نقدهای یک دقیقه ای و فوری و بلافاصله بعد از نمایش فیلم ها را نمی پسندم! به ویژه آنکه ترویج ادبیات، لحن و گفتار یک برنامه تلویزیونی مثلاً سینمایی (و به زعم من، کاملاً ضد سینما!) در جامعه، تبدیل به اپیدمی خطرناکی شده؛ چنانچه این ادبیات گستاخ، تهاجمی و ایضاً بی ادبانه!
حالا در سطوح مختلف جامعه مرتب تکرار می شود، که به صورت مشخص در گزارش هایی که رسانه های تصویری از سینماهای مختلف تهیه می کردند، کاملاً نمود داشت.
ترکیب واژگانِ من در آوردی چون «فیلم در نیومده!»، «بازیها زُمخته!»، «فیلمنامه باگ!! داره» و… نشانه ای از این اپیدمی خطرناک است که بسیار جای تأمل دارد.
به نظرم زبان شناسان باید در این مورد خاص یک پژوهش جدی را در دستور کار خود قرار دهند، شاید بتوان به صورت علمی با این پدیده برخورد و برای آن راه حلی را یافت!
به همین سبب صبر کردم تا در فرصت مناسب جمع بندی خود را ارائه کنم.
نگاه من به جشنواره شامل همه موارد (متن و حاشیه) است که در ادامه می خوانید:
۱- با توجه به مضامین فیلم ها (که ظاهراً هیات انتخاب سعی کرده بود، تنوع را رعایت کند) در نهایت خروجی جشنواره سی و هفتم را می توان از بُعد مضامین چنین تقسیم بندی کرد: از فقر و فلاکت و نکبت، تا رانت و آقازاده و مکنت… همراه با چاشنی هایی از جنس جنگ، امنیت، ورزش و زیباییهای توریستی ایران و بعضی از کشورها…!!
۲- آنقدر در فیلم های امسال، صحنه های بارش باران وجود داشت که به نظر می رسد اگر کارگردان ها کمی صرفه جویی می کردند و اصطلاحاً کمتر از آب استفاده می کردند! شاید شکل کم آبی هم حل می شد!!
۳- خوشبختانه سینمای ایران از منظر جوری جنس، به ویژه در عرصه بازیگری هیچ کمبودی ندارد! علاوه بر هنر تحسین برانگیز چهره پردازان در گریم بازیگر نقش «تختی»، انتخاب علیرضا شجاع نوری برای ایفای نقش مربی تکواندو هم از آن گزینه هایی بود که جوری جنس در سینمای ایران را معنا می بخشد!
نگاهی به فیلم ها:
*«معکوس»/ کارگردان: پولاد کیمیایی
وقتی مطلع شدم که آقای خوشنام از چهره های موفق عرصه تجارت بین المللی و از آشنایان خوشنام ما، کار سرمایه گذاری برای ساخت اولین فیلم پولاد کیمیایی را پذیرفته، یقین پیدا کردم که بعد از کش و قوس های فراوان و مشکلات پیش آمده قبلی، حتماً فیلم به سرانجام می رسد… که البته به سرانجام رسید، ولی… .
پولاد کیمیایی هم مثل اکثر فرزندان هنرمندان بزرگ به عرصه فعالیت های پدران و مادران خود گام می گذارند، شاید برون رفت از زیر سایه بلند نام پدر و تلاش برای استقلال فردی در حوزه سینما، و دغدغه اصلی اش باشد، اما قرار گرفتن نام مسعود کیمیایی به عنوان تهیه کننده از پیشانی تیتراژ فیلم، ناخودآگاه سطح توقع مخاطب را بالا می برد!
«معکوس» اولین تجربه کارگردانی پولاد کیمیایی، کار قابل قبولی است… زخم روی صورت بازیگر اصلی (بابک حمیدیان) و دعوای پشتش که رگه هایی از عصیان طبقاتی را ترسیم می کند، شبیه شخصیت های فیلم های مسعود کیمیایی است و ایضاً دیالوگ های شعرگونه که کاملاً ردپای تربیت، آموزش و تأثیرپذیری خانوادگی را نشان می دهد.
پولاد ظاهراً دلش می خواهد جای پای بزرگان بگذارد! اما اگر واقعاً چنین اندیشه ای در سر داشته باشد، باید مررات های بسیاری تحمل کند، مانند پدرش که همیشه تحمل کرد تا همیشه بزرگ بماند!
*«سال دوم دانشکده من»/ کارگردان: رسول صدرعاملی
رسول صدرعاملی را با تکیه بر سوابق رزونامه نگاری اش می توان دارای فوق تخصص جامعه شناسی دانست.
فیلم هایش برآمده از بطن جامعه و بحران های اجتماعی است. او با «سال دوم دانشکده من» نشان می دهد که کاملاً نبض تماشاگران جوان را در دست دارد.
فیلم روایت یک سفر دانشجویی است که در نهایت منجر به سفر معنوی می شود. با اینکه بخش عمده ای از فیلم در اصفهان می گذرد، اما فیلم توریستی نیست!
*«غلامرضا تختی»/ کارگردان: بهرام توکلی
اتفاق حیرت انگیز روز اول جشنواره، نمایش فیلم «غلامرضا تختی» بود. اسطوره ورزش ایران.
فیلم احتمالاً با دو نوع برخورد متفاوت در اکران عمومی مواجه خواهد شد. جماعتی که جزو هم نسلان تختی هستند و یا در زمان حیات. او را می شناختند که بی تردید خاطره بازی هایشان گُل می کند و فیلم را دوست خواهند داشت و گروهی که متعلق به نسل معاصر هستند و تختی را از لابه لای روایت های بعد از مرگش شناخته اند که احتمالاً سوالات فراوانی از ذهنشان بی پاسخ خواهد ماند.
کارگردان در بازسازی صحنه های المپیک ملبورن بالاتر از استانداردهای سینمای معاصر ایران قرار می گیرد. سیاه و سفید بودن فیلم مزیت آن است و اصرار بر تکرار روایت خودکشی تختی (با توجه به سوءظن های تاریخی که معمولاً باعث ابهامات می شود!) پاشنه آشیل آن.
نه به حکومت، نه به تبلیغات، نه به سینما و نه به سیاست… اینها مرام تختی را نشان می دهد که فقط به عنوان یک قهرمان ملی مردمش را دوست داشت و به همین دلیل، اسطوره شد!
*«بنفشه آفریقایی»/ کارگردان: مونا زندی حقیقی
«برایت بنفشه آفریقایی خریدم». این تنها دیالوگ فیلم است که تبدیل به عنوان فیلم می شود! زنی که از همسر اول خود جدا شده و به عقد شخص دیگری (دوست همسر اول) درآمده، همسر قبلی اش را که فرزندانش به خانه سالمندان سپرده اند به خانه خود می آورد و بعد با مواجهه این دو مرد (همسر قبلی و همسر فعلی!!) به همین سادگی!!
«بنفشه آفریقایی»، می توانست به جای کلی قصه های موازی سطحی و دم دستی، راحت تر و سرراست تر قصه اش را روایت کند!
برگ برنده فیلم حضور همیشه درخشان فاطمه معتمدآریا و بازی روان رضا بابک در نقش همسر اول است.
*«تیغ و ترمه»/ کارگردان: کیومرث پوراحمد
سخنان اعتراض گونه کیومرث پوراحمد در جشن انجمن منتقدان و تأکیدش به عدم استفاده از کمک های ارگانها و نهادهای فرهنگی و غیرفرهنگی در ساخت فیلم هایش طی سالهای طولانی حضور در سینمای ایران، باعث شده بود که همه با اشتیاق به تماشای «تیغ و ترمه» بنشینند تا ثمرات این استقلال را در کار جدید پوراحمد ببینند!!
در پایان نمایش فیلم مشخص شد که آخرین کار سازنده «قصه های مجید»، طرفدارانش را راضی نکرده است. با اینکه اسامی بازیگران فیلم برای جذب مخاطب عام کافی است، اما عجیب است که اتفاق خاصی در بازی ها رخ نمی دهد و همه معمولی اند!!!
*«در خونگاه»/ کارگردان: سیاوش اسعدی
در وجه تسمیه «در خونگاه» که البته در مورد وثوق آن جای تردید است، گفته شده که برای جابه جایی یک «نخل» برای ایام عاشورا از محله ای دیگر به این محله، درگیری منجر به خونریزی پیش آمده و به همین دلیل آن را «در خونگاه»! نامیده اند!!
سیاوش اسعدی که با «حوالی اتوبان» خود را به منطقه و محله اصلی سینما رساند، روایت مهاجرت های دهه شصت، به ویژه سیل مهاجران از طبقات فرو دست جامعه به ژاپن، برای کسب درآمد را دستمایه فیلم خود قرار داده که انصافاً در چینش قصه و پیش برد آن درست عمل می کند.
«در خونگاه» روایتی است از خیانت در امانت و البته این بار توسط اهالی یک خانواده!
سکانس شبه سوررئال عشقبازی با دود سیگار یک زن، از صحنه های عجیب و بیادماندنی فیلم است.
امین حیایی و ژاله صامتی بهترین انتخاب های این فیلم هستند.
*«ناگهان درخت»/ کارگردان: صفی یزدانیان
صفی یزدانیان، پس از اولین تجربه موفق سینمایی اش «در دنیای تو ساعت چند است؟» باز هم در همان حال و هوای فیلم قبلی، اینبار دست به روانکاوی شخصیت اصلی داستانش می زند و او را مجبور می کند که تمام قصه زندگی اش را برای روانکاوش تعریف کند!
«ناگهان درخت» فیلمی است که نمی توانید قصه اش را برای دوستتان تعریف کنید، با اینکه کل داستان فقط یک جمله است!
برخلاف جماعتی که با این فیلم ارتباط برقرار نکردند و ایضاً با ترک سالن نمایش در میانه فیلم، دلخوری خود را نشان می دادند!! معتقدم این یک فیلم جدی است و باید به صورت جدی و با دقت و البته بدون چیپس و ذرت آن را تماشا کرد! سکانس پایانی به راحتی همه را حیرت زده می کند. بعید می دانم فیلم در اکران عمومی موفقیتی چشم گیر داشته باشد.
*«قصر شیرین»/ کارگردان: سیدرضا میرکریمی
رضا میرکریمی در سینمای ایران، نامی کاملاً جدی و آثارش قابل توجه است.
در «قصر شیرین»، نه قصری وجود دارد و نه شیرینی!! کل فیلم هم در یاسوج فیلمبرداری شده و ربطی به شهر قصرشیرین ندارد!
اما تا دلتان بخواهد، فیلم تلخ است، تلخی پذیرفتنی از شرایط اجتماعی و اقتصادی معاصر، که هر کسی یا خانواده ای ممکن است با یک تلنگر بشکند یا فرو بریزد.
حامد بهداد، پس از عبور از دهه چهارم زندگی، به جای جوان غیرقابل انعطاف و خودخواه دهه هشتاد، حالا نمایشگر نقش افرادی است که مثل خودش پا به سن گذاشته اند، خانواده و فرزند دارند، اما کماکان عصیان می کنند، چه با دلیل و چه بی دلیل، چه محق چه بدون حق!!
اما نکته قابل تأمل، شوخی غیرقابل باور هیات داوران جشنواره بود که نام دو بازیگر کودک و نوجوان فیلم را (که البته بازی های خوبی داشتند) برای نامزدهای نقش مکمل زن و مرد در کنار نام بزرگان این عرصه قرار دادند!!
خودمانیم کمی تدبیر هم بد نیست!… به جای این کار می توانستند از این دو بازیگر نوجوان به صورت کلامی تقدیر کنند… .
واقعاً چی فکر می کردیم… چی شد…؟!! فکر کنید استاد علی نصیریان نامش در کنار نوجوانی باشد که اولین تجربه اش در سینماست!!!
*«سمفونی نهم»/ کارگردان: محمدرضا هنرمند
روایت به اصطلاح فانتزی از رابطه های آشکار و نهان عشق و مرگ با اهالی از جنس سوررئالیسم و مقدار متنابهی نمک ذاتی حمید فرخ نژاد، همراه با تلاش فراوان، جهت نشان دادن بی استعدادی تعداد کثیری بازیگر و…. .
از نمایش مرگ راحت کوروش تا عشوه های خرکی دوست دختر هیتلر در زمان قبض روح شدن و… اشکال مختلف مرگ و تأکید بر اینکه هرگز در زمان تعیین شدن حیات آدمی تغییری حاصل نمی شود، نتیجه اخلاقی فیلم است.
«سمفونی نهم»، تنها فیلمی است که بشدت مناسب فرستادن به مراسم اسکار است!! چون یا همه موضوع مرگ و شکلهای گوناگون آن را می فهمنمد و فیلم عاقبت بخیر می شود و یا اعضای آکادمی اسکار با آن ارتباط برقرار نمی کنند که تازه می شوند مثل ما!!
فیلم نشانه های اکران عمومی موفق با تبلیغات فراوان را دارد. مبارک باشد… .
*«مسخره باز»/ کارگردان: همایون غنی زاده
عجیب ترین اظهارنظر در مورد «مسخره باز» این بود که عده ای اصرار داشتند با وابستگی جدی «غنی زاده» به «تئاتر»، این فیلم را دهن کجی به سینما تلقی کنند!!
راستی چقدر یک نفر می تواند عقده ای باشد و یا از سینما لطمه خورده باشد که برای نشان دادن خشم اش، کلی وقت بگذارد، هزینه کند و فیلمی بسازد که اتفاقاً جزو بهترین ها هم باشد!! آخر عقل هم چیز خوبی است!!
«مسخره باز» در کل روایت یک «بُت وارگی» است. از پرویز، همیشه مفتوح معشوقه مشترک صاحب آرایشگاه که با لرزش دستهایش سیبیل همه را به باد می دهد!! و بازپرسی که نقش شش انگشتی سریال «هزاردستان» را تداعی می کند تا محرومیت از آغوش مادر برای یک عاشق سینما و «موی زنانه» و قتل و… که همگی جای خالی زن (عشق) را نشان می دهد.
غنی زاده در اولین فیلم سینمایی اش نشان داد که در سینما هم همانقدر مسلط است که در تئاتر. من اظهارنظر غنی زاده و سرکشی اش را در مراسم اختتامیه پسندیدم، فقط به خاطر متفاوت بودنش! که باعث سردرگمی جماعتی شد که همه چیز را با استانداردهای خودشان اندازه می گیرند.
عزیزان جان، ایشان بسیار محترمانه اعلام کرد که جایزه «نگاه نو» را به دست ندارد! چون فیلمش هیچ نگاه نویی را به جشنواره هدیه نداده است! جز جمله ای به این سادگی و روشنی را حمل بر بی ادبی و… می کنید… چرا باید همه با ادبیات شما صحبت کنند!! چرا باید همه طوطی وار و کلیشه ای بگویند: ضمن تشکر از هیئت داوران، از گرفتن این جایزه خوشحالم و از پدر و مادرم تشکر می کنم…!!!
یک پیشنهاد هم برای فیلم دارم و آن اینکه برای رسیدن به زمان مناسب جهت اکران (کمتر از یک ساعت) کلاً سکانس «مادر» را حذف کنید!! ریتم فیلم هم کاملتر خواهد شد. از ما گفتن.
«مسخره باز» در اکران عمومی حتماً موفق خواهد بود.
*«زهرمار»/ کارگردان: سیدجواد رضویان
یک کمدی معمولی و بفروش از سینمای بدنه که از تخصص های جواد نوروزبیگی است!!
کپی ناقص فیلم «رسوایی» که فقط نمی دانم چگونه سر از جشنواره درآورده!! در حالی که هیات انتخاب فیلم «سیروس الوند» را نپسندیدن؟!! عجیب نیست؟؟!!
*«جمشیدیه»/ کارگردان: یلدا جبلی
پیام فیلم این است: اگر فکر می کنید یا باور دارید یا حس می کنید که یک کار یا اقدام شما منجر به مرگ کسی شده است و ناخودآگاه مرتکب قتلی ناخواسته شدید و دچار عذاب وجدان گردیده اید، هیچ وقت و به هیچکس راستش را نگویید!! علی الخصوص به پلیس!! چون آنوقت بیچاره می شوید… بدبخت می شوید… افسرده می شوید… دستگیر می شوید… زندانی می شوید و حتی ممکن است اعدام شوید!! پس بی خیال شوید و راست نگویید!!
*«سرخ پوست»/ کارگردان: نیما جاویدی
طرح گسترش فرودگاه تازه تأسیس شدن یک شهر در جنوب ایران، باعث گردیده تا ساختمان زندان شهر از زندانیان تخیله شود…
رئیس زندان در حال سامان دادن کارهاست که خبر خوش ارتقاء پست به سمت رئیس شهربانی به او ابلاغ می شود… شادمانی اش زیاد طول نمی کشد، چون باخبر می شود که در جابه جایی های انجام شده یک زندانی متهم به قتل ناپدید گردیده است و… .
نیما جاویدی پس از فیلم «ملبورن» که حضوری موفق برای او در سینمای ایران بوده پس از چند سال وقفه با «سرخ پوست» نقبی به تاریخ معاصر می زند. البته نقبی که بیشتر شامل فضا، رفتارهای عمومی، لباس و طراحی صحنه است. او به هیچ وجه خودش را در مظان داوری سیاسی تاریخی قرار نمی دهد.
اندکی غرور مردانه نظامی، به اضافه مقداری هوش و شجاعت، همراه با ادویه ای از جنس عشق و مردانگی و ایضاً نمایش تصاویری بکر از یک موقعیت مکانی کمتر دیده شده و حضور یک نوید محمدزاده کمی متفاوت با نقش های کلیشه ای اش، امکان موقعیت فیلم در اکران عمومی را بالا می برد.
*«شبی که ماه کامل شد»/ کارگردان: نرگس آبیار
سینمای ایران در قبل از انقلاب، بیشتر از چند کارگردان شاخص زن نداشت. بانوانی با تجربه های اندک همچون شهلا ریاحی و فروغ فرخزاد… اما پس از انقلاب، زنانی پا به عرصه کارگردانی گذاشتند که هر کدامشان طعم موفقیت را چشیده اند، خانم ها: رخشان بنی اعتماد، پوران درخشنده، تهمینه میلانی، آزیتا موگویی و… نرگس آبیار.
در تمام مدت تماشای «شبی که ماه کامل شد» به این فکر می کردم که چگونه خانم آبیار به این درجه از تسلط و آگاهی خیره کننده در عرصه سینما رسیده است!
و بعد خودم را قانع می کردم که: تیم خوب اجرایی، گروه درجه یک بازیگری، پشتیبانی کامل ارگانها و نهادها و عدم نگرانی از هزینه و برآورد و… را در اختیار هر کسی بگذاری، فیلمساز خواهد شد! اما واقعیت این است که به کارگیری همه امکانات درایتی می خواهد که ریشه در جوهره وجودی آدمها دارد و نرگس آبیار، زن با وجودی است!
«شبی که ماه کامل شد» یک فیلم کامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. عاشقانه ای که تبدیل به یک فاجعه می شود و آنقدر این امکان در فیلم واقعی و قابل قبول رخ می دهد که حیرت انگیز است.
فیلم شایسته همه تقدیرهایی بود که در اختتامیه جشنواره نصیبش شد.
*«دیدن این فیلم جرم است»/ کارگردان: رضا زهتابچیان
برخی معتقد بودند که این فیلم، به عنوان اولین تجربه فیلمسازی یک کارگردان جوان، جنجالی ترین فیلم این دوره از جشنواره است!
فیلم که محصول «حوزه هنری» است، روایتگر یک گروگانگیری است که در ژانر سیاسی جای می گیرد و در نگاهی دیگر، جماعتی آن را «آژانس شیشه ای» سال ۹۷ می دانستند!
باید منتظر بود و دید که آیا دیالوگ های تنش زای فیلم که دو سوی یک واقعه را روایت می کنند، در اکران عمومی نیز مورد اقبال مردم قرار می گیرد یا نه؟!
«دیدن این فیلم جرم است» پایان باز دارد. البته پایانِ خیلی باز!!! و خدا نیامرزد آن را که پایان باز را رواج داد تا ما همچنان بلاتکلیف بمانیم در نتیجه و فهم فیلم!!
*«پالتو شتری»/ کارگردان: مهدی علی میرزایی
یک دانشجوی مقطع دکترا در رشته فلسفه، پالتویی به رنگ شتری از پدرش به یادگار دارد که هر زمان که آن را می پوشد، افکار وسوسه آمیز و مؤذیانه به سراغش می آید و یا برعکس!، هر موقع افکار مؤذیانه ای دارد، پالتو شتری پدرش را می پوشد!!
علی میرزایی که حضورش در سینمای حرفه ای ایران، با نگارش فیلمنامه های تقریباً موفق «گشت ارشاد» و «در مدت معلوم» همراه بوده، در اولین تجربه کارگردانی در ژانر کمدی، مقداری فلسفه هم می بافد!!
احتمال بسیار وجود دارد این روایت طنزآلود از کاراکترها و موقعیت ها که لعاب جوان پسند نیز دارد، در اکران موفق باشد.
*«متری شش و نیم»/ کارگردان: سعید روستایی
حداقل می توان اذعان کرد از زمانی که حافظ علیه الرحمه فرموده: «از آن افیون که ساقی در می افکند، حریفان را نه سر ماند نه دستار»
موضوع موادمخدر در ایران سابقه دار است! و حالا پس از گذشت چندین قرن در حالی که اعتیاد به عنوان معضل اصلی و اساسی در جامعه ریشه دوانده و عوامل تهیه و توزیع آن در کمال وقاحت. ریشه های بنیان خانوادگی و اجتماعی مردمان را نشانه رفته اند. سعید روستایی با فیلم «متری شش و نیم» به این مهم (و اینبار از دریچه چشم و فعالیت نیروهاای مبارزه با موادمخدر) پرداخته است.
راههای گوناگون توزیع، شبکه های مافیایی و عوامل مؤثر دیگر از جمله فقر مادی و فرهنگی، مسائلی است که به هر بخش از آن در فیلم به صورت گذرا پرداخته شده است. موضوع مهم اما حضور نوید محمدزاده در شمایل یک قاچاقچی حرفه ای است که علیرغم سرانجام تلخ، متأسفانه تصویری قابل ترحم از این شخصیت خبیث را ارائه می کند که انگار حق دارد برای نجات خانواده اش، دیگران را به ورطه سقوط بکشاند!!
فیلم پُر است از صحنه های تکان دهنده و زجرآور زندگی معتادان و ایضاً چالش های پلیس مبارزه با موادمخدر در مواجهه و برخورد با آنها.
نکته: ظاهراً نوید محمدزاده گفته است، برای مدتی (حداقل یک سال) در هیچ فیلمی بازی نخواهد کرد… تصمیم درستی است، آفرین!
*«بیست و سه نفر»/ کارگردان: مهدی جعفری
همه می گفتن، جنگ جای بچه ها نیست، وایسین تا بزرگ شین!… آخه کی میدونه، آدم کِی بزرگ میشه؟!
این حق مسلم جوانانی است که حداقل پس از جنگ به دنیا آمده اند و سوالاتی دارند در مورد آنچه که نسل پیشین آن را دفاع مقدس می خواند و اینکه آیا همه این روایات صحیح است؟!
«بیست و سه نفر»، روایتی صحیح است از آنچه که بیست و سه نوجوان آن را رقم زدند.
مهدی جعفری، نویسنده و کارگردان فیلم برای رهایی از غلطیدن در ژانر مستند، رفتارهای این بیست و سه قهرمان را که در خاطراتشان بازگو کرده اند، تلفیق می کند و بعد آن را روایت می کند.
بیست و سه نفری که اصلاً شبیه هم نیستند، اما کاملاً مثل هم اند!! و انگار یک روح در جسم بیست و سه نفر.
بار دراماتیک قصه اما از جایی آغاز می شود که خاطرات عجیب ملاصالح قاری به آن سنجاق می شود! که به جای توضیح در مورد آن، توصیه می کنم حتماً فیلم را ببینید.
«بیست و سه نفر»، روایت شرف یک نسل است که با بهره مندی از وقایع نگاری و مستندهای تاریخی فیلمی دیدنی شده است.
بعدالتحریر:
۱- لطفاً کلاهتان را بردارید، نه به احترام فیلمساز بلکه به احترام تماشاگری که پشت سر شما نشسته و اصلاً امکان دیدن کامل پرده نمایش را ندارد!!! چون شما با آن کلاه شاپوی بزرگ تازه تصمیم گرفته اید که با دوست کنار دستتان، گپی خصوصی هم بزنید که تازه آغاز ماجرا و واویلاست!! چون هیچ چیز دیده نمی شود جز کلاه بزرگ شما!!!
قبول دارم که کلاه شاپوهای تعدادی از دوستان، به عنوان تکمیل کننده خوش تیپی شان است!! اما باور بفرمایید یک قانون کلی در جهان متمدن وجود دارد و آن اینکه هر وقت وارد محیط سقفی شدید، باید کلاهتان را بردارید!!! حتماً نظامیان که کلاه بخشی از لباس فُرمشان است هم این کار را انجام می دهند!!
لطفاً هنگام ورود به سالن نمایش فیلم کلاهتان را بردارید!!! حالا اگر دوست دارید برای گرفتن جایزه با کلاه روی صحنه بروید، دیگر خود دانید و جماعتی که به شما جایزه می دهند!!!
۲- اظهارنظر عجیب دبیر جشنواره در یک برنامه تلویزیونی شنیدنی بود. آنجا که گفت: جون هیچکس دبیری این دوره را قبول نکرد، من مجدداً دبیر شدم (قریب به مضمون)!
راستی چرا هیچ سینماگری دبیری جشنواره را نمی پذیرد؟؟!!
۳- لطفاً فیلمی را به اسکار بفرستید که مضمون جهانی داشته باشد و اعضای آکادمی آن را بفهمند!
فیلم هایی با مضامین بومی، کپی های ناقص از فیلم های درجه چندم هالیوودی و هندی و موضوعات خام شانسی در اسکار ندارند… وقت خودمان را تلف نکنیم، وقتی تجربه سالهای اخیر نشان داده که انتخاب های ما حتی در فهرست اولیه هم قرار نمی گیرد!!!
علیرضا غفاری
ثبت نظر