما تا این اندازه عجله دارید و چرا این سریال را برای ماه رمضان آماده نکردید؟ چرا آن را ۳۰ قسمت نکردید و این از نظر من حسن کار ماست.

پایان‌بندی سریال موضوعی است که از نظر من می‌توان به آن نقدهایی را وارد دانست. اینکه شخصیت حامد به ناگاه در پایان قصه کاملا تغییر می‌کند و تبدیل به آدم خیری می‌شود، پایان خوشی است همچون پایان سریال‌های پلیسی که همیشه در آن پلیس پیروز میدان است.

عنقا: وقتی شما از مولفه‌های عامه‌پسند استفاده می‌کنید یعنی قبل از اینکه تصمیم بگیرید سریال چی باشد، تصمیم می‌گیرید که براساس مولفه‌های عامه‌پسند کار کنید و بازتولید و بازنمود خیلی از مولفه‌های جاافتاده عامه‌پسند را با یک شکل جدید غیرخطی تعریف می‌کنید، طبیعتا به آن قواعد تن می‌دهید. حال ممکن است نقد شما این باشد که قصه شما خیلی عامه‌پسند بود.

توفیقی: شما می‌گویید پایان‌بندی مثل تمام سریال‌های ایرانی به پایان خوش می‌رسد ولی باید بگویم که این پایان برای خود من خیلی غریب بود. ما در سریال پدر پایان خوش نداشتیم و در انقلاب زیبا نیز پایانمان آتش زدن خانه بود. ولی اینجا باید بگویم که من خودم به طور درونی هیچ مقاومتی درباره پایان خوش نداشتم. برای اینکه احساس می‌کردم نیاز این قصه و فرمی که انتخاب کردم این است که اتفاقا پایان خوش داشته باشد.

عنقا: به نوعی ما نخواستیم قصه‌ای بنویسیم در مورد یک پسری که یک دخترعموی نیمچه‌عاشقی در خانه دارد و بعد ناگهان پولدار می‌شود و با دختر دیگری آشنا می‌شود. ما آمدیم و گفتیم که چطور می‌توانیم یک قصه از آن مدل پاورقی‌های ابونبی کرمانی و قاضی سعید، امیر عشیری و فهیمه رحیمی، صدرالدین الهی و افرادی از این دست که در دهه ۳۰و ۴۰ نوشته‌اند را بسازیم. چطور می‌توانیم دوباره یک فرم درباره داستان‌های مخوف تهران بنویسیم و بخواهیم آن را بسازیم. بعد اسم آنها را هم از روی همان دوران انتخاب کنیم و بیاییم کاراکترها را کمی گل‌درشت‌تر در نظر بگیریم. حتی بازی شخصیتی همچون مهراوه شریفی‌نیا را به اینصورت در نظر بگیریم و صدای دختر اغواگری که میترا حجار بازی می‌کند را گل‌درشت در نظر بگیریم. همه این موارد براساس یک پشتوانه تئوریکی اتفاق می‌افتد که شما دوست داری، از تمام مولفه‌های آن استفاده کنید.

اما در مورد پایان باید بگویم؛ پایانی که ما دوست داشتیم کمی متفاوت‌تر از این بود. پایان سریال ما به کارگردانی بهرنگ توفیقی و نویسندگی حامد عنقا و مشورت دوستان دیگری اتفاق افتاد که خب تا آنجایی که توانستیم جنگیدیم و تا یک جایی از آن را هم به توافق رسیدیم ولی حتما از فیلتر خودمان رد شده و تبدیل به آن چیزی شده که خودمان می‌خواستیم. یعنی کسی به ما دستوری نداده است.

حامد قریب - وحید خانه‌ساز

تعداد بازدید : 163

ثبت نظر

ارسال