«بیژن ارژن» را همه به رباعیهای خوب و زیبایش میشناسند. اما جالب است بدانید او مدتی است سرگرم نوشتن کتابی به نثر است. کتابی که خودش اصرار دارد بگوید داستان نیست.
به گزارش گروه فرهنگی قدس آنلاین، «بیژن ارژن» را همه به رباعیهای خوب و زیبایش میشناسند. اما جالب است بدانید او مدتی است سرگرم نوشتن کتابی به نثر است. کتابی که خودش اصرار دارد بگوید داستان نیست. این کتاب فعلاً «ساعت چند است؟ دارد دیر میشود» نام دارد و در مرحله بازبینی و ویرایش دوباره است و به گفته نویسنده حداکثر تا یکی دو ماه دیگر آماده تحویل به ناشر میشود. با او درباره این کتاب صحبت کردهایم:
چه شد که به فکر نوشتن کتابی به نثر افتادید؟
من یک رباعی متعلق به بیش از ۱۰ سال پیش داشتم که خیلی قابلیت داستان شدن داشت و هرگاه این رباعی را میخواندم، مجبور بودم داستان آن را برای مخاطبان تعریف کنم، پس از آن دیدم که این رباعی را میشود باز کرد و در فضای آن خیلی حرفها را زد. حدود چهار سال پیش ۱۰ صفحهای از آن را نوشتم و بعد بزرگی به من گفت، اگر داری چیزی مینویسی و وقت مردم را بگیری و حرفی نداشته باشی، بابت این وقتی که از مردم میگیری، مسئولیت داری. این حرف تلنگر بزرگی به من زد و سبب شد این کار را برای مدتی کنار بگذارم تا اینکه در پاییز سال گذشته وقتی شعرهایم را در تقویمی مینوشتم، این نوشتهها را دوباره خواندم و تصمیم گرفتم نوشتن آن را ادامه دهم. اینجا باید اعترافی بکنم و آن اینکه من چون شاعرم، زیاد داستان نخواندهام، حتی شعر هم که مطالعه میکردم، بیشتر رباعی بوده است. من هفت ماهه هم به دنیا آمدهام و آدم عجولی هستم؛ شاید به همین دلیل رباعی را انتخاب کردهام! براین اساس رمانی هم اگر خواندهام پس از چند صفحه سراغ پایان رمان رفتهام تا ببینم آخرش چه میشود. اینکه میگویم داستان نخواندهام به خاطر ژست روشنفکری و اینکه بگویم این نوشتهها از عالم غیب به سراغم آمده است، نیست بلکه به دلیل تنبلی، بی وقتی یا نداشتن احساس ضرورت بوده است. به هرحال همه ما وقتی به سوپرمارکت میرویم، سوپر مارکت را که بار نمیزنیم، بلکه براساس فهرستی که خانم به ما داده است، اجناسی را میخریم و میآییم؛ فهرستی هم که از ابتدا به ما داده بودند رویش نوشته بود «رباعی» و به همین دلیل احساس نمیکردم که نیاز است در حوزههای دیگر مطالعه زیادی داشته باشم. وقتی شروع به نوشتن کردم، با خود گفتم من که چارچوب این چیزها را نمیدانم، گره داستان و شروع و پایان را نمیدانم؛ به همین دلیل حرفهایم را بدون توجه به این تعاریف مینویسم و ابتدای کتاب هم نوشتهام که شاید این کتاب، یک داستان نباشد بلکه شاید یک گفت و گوی یک نفره یا دونفره باشد که ادبیات ویژهای دارند. من نه داعیه داستان نویسی دارم و نه خدای نکرده میخواهم ادعا کنم که شکل دیگری آفریدهام. یک نوشته است که اگر به داستان نزدیک بود که چه بهتر.
درباره فضای کار میتوانید کمی توضیح دهید؟
داستان در یک زمان بیزمان میگذرد و جغرافیای آن نیز به مکان مشخصی که نشانه آشکاری از مکانهای آشنای مخاطب باشد، اشارهای ندارد. شخصیتها هم اسم مشخصی ندارند یکی دو نفر هستند؛ مترسکی، چند گاو، یک آسیابان و چند نفری هم که با هم صحبت میکنند، شخصیتهای داستان هستند و البته یک لاکپشت هم هست که گاهی در داستان ویراژ میدهد!
اکنون در چه مرحلهای از نوشتن کتاب هستید؟
کتاب نوشته شده است و اکنون در مرحله ویرایش و بازبینی مجدد است تا ببینم میشود آن را فصلبندی کرد یا نه. ولی چیزی که برای من مهم است حرفهایی است که آن دو نفر با هم میگویند. شخصیتپردازی و فضاسازی و این مسائل برای من اهمیت چندانی نداشته است. مثل وقتی که شما با دوستی حرف میزنید و همه توجه شما به آن دوست و حرفهای اوست و دیگر برایتان اهمیت ندارد که در اطرافتان چه میگذرد، چه آدمهایی میآیند و میروند. حتی ممکن است کنار دستی شما فرد مهمی باشد و به او توجه نداشته باشید. اینکه بخواهم براساس دیالوگها داستان را به پیش ببرم برایم مهم نبوده است، مهم این بوده است که در پس سخن این دو نفر چه اندیشهای وجود دارد. برهمین اساس منطقی غیرمنطقی در نوشتن اثر وجود دارد که ذهن آزاد آن را از این شاخه به آن شاخه میکشاند و در مجموع فضایی شاعرانه و سوررئالیستی دارد.
خیلی از داستان نویسان میگویند شاعران به فضاهای شاعرانه و ایجاز عادت کردهاند و به همین دلیل داستاننویسان خوبی نمیشوند، اما در عمل از شاعرانی مثل شمس لنگرودی، احمدرضا احمدی و اخیراً علیرضا قزوه رمانهای خوبی خواندهایم. شما در عرصه نوشتن و تفصیل اذیت نشدید؟
چون چارچوبهای مشخص داستان نویسی را نمیدانم، مشکلی نداشتم. وقتی اول شمشیرت را زمین میاندازی، تکلیفت را روشن کردهای. خدای نکرده اصلاً نمیخواهم قیاس کنم و بگویم یک در بی شمار، این نوشته به آثار بزرگان پهلو میزند اما ما خیلی از نوشتهها داریم که نویسنده آنها را نوشته است و چارچوب مشخص تعریف شده مانند داستان ندارند، اما تأثیرگذارند. من اگر مدعی شدم داستان نوشتهام مردم حق دارند یقه مرا بگیرند و بگویند این داستان نیست، اما وقتی خودم میگویم این داستان نیست، باید با معیار دیگری بررسی شود. اگر به استقلالی و پرسپولیسی بودن متهم نشویم، فرض کنیم شعر آبی است و داستان قرمز است یا برعکس؛ بین این دو رنگ هزاران طیف رنگ است و نمیتوان خطی کشید و گفت نوشته تو شعر نیست یا داستان نیست، بلکه بین این دو رنگ یا این دو شکل میتواند بیشمار شکل و شیوه مختلف برای بیان حرف باشد که هر کس میتواند از این شیوهها استفاده کند. حالا اینکه این شیوه پذیرا باشد و خودش را بتواند ثابت کند، بحث دیگری است. به نظر من بین این دو شکل میتوان کار دیگری انجام داد که نه این طرف آن را به عنوان شعر قبول داشته باشد و نه آن طرف به عنوان داستان؛ ولی باشد و حرفش را بزند. تا زمانی که در این چارچوبهای خط کشیده و رایج خودمان را محدود کنیم، هیچ شاعری جرئت نمیکند به حیطه نثر پای بگذارد و هیچ نویسندهای هم به محدوده شعر وارد شود، چون میترسد محکوم شود، اما واقعیت ادبیات چیز دیگری است. در این فضاها «گلستان» را باید کجا قرار داد؟ آیا داستان است؟ شعر است؟ نثر ادبی است؟ «چنین گفت زرتشت» چیست؟ یک عزیزی میگفت شاعر نباید وارد حیطه داستان نویسی بشود و هیچ داستان نویسی هم نباید شاعرانه بنویسد. خب اگر ما این تعریف را بپذیریم تکلیفمان با نظامی و فردوسی چه میشود؟ طبق آن مدل، دیگر باید فاتحه فردوسی و شاهنامه را بخوانیم. این متر و معیارها که قانون شده است، نباید در برابر ما سد شود. البته این حرفها استدلالی برای این نیست که نوشته خودم را توجیه کنم. بهترین کار صدق است و من صادقانه میگویم چارچوبهای رایج داستاننویسی را نمیدانم، من حرفهایی داشتهام که زدهام و قضاوت درباره آن با مخاطب است.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
ثبت نظر