Fa En جمعه 25 آبان 1403 ساعت 18 و 26 دقیقه

بهرنگ توفیقی: باید سلیقه مخاطب عام را رعایت می‌کردیم

بهرنگ توفیقی: باید سلیقه مخاطب عام را رعایت می‌کردیم

دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 5:46

شبکه ۲ سیما برای نوروز امسال برخلاف دیگر شبکه‌ها که معمولاً سعی در تولید سریالی کمدی برای جذب مخاطب بیشتر دارند، با سریالی ملودرام به خانه‌های مردم آمد تا فضای متفاوتی برای مخاطبان ایجاد کند. این بار بهرنگ توفیقی و حامد عنقا سریال «بر سر دوراهی» را برای آنتن نوروزی شبکه ۲ تولید کردند. سریالی که سومین اثر مشترک بهرنگ توفیقی در مقام کارگردان و حامد عنقا در مقام تهیه‌کننده و نویسنده محسوب می‌شود. قبل از این، مخاطبان تلویزیون سریال «پدر» را در تابستان گذشته از این دو هنرمند تماشا کرده بودند.

اولین همکاری عنقا و توفیقی سریال «انقلاب زیبا» بود که چند سال قبل از تلویزیون پخش شد. «بر سر دوراهی» سریالی بود که از سوی مخاطبان تلویزیون دیده شد و نقد و نظر‌های متفاوتی را در پی داشت. از انتخاب بازیگران آن بگیرید تا شکل روایت قصه که برای خیلی‌ها آشناست. در گفت‌و‌گوی حاضر، بهرنگ توفیقی درباره این سریال و تفکرات خود پیرامون ساخت سریال با مضامین اجتماعی صحبت می‌کند.

شاید این توضیح لازم باشد که قرار بود این گفت‌و‌گو با حضور بهرنگ توفیقی و حامد عنقا انجام شود، اما به علت تراکم کاری عنقا، او فقط در قسمت کوتاهی از گفت‌و‌گو حضور یافت.

  شما در سه مجموعه تلویزیونی «انقلاب زیبا»، «پدر» و مجموعه اخیر (بر سر دوراهی) با آقای عنقا کار کردید. به جز «انقلاب زیبا»، دو سریال «پدر» و «بر سر دوراهی» این نکته را به ذهن مخاطب می‌رساند که اساساً علاقه عجیبی به مضامین اجتماعی و مخصوصاً «اخلاق» در جامعه امروز دارید؛ حتی این علاقه در سریال‌های دیگرتان مثل «زیر پای مادر» و «پشت بام تهران» هم مشهود است. آیا این علاقه از یک اعتقاد ریشه می‌گیرد یا احساس خلأ اخلاق در جامعه؟

از هر دو. یکی از خوش شانسی‌های من این است که فیلمنامه‌های پیشنهادی چه از طرف آقای عنقا و چه از طرف دیگر نویسنده‌ها مثل سعید نعمت‌الله به من، بر محور اخلاق و خصوصاً خانواده متمرکز شده‌اند. قطعاً بخشی از این علاقه از اعتقادم به اخلاق بر می‌آید و بخش دیگر از احساس خلأ عنصر مهم انسان‌سازی به نام اخلاق سرچشمه می‌گیرد. این بدیهی است که احساس خلأ از چنین عنصری ذهنم را دغدغه‌مند می‌کند و اجازه می‌دهد تا درباره‌اش حرف بزنم؛ مخصوصاً کار ما که بیان تصویری دغدغه‌هاست حتی اگر در حد یک اشاره باشد. در واقع داشتن چنین دغدغه‌ای و بیان تصویری آن، وظیفه کوچکی است که من بر خودم فرض می‌دانم این وظیفه را به نحو احسن انجام دهم.

  این حس دغدغه و درک و دریافت خلأ اخلاق را از کجا دریافت می‌کنید؟ تا چه میزان با اقشار مختلف جامعه در تماس هستید؟

بحث جالبی را باز کردید که من برای اولین بار درباره آن حرف می‌زنم. اساساً روابط عمومی من از دوران کودکی بالا بود و به اعتبار همین روابط عمومی بالا، دوستان زیادی از سطوح مختلف جامعه پیدا کرده‌ام. خودم در تهران به دنیا آمدم و از محله فلاح بگیرید تا نیاوران، دوستانی دارم که دائماً با آنها معاشرت می‌کنم. شما در میان تمام دوستان من، هم ثروتمند می‌بینید و هم کارگر، هم کشتی‌گیر می‌بینید و هم کسانی که با سختی کار می‌کنند. خلاصه با اقشار زیادی از جامعه در ارتباط هستم و مدام در جریان دغدغه‌هایشان قرار می‌گیرم. به هیچ وجه خودم را جدا از جامعه نمی‌دانم و این را از روی ادا درآوردن و شو آف نمی‌گویم. شاید باورتان نشود که من ماشین ندارم.

مثل خیلی از شهروندان با آژانس سفر می‌کنم و با راننده آژانس حرف می‌زنم، با تاکسی رفت و آمد می‌کنم و به درد دل‌های راننده تاکسی گوش می‌دهم، با اتوبوس و مترو سفر‌های شهری‌ام را انجام می‌دهم و با آدم‌های مختلف گپ و گفت می‌کنم. کمی خبر می‌خوانم و مطالب روزنامه‌ها را رصد می‌کنم. به هر شکل در این شهر بالا و پایین می‌روم و در جریان جزئیات درگیری‌های ذهنی آدم‌هایی که در این شهر زندگی می‌کنند قرار می‌گیرم. اصولاً گوشه گیر نیستم و علاقه‌ای به انزوا ندارم.

  از طرح این پرسش و پاسخی که شما دادید، وارد سریال اخیرتان می‌شویم. شما علاقه عجیبی به قصه دارید. حد اقل این علاقه در سریال «بر سر دوراهی» که در ایام نوروز از شبکه ۲ پخش شد و سریال «پدر» که تابستان گذشته از این شبکه به روی آنتن رفت و حتی کار‌های دیگرتان مثل «زیر پای مادر» کاملاً هویداست. اما در «بر سر دوراهی» از قصه‌های پاورقی‌ مجلات قدیمی مثل «زن روز» الهام گرفتید و خود شما و آقای عنقا به این موضوع در مصاحبه‌هایی که درباره این سریال بود، اشاره کردید. می‌توانیم این نتیجه را بگیریم که علاقه‌مندی شما به قصه و در عین حال دغدغه‌های جامعه یک پیوند ناگسستنی دارند. آیا خودتان با این استنباط موافقید؟

کاملاً! قصه گویی از قصه شنوی برمی‌آید. اگر علاقه به قصه شنیدن داشته باشی، به قصه‌گویی هم علاقه‌مند می‌شوی. طبیعی است وقتی از شنیدن قصه لذت می‌بری، وقتی خودت آن قصه را تعریف می‌کنی، لذتت دوچندان می‌شود. اگر علاقه شخصی‌ام را در نظر نگیرم، معتقدم مردم به قصه علاقه زیادی دارند و همین احساس من و آقای عنقا را به سمت بهره‌گیری از این فرم سوق داد.

در چه شرایطی این قصه را در قالب یک سریال روایت کردید؟

صادقانه بگویم، این کار را در شرایط خیلی سختی تولید کردیم. حدوداً ۴۰ یا ۴۵ روز به عید مانده بود که کار را شروع کردیم و وقتی آماده پخش شد، احساس کردم یک معجزه رخ داده؛ چون تولید یک سریال در عرض ۴۵ روز واقعاً کار آسانی نیست. اگر از همان ابتدا مدل خودمان را داشتیم، قطعاً تکلیف‌مان روشن بود. مدتی طول کشید تا به این نتیجه برسیم که می‌خواهیم با چنین لحنی قصه را روایت کنیم.

 ظاهراً عنوان متن اولیه «ساده دلان» بود؟

ساده دلان یک قصه کمدی بود که متن اصلی آن، عشق یک خانم مسن به پسر جوان را روایت می‌کرد. اما در «بر سر دوراهی» موضوع آن قصه با تغییراتی در لحن روایت، یکی از اجزای متن سریال شد و عملاً موضوعات دیگر را پر رنگ کردیم. مثلاً موضوع دلار از ابتدا مطرح نبود؛ اما زمانی که وارد قصه شد، فضای نویی به روایت داد. از آنجا که بخش اعظم کار در مرحله پیش تولید ساخته می‌شود، بیشترین زمان تفکرمان را در آن مرحله متمرکز کردیم. مدام با آقای عنقا حرف زدیم و حرف زدیم تا بالاخره لحن کارمان را پیدا کردیم و فهمیدیم چه باید بکنیم. بعد از آن موتورمان روشن شد و کار ریتم تندی گرفت. این موضوع را سرلوحه کارمان قرار دادیم که زمان‌مان کم است. با وجود مدت زمان کم، نباید اجازه دهیم کارمان شبیه ساخته‌های قبلی‌مان تولید شود؛ باید به شکل نویی برسیم و همه اجزای کار از چیدمان بازیگران گرفته تا روایت و تیتراژ موسیقی نو باشند؛ حداقل برای ما که کار را تولید می‌کنیم. در واقع لحنی که در کار جاری است، حرف اول را می‌زند. وقتی مخاطب سریال را تماشا می‌کند، هنگامی که موسیقی کار را می‌شنود یا لوکیشن را می‌بیند که یک جوان ساکن پایین شهر را نشان می‌دهد، احساس ارتباط مستقیم با فضای روایت قصه می‌کند.

شما تصور کنید ما صحنه‌های مربوط به محلات قدیمی را در لوکیشن‌های واقع در امامزاده یحیی یا سه راه امین حضور گرفتیم. گرفتن این صحنه‌ها در سه راه امین حضور آن هم اسفند ماه می‌دانید یعنی چه؟ یعنی در میان شلوغی‌های بازار شب عید تصویر‌برداری مجموعه سریالی را انجام دهی که قرار است ایام عید به روی آنتن برود. واقعاً کار سختی بود. هر پلانی که می‌خواهی بگیری، ۲۰۰ موتورسیکلت از مقابل دوربینت رد می‌شود یا عده‌ای اطراف گروه تصویر بردار جمع می‌شوند. با اینکه امسال به علت گرانی بازار فروغ چندانی نداشت و از حال و هوای عید فاصله گرفته بود، اما خالی از شلوغی نبود.

  وقتی سریال‌های قبلی شما مثل «پدر» یا «زیر پای مادر» را اجمالاً در ذهن مرور می‌کنیم، این استنباط را نداریم که آقای توفیقی کارگردان خاطره بازی است، اما در «بر سر دوراهی» آقای توفیقی خاطره بازی کرد؛ مخصوصاً در عنوان‌بندی ابتدای فیلم. آیا واقعاً نگاه خاطره باز دارید یا صرفاً برای این سریال به سمت خاطره بازی رفتید؟

این از همان نکته‌ای برمی‌آید که قبلاً اشاره کردم. وقتی قرار است قصه‌ات مدلی الهام گرفته از قصه‌های پاورقی‌های مجلات قدیمی باشد، باید تمام عناصر کارت را در آن فضا بچینی. نمی‌شود قصه‌ای که نوع روایت آن یادآور خاطرات گذشته است، محور فیلمنامه‌ات باشد، اما مثلاً همان عنوان‌بندی که شما اشاره کردید در فضایی مدرن ساخته شود. اما این را می‌توانم اظهار کنم که قطعاً کار بعدی ما چنین فضایی نخواهد داشت. من و آقای عنقا تصمیم گرفتیم برای این سریال فضای خاطره‌ساز درست کنیم.

قطعاً چنین فضایی نیاز به قهرمان داشت.

بله! البته من در سریالی مثل «پشت بام تهران» که با سعید نعمت‌الله کار کردم، ضد قهرمان داشتم، اما «بر سر دوراهی» با فضایی که داشت، باید قهرمان داشته باشد.

  آیا از ابتدا به حمید گودرزی به‌عنوان ایفاگر نقش قهرمان سریال‌تان فکر کرده بودید؟ شفاف‌تر می‌پرسم: از زمانی که با آقای عنقا در انتخاب این روایت به اشتراک رسیدید، حمید گودرزی را برای نقش حامد در ذهن داشتید یا بعداً به این رسیدید که حمید گودرزی بهترین گزینه برای این نقش است؟

این هم از نکاتی بود که در مرحله پیش تولید به آن فکر کردیم. ببینید قهرمان قصه بار عاطفی و عاشقانه درام را به دوش می‌کشد. یعنی با تغییراتی که در ابتدا با آقای عنقا به اشتراک رسیدیم، قرار شد بار فضای عاشقانه قصه بیشتر شود. خب حمید گودرزی گزینه خوبی برای این کار بود. حالا شاید عده‌ای انتقاد کنند که حمید برای ایفای نقش‌های عاشق پیشه یا جوان بامرام تکراری و کلیشه‌ای شده؛ مشکل چیست؟ مگر کلیشه شدن همیشه بد است؟ اتفاقاً احساس ما این بود که حتی اگر حمید برای این نقش کلیشه به نظر می‌رسد، در عوض کلیشه خاک خورده جذاب است.

الآن بعد از پایان سریال وقتی در ذهنم قصه را مرور می‌کنم، این احساس را دارم که حمید چه خوب از عهده این نقش برآمده و اگر برخی منتقدان احساس کلیشه بودن می‌کنند، این را منکر نمی‌شوند که انتخاب حمید انتخاب درستی برای نقش حامد بود. همان روز اول وقتی حمید سه قسمت از قصه را خواند، با تعجب گفت: «همه این کار که منم!» گفتیم بله. او هم برگشت و گفت که نمی‌تواند روزی ۱۴ ساعت برای این کار وقت بگذارد. ما هم قبول کردیم، اما واقعاً هر ۱۴ ساعت نگهش داشتیم. می‌خواهم بگویم حمید خیلی برای این نقش زحمت کشید و همین نکته، دلیل دیگری بر تأیید درستی انتخاب ماست. این را هم بگویم که بقیه بچه‌ها هم واقعاً زحمت شبانه روزی کشیدند تا این سریال آماده شد.

 البته ما این کلیشه‌ها را فقط در انتخاب بازیگر نمی‌بینیم. روایت قصه هم کلیشه‌ای  است. مثلاً عشق جاودان مریم به حامد حتی وقتی که حامد از او روی برگردانده بود و اسیر عشق فریناز شده بود. آیا واقعاً می‌توان مصادیق چنین عشقی را در عصر حاضر پیدا کرد؟

من معتقدم گرچه کم، اما واقعاً پیدا می‌شود؛ مخصوصاً در شهرستان‌ها نمونه‌های زیادی را می‌توان پیدا کرد؛ حتی در همین تهران هم نمی‌توانیم به قطعیت بگوییم که چنین عشقی وجود ندارد. حد اقل آرزو می‌کنم مصادیق زیادی از این عشق‌ها که به نظر من عشق‌های واقعی هستند، پیدا کنیم.

با این حال ما موارد دیگری می‌بینیم که کلیشه‌ای‌ست. حتماً یک عده خلافکار هستند که یک نیروی قوی آنها را هدایت می‌کند و این نیروی قوی با بازی عنایت بخشی با همکاری یک بدمن دیگر با بازی مجید مشیری، از همان راه تکراری به اعتیاد کشاندن قهرمان قصه، کار خود را پیش می‌برند تا او را سر به نیست کنند. آیا استفاده از این روش کلیشه‌ای نابود کردن قهرمان تعمدی بود؟

به هر حال خیر و شر عناصر اصلی یک درام هستند. در صورتی که ما تصمیم به ساختن سریال ۳۰ قسمتی می‌گرفتیم، قطعاً به سراغ ابعاد مختلف شخصیتی مثلاً بدمن قصه می‌رفتیم. وقتی قرار شد با آقای بخشی درباره نقش جلال صحبت کنیم، به ایشان این نکته را مطرح کردیم که سریال‌مان ۱۵ قسمتی ا‌ست و نمی‌توانیم جزئیات زندگی جلال را روایت کنیم. شاید این نکات با استاندارد‌های فیلمنامه‌نویسی مغایر باشد، اما ما بر اساس نیازی که به نقشی مثل جلال در سریالی ۱۵ قسمتی داشتیم، آن را روایت کردیم.

این درست، اما در استفاده از روش‌های از بین بردن قهرمان به کلیشه اعتیاد رو آوردید.

استفاده از این کلیشه‌ها تعمدی بود. قطعاً شما در سریال بعدی من چنین بدمنی با کلاه و پالتو وعصا نمی‌بینید. اما به اقتضای قصه ما تعمداً به سراغ موضوع اعتیاد رفتیم.

  از این نترسیدید که مخاطب در همان ابتدای قصه دست‌تان را بخواند؟

من از کار بی‌خاصیت بدم می‌آید. از اینکه مخاطب بعد از تماشای قسمت‌های ابتدایی یک سریال واکنشی از خودش نشان ندهد، فرار می‌کنم. به نظر من ذات هنر تشنه دیده شدن است. هر کس کار هنری می‌کند، علاقه‌مند است کارش را ببینند و درباره‌اش صحبت کنند. اتفاقاً خیلی‌ها به من نکاتی را می‌گفتند و بعضی هم بر این نکته تأکید می‌کردند که از همان ابتدا آخر قصه را فهمیدند، اما اینها برای من اهمیت ندارد. مهم این است که مخاطب سریال را دیده و اصلاً از اول، انتهای ماجرا را حدس زده است. همین که وقت گذاشته و این کار را دیده برای من مهم است؛ حتی اگر به قیمت رو شدن دست در آغاز ماجرا تمام شود، اما قطعاً این اتفاق در سریال بعدی نخواهد افتاد که مخاطب بسرعت دستمان را بخواند. احساس می‌کنم اتفاقی باید برای یک سریال دوماهه می‌افتاد، حداقل در مسیری که من انتخاب کردم، افتاد. از اینکه کارم بی‌خاصیت نبود و مخاطبان زیادی برای تماشای آن وقت گذاشتند، احساس خوبی داشتم و این سریال را برای خودم یک نوع تجربه می‌دانم حتی اگر جایی به ضررم تمام می‌شد. من این ریسک را قبول کردم.

  برگردیم به یکی از اجزای قصه که در ابتدای صحبت‌هایتان به آن اشاره کردید. موضوع درخواست ازدواج عزت‌الملوک سالخورده از حامد جوان. اساساً عشق پیرانه سری در ادبیات ما از دیرباز بوده، اما درباره مرد سالخورده. در قصه شما این عشق از سوی زنی مسن اظهار می‌شود؛ اتفاقی که تا به حال در تلویزیون سابقه نداشته و شاید نوعی خرق عادت یا شکستن تابو محسوب شود. سؤال من این است: با وجود ممیزی‌های بی‌اندازه‌ای که در صدا و سیما از سوی مدیران اعمال می‌شود که عموماً غیر منطقی‌ است، شما چطور توانستید چنین عشقی را نشان دهید؟

شاید سر و شکل روایت ما باعث شد این بخش مورد ممیزی قرار نگیرد. همان طور که در آغاز گفتم، قصه اولیه ما کمدی بود و در آن قصه زن سالخورده از جوان درخواست ازدواج می‌کند، اما با تغییر متن تصمیم گرفتیم این موضوع را به‌عنوان یکی از اجزای قصه در نظر بگیریم. علاوه بر این، نوعی عمق در روایت این بخش بود که ذهن‌ها را از هر نوع تفکر غیرمنطقی دور می‌کرد و آن، احساسی بود که عزت الملوک درباره حامد داشت. وقتی دید حامد با وجود نداری و بی‌پولی او را در بیمارستان بستری کرد، به این نتیجه رسید که این جوان پاک است و می‌تواند امانتدار خوبی برای ثروت او باشد. ضمن اینکه از موضوع خواستگاری عزت الملوک از مادر حامد برای ازدواج با او بسرعت گذشتیم. شاید به همین علت این قسمت ممیزی نشد. اما اگر برخی به این فکر می‌کنند وجود پارتی باعث شده ما از ممیزی در امان بمانیم، اشتباه می‌کنند. من شخصاً هیچ پارتی‌ای در سازمان ندارم. من و آقای عنقا واقعاً به این فکر کردیم که روایت این بخش از قصه در این قالب هیچ مشکلی ندارد و اتفاقاً به جذابیت آن می‌افزاید. اصلاً به این فکر نکردیم که ممکن است ممیزی شود.

عنقا: صادقانه بگویم که اصلاً به این فکر نکردیم که ممکن است این بخش از قصه خط قرمز محسوب شود و مورد ممیزی قرار بگیرد. نیازی هم به پرداختن بیش از آن ظرفیت در قصه نبود و وجود آن فقط برای پیشبرد درام بود. شاید اگر قرار می‌شد قصه عشق یک زن سالخورده به یک جوان را روایت کنیم، قطعاً به این فکر می‌کردیم که ممکن است به خط قرمز برخورد کنیم و ممیزی شویم.

  در جا‌هایی از قصه، مرز تیپ و شخصیت تاریک است و مخاطب نمی‌داند با تیپ قهرمان طرف است یا شخصیتی به نام حامد. آیا فکر نمی‌کنید این نامعلوم بودن مرز تیپ از شخصیت گسستی در کاراکتر حامد ایجاد کرده؟

احساس کردم در این کار می‌توانم در جایی از تیپ عبور کنم. فراموش نکنیم که این کار برای تلویزیون که مخاطب گسترده دارد ساخته شده است. اگر قرار بود من کاری سلیقه‌ای با سرمایه خودم بسازم، قطعاً بی‌توجه به موافقت‌ها و مخالفت‌ها کارم را می‌ساختم و به این فکر نمی‌کردم که آن کار دیده می‌شود یا نه، اما وقتی صحبت از تولید سریال برای تلویزیونی که مخاطب عام دارد مطرح می‌شود، داستان فرق می‌کند. آنجاست که باید سلیقه مخاطب عام را در نظر بگیری که حد اقل به طور جدی وقت بگذارد و کارت را ببیند. در جایی به این رسیدم که حامد نیازمند داشتن استرس است. احساس کردم این تغییر در ماهیت کاراکتر حامد خللی ایجاد نمی‌کند.

عنقا: به نظر من هیچ گسستی در استحکام کاراکتر به وجود نیامده. وقتی شما به‌عنوان مخاطب با یک اثر همراه می‌شوی، به‌دنبال یافتن درست و غلط‌های آن هستی تا در نهایت اثر را تحلیل کنی، ولی وقتی در مسیر خلق اثر قرار می‌گیری این اتفاق نمی‌افتد. حامد تیپ نیست، بلکه شخصیتی‌ است که بعضی از المان‌هایش بواسطه درام چنان غلیظ نمود پیدا می‌کند که کارکرد تیپیکال پیدا می‌کند؛ برای اینکه سرعت درام و ارتباط گرفتن با مخاطب را افزایش دهد. این خیلی با تیپ و شخصیت فرق دارد. اصولاً در جهان درام تیپ و شخصیت منفک از هم نیستند، بلکه هم عرض یکدیگرند. یعنی یک تیپ می‌تواند در مسیر درام تبدیل به شخصیت بشود که به همان واسطه با استرس و تردید مواجه شود؛ چنانکه ما در نقش حامد می‌دیدیم.

در عین حال می‌تواند در درامی تبدیل به شخصیت نشود. موضوع مهمتر اینکه در بعضی درام‌ها بواسطه درجه اهمیت شخصیت و اقتضای قصه، عبور تیپ از شخصیت منطقی‌ است. ضمناً روایت قصه «بر سر دوراهی» کاملاً پستیک است. چون جنس قصه‌اش از نوع قصه‌های مجلات دهه‌های سی و چهل است، اما کاملاً آگاهانه در جهان امروز روایت می‌شود. بنابراین شاید برخی قوانین و قواعد داستان‌نویسی مثل گذشته چندان رایج نباشد.

  آیا با ساخت سریال برای یک مناسبت، نه سریال مناسبتی، موافقید؟

بله! من کارم را از سال ۷۴ با دستیاری کارگردان شروع کردم. از همان ابتدا هم برخلاف خیلی‌ها که دوست دارند بازیگر شوند، آرزو داشتم کارگردان شوم. بالاخره این موقعیت پیش آمد که بتوانم چند تله فیلم بسازم. تجربه‌هایی که در آن تله فیلم‌ها داشتم به من خیلی کمک کردند. الآن هم این آرزو را دارم که در ۵۰ سالگی به جای ترک این کار، کارگردانی مجرب شوم. به نظر من ساختن سریال برای یک مناسبت مثل ماه رمضان اتفاق خوبی برای یک کارگردان محسوب می‌شود. حداقل در مورد من که این طور است. چون سریال من در ماه رمضان از سوی طیف عظیمی از بیننده‌ها دیده می‌شود. گرچه به این هم اعتقاد دارم که یک اثر هنری مخاطب خودش را در هر زمان و موقعیت پیدا می‌کند، اما برای من که دوست دارم درصد زیادی از مخاطبان تلویزیون کارم را ببینند، ساختن سریال برای یک مناسبت مهم و اتفاق خوبی  ا‌ست.

مجید سرایی

تعداد بازدید : 184

ثبت نظر

ارسال