فرزین فخر یاسری در گوشهای از لنگرود، در کارگاه کوچکش نشسته و نقاشی میکشد و مینویسد، مینویسد و نقاشی میکشد! او درباره خود میگوید: من نقاش هستم با روح پرواز پرندگان که میخواهم مدرنیسم را با شیوه نقاشان ایرانی خلق کنم؛ اکسپرسیون به شیوه ایرانی.
، آخرین رمانش «با تو تا کجا...! » پس از «تنهایی المیرا» توسط نشر آرادمان همین اواخر منتشر شده است. «رمان جدید او روایتگر شخصیتهای پرشماری از مردم شمال کشور است؛ با دغدغههای نسلهای مختلف و در جستوجوی خوشبختی »، و او در نقاشیهایش هم از دل تلخی زندگی سخت مردم، شادی و زیبایی را بیرون میکشد؛ در آثار فخر یاسری زندگی مردم کوچه و بازار گیلان نمایان است.
او نقاشی است که در نوجوانی فرزند یک مالک بزرگ و مشهور بود اما در فقر بزرگ شد و سالها در کنار کارگری نقاشی کرد و نوشت؛ در ادامه مصاحبهای را با او میخوانید که بیش از هرچیز شناختنامه زندگی فرزین فخریاسری است؛ با درونمایهای از تالمات و تاثراتش...
ـ گفتوگویمان را از تولد شما شروع کنیم. شما در خود لنگرود به دنیا آمدید؟
من از اهالی دیلمانم، ولی در شهر لنگرود متولد شدهام. اردیبهشت ۱۳۳۳ از یک خانواده مالک و البته، در سال ۱۳۴۲، با به وقوع پیوستن اصلاحات ارضی، خانوادهام هر آنچه را که داشتند از دست دادند. من دوازدهمین فرزند از ۱۳ فرزند خانواده بودم که خانواده هرگز مرا عضوی از اعضای خود نمیدانستند. در نتیجه از همان ابتدای تولد با گوشهگیری، انزوا و رنجهای درونی بزرگ شدم. بهخاطر همین رنجهای درونی، در دوازده سالگی از خانه پدری فرار کردم اما زود برگردانده شدم تا متحمل رنجهای طولانی خود در جامعه نباشم.
ـ در این شرایط و فضا و با این کودکی خاص از کی متوجه شدید که به هنر و نقاشی علاقه دارید و به آن پرداختید؟
۱۵ ساله بودم که فهمیدم ریشه هنر و ادبیات در گلدان وجودم کاشته شده است و قدم به راهی گذاشتم که هنوز پس از نیم قرن ادامه دارد. پس از مرگ پدر در سال ۱۳۵۳ دیپلم ادبی گرفتم و به خدمت سربازی رفتم و گروهبان سوم شدم. در ایام گروهبانی سه ماه زیر نظر استاد کسرائیان در خرمآباد لرستان طراحی آموختم. او برادر آقای نصرالله کسرائیان ـ عکاس ـ است و در خرم آباد آموزشگاه داشتند و بسیار هم خوب کار میکردند و اتفاقا من هم چندین مرحله امتحان دادم تا در آموزشگاهشان پذیرفته شدم.
ـ پس از این دوره چگونه تمرین و آموزش خود را پیگیری کردید؟
به همدان اعزام شدم در ادامه خدمت فقط از روی کتابها و مدلهای زنده طراحی کار میکردم و به تمرین خود به شیوه خودآموختگی از روی طبیعت ادامه دادم و چه بسیار از روی کتابهای آموزشی، تمرین کردم.
ممکن نبود شبی کار تمرین خود را تعطیل کنم. هدفی را که انتخاب کرده بودم عاشقانه و سرخوشانه ادامه میدادم. پس از خدمت دو ساله در سال ۵۶ در دانشگاه هنر قبول شدم اما بهدلیل فقر مالی نتوانستم به دانشگاه وارد بشوم، اما از پا ننشستم و دانشگاه را به خانهام آوردم و به کار طراحی و نقاشی و داستاننویسی با خواندن رمانهای ایرانی و خارجی ادامه میدادم.
هدفم را انتخاب کرده بودم و در تمام سالهای عمرم به جز هنر و ادبیات به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم. روزها کاسبی و کارگری میکردم و عصرها به مطالعه و تمرین میپرداختم. عاشقانه و سرکشانه و سرخوشانه.
ـ در چه سبکی نقاشی میکردید؟ آیا به سبک و سیاق خاصی هم دست پیدا کرده بودید؟
ابتدا از آثار رئالیستی هنرمندان بزرگ کپی میکردم. پنج سال. پس از این دوران از روی طبیعت نقاشی میکردم. میرفتم در دل طبیعت و زندگی. کارهایم دورهای بود؛ طبیعت و طبیعت بیجان و تصاویر انتزاعی معنادار.
ـ در کنار آموختن و کار کردن نقاشی را تدریس نمیکردید؟
تا آن مقطع نه اما پس از انقلاب و پس از حضور شش ماهه در جنگ سال ۱۳۶۰ اولین هنرکده نقاشی را در شهرستان لنگرود تاسیس کردم و به آموزش پرداختم. این دوره پنج سال ادامه داشت اما متوجه شدم آموزش جلوی خلاقیتم را میگیرد و نمیگذارد به ادامه کار بپردازم.
ـ پس آموزش را رها کردید و رفتید به سمت همان تمرینات و کسب تجربه برای پیدا کردن سبک و سیاق خودتان؟
بله. شروع کردم به کارهای تجربی در قالب سبکهای متفاوت و بعد نمایشگاه برگزار کردم. اولین نمایشگاه انفرادی خود را در سال ۱۳۶۲ در سالن ارشاد لنگرود برگزار کردم در ادامه هر دو سال یک نمایشگاه در شهرهای گیلان و مازندران برگزار کردم و بهدلیل عدم خرید آثار هنری من همچنان روزها کارگری میکردم و عصرها نقاشی و شبها هم داستاننویسی. در این راستا از سال ۱۳۶۰ علاوه بر چاپ داستانهای کوتاه در روزنامهها و هفتهها و مجلات ادبی، دو مجموعه شعر، دو مجموعه داستانهای کوتاه و از سالهای ۹۰ تاکنون سه رمان خود را چاپ کردم. علاوهبر اینکه به مدت پنج سال روزنامهنگاری با حفظ مسوولیت ستون و صفحه ادبی در هفتهنامه بام سبز استان گیلان بهعنوان «دبیر ادبی» داشتم.
ـ بعد از آن نمایشگاه که در لنگرود داشتید، نمایشگاههای بعدی که برگزار کردید چه زمانی بود؟
نمایشگاههای خود را که انفرادی بود در شهرستانهای لنگرود، لاهیجان، رشت و تهران برگزار کردم و علاوه بر آن هفت نمایشگاه گروهی در دیگر استانها اما به دلیل تفاوتها و خاص بودن آثارم این کارها هنوز آن شناخت عمومی از آثارم پیدا نشده بود، هر چند حرفه ایها و هنرمندان مطرح خیلی به آثارم توجه نشان دادهاند.
ـ اجازه بدهید به سبک کارتان بپردازیم و درباره آن صحبت کنیم. سبک شما در نقاشی خاص است و در ضمن آنکه به حال و هوا و نگاه نقاشان مطرح اکسپرسیونیسم را دارد، کاراکترها و نگاهی دارد که آدم را به زندگی و طبیعت ایران و ویژه شمال میبرد. رسیدن شما به این سبک از نقاشی چگونه اتفاق افتاد؟
من اوایل در حال تجربه سبک های مختلف و یافتن سبک شخصی بودم اما از سال ۸۰ تاکنون سبک نقاشی من اکسپرسیونیسم به شیوه ایرانی است. هدف من نشان دادن شادیهای پنهانی و روزمره مردم ایران است. شادیها را در قالب طنز و انتزاع و در نهایت اکسپرسیون نقاشی میکنم، هر چند به گفته اساتید گیلان لایههایی از سبک فوویسم در آثارم وجود دارد، اما به اکسپرسیونیسم به شیوه و فرهنگ ایرانی از صحنههای زندگی عادی مردم ادامه میدهم.
در این راه سختی های بسیار کشیدهام اما شکست در زندگی زناشویی و فاصله گرفتن فرزندانم و فقر مالی بهخاطر فقدان درآمدهای لازم برای گذران زندگی و برخوردهای غیرعاطفی اهل هنر و ادبیات و هر چند گاه جامعه، هیچ کدام نتوانست مرا از خلق آثار هنری و ادبی بازدارد. در طول نیم قرن فعالیت مداوم و خستگیناپذیر، همچنان باانرژی وجود یک هنرمند عاشق به کارم ادامه میدهم و آثار هنری و ادبی بسیاری را به شیوه مدرن و به نظر خودم برای آینده بهوجود آوردم.
ـ دغدغه عمده شما در نقاشی چیست و چه درونمایه هایی بیشتر از هر چیزی شما را متاثر میکند؟
همیشه عشق حاکم بر زندگی من بود؛ عشق به هنر و ادبیات سرزمینم و فرزندانم. در خلق آثار خود را چون پرندهای با بالهای وسیع اما زخمدیده و دلشکسته میبینم، اندیشه هایم را با رنگهای وحشی رها میکنم، رها در میان امواج خطوط و رنگها.
ـ آیا شما با نگاه شخصی و بیشتر برای دل خودتان نقاشی میکنید؟
به هیچ وجه. من هرگز برای دل خود کار نکردم، زیرا همیشه خواستهها و عاشقیهای مردم برایم مهم بود. هرچند نقاشان شمالی مرا نقاش زشتیها میدانند؛ زیرا من زیباییها را زشت و زشتیها را زیبا نقاشی میکنم. این موارد ناخواسته در کارم تولید میشود! هر چندگاه وحشیانه و عصبیوار طرحها و خطها و رنگها را بدون رعایت هیچ قانونی که مرا درگیر میکند روی بومهای سفید خلق میکنم و آنگونه میشود که گاهی میخندند، گاهی مرا به باد فحاشی قرار میدهند و مرا مجنون میدانند!
ـ در نقاشی های شما زندگی مردم روستاها و شهرهای کوچک گیلان جریان دارد اما آیا برخی آثار شما را در تقلید از نقاشان مشهور به ویژه ونگوگ نمی دانند؟
آنچه مرا بیش از هر چیز آزار میدهد، تقلید و کپی از آثار دیگران است که هرگز انجام ندادم برای همین در هر دوره از کارهایم همیشه از اعماق وجودم، اندیشههایم و احساساتم و روح آشفته و بیقرارم آثارم را خلق میکردم؛ زیرا آنچه برای من بیش از هر چیز مهم بود متفاوت بودنم بود و هست. من در آثارم، در طی سالها کار بیوقفه مجنونوار این تفاوتها را با تایید اساتید به وجود آوردم و همچنان تا زمانی که در قید حیات هستم ادامه میدهم.
ـ چگونه به این عمق از زندگی مردم کوچه و بازار مردم گیلان دست پیدا کردید و با این دستمایههای عمومی آثار مدرن خلق می کنید؟
برای اینکه من در بین این مردم زندگی می کنم. در طی این سالها با اعماق وجود از زندگی مردمی زحمتکش اما شاد و خوشحال که همیشه اندوهها و دردهایشان را پنهان کردند، طرحها و نقاشیهای شاد و طنزآمیزی تولید کردم. زندگی در پارکها و شالیزارها و چایسارها و قهوهخانهها و حواشی شهرها برای من سوژههایی بودند عاشقانه که در اولویت آثارم قرار داشتند. همین مردم عادی همیشه استادانم بودند.
آنها با حرکات و رفتار و گفتههای خود مرا رهبری میکردند که چگونه بتوانم آنها را در تابلوهای خود به شیوه اکسپرسیون ایرانی نشان دهم. همیشه عشقها و شادیها و شوخیهای آنها برایم سوژههایی بودند تا بتوانم از آنها بهرهبرداری کنم. آنها حتی در انتخاب رنگها و خطوط و رعایت آن در تناسب و کمپوزیسیون، حتی در پرسپکتیوهایی که گاهی رعایت نمیکردم به من کمک میکردند. آنها کمک کردند تا از قانونشکنی و از تکنیکهایی که ممکن است مرا در نقاشیهایم محدود کنند و آزار برسانند دوری کنم.
در واقع از هر حرکت آنها در شادیهایشان که گاهی پنهان بود طرحهایی بهوجود میآوردم و با رنگهای شاد اصلی زندگی آنها را در کار روزانه یا تفریحات شبانه نشان بدهم. یکی از اساتید در یکی از نمایشگاههایم در گالری مارلیک رشت به من میگفت: «شما در نقاشیهای خود مجنونوار از رنگ و خط استفاده میکنید» و یکی دیگر از اساتید موسیقی اعتراف کرد که «من در آثار شما رنگها را در موسیقی احساس میکنم. شما در موسیقی رنگها بارها حرف میزنید».
استاد دیگری میگفت «شما مدرنیسم را در قالب فرهنگ و سنتهای ایرانی نشان میدهید»، اما من در جواب همه آنها میگفتم «من نقاش هستم با روح پرواز پرندگان که میخواهم مدرنیسم را با شیوه نقاشان ایرانی خلق کنم؛ اکسپرسیون به شیوه ایرانی».
گفتوگو از آرش نصیری
انتهای پیام
ثبت نظر