Fa En سه شنبه 6 آذر 1403 ساعت 2 و 48 دقیقه

آیت‌اللهِ ادیبی که یک نخست‌وزیر در مراسم ترحیمش کشته شد

آیت‌اللهِ ادیبی که یک نخست‌وزیر در مراسم ترحیمش کشته شد

آنچه در این صفحه می‌خوانید، گفت‌وگو با آیت‌الله مهدی فیض قمی فرزند آیت‌الله محمد فیض، در هفتادمین سال رحلت این عالم ربانی است.

سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت 13:56

، آیت‌اللّه العظمی حاج آقا میرزا محمد فیض، فرزند ادیب نامی میرزا علی اکبر فیض (قدس سره) یکی از اعاظم فقها و از اکابر علمای طراز اول در قرن چهاردهم هجری است، وی در سال ۱۲۹۳ ه. ق در قم متولد شد و در سال ۱۳۱۷ ه. ق به نجف اشرف عزیمت و پس از بهره‌گیری کافی از دروس بزرگان نجف، جهت سیر دقایق افکار حضرت آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی (میرزای دوم) به سامرا هجرت کرد و یکی از مدرسین نامی آن حوزه قرار گرفت.
ایشان پس از عمری تلاش و کوشش در راه خدا، در دهه آخر جمادی الاول سال ۱۳۷۰ ه. ق، در حال نماز وقتی دست‌ها را به دعا برداشته بود، و «الهی عاملنا بفضلک» را می‌گفت، دار فانی را وداع گفت. آیت الله بروجردی بر پیکر او نماز خواند و در ایوان طلایی صحن عتیق مدفون شد. همچنین عزاداری سراسری در کشور اقامه شد از جمله در تهران از سوی دربار در مسجد شاه ۱۵ اسفند ۱۳۲۹ ه. ش مجلس ترحیمی برگزار شد. در این مجلس ترحیم وقتی علی رزم‌آرا، نخست وزیر وقت، برای شرکت وارد صحن مسجد شده بود، نزدیک حوض ناگهان هدف گلوله‌های تیر فداییان اسلام قرار گرفت.



ایسنا - جریان مراجعت آیت الله العظمی میرزا محمد فیض به قم چه بود؟

آیت الله فیض قمی: در آن زمان قمی‌ها نامه‌ای به مرحوم آیت الله میرزا محمد فیض قمی که در نجف بودند، نوشتند که ما عالمی نداریم که بتوانیم با او از جهت تقلید و سایر جهات دیگر وظیفه مان را انجام بدهیم، شما به قم تشریف بیاورید. ایشان هم با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری که آن موقع در نجف بودند و حاج آقا حسین قمی هم که آن موقع در نجف بودند، صحبت کردند که من می‌خواهم به قم بروم. آنها هم فرموده بودند که ما هم تصمیم داریم و لذا هر سه نفر، آیت الله قمی، آیت الله حائری و آیت الله فیض باهم به قم آمدند.

قم که آمدند، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری به پدر ما –آیت الله فیض- گفته بود که من می‌روم اراک، آنجا می‌مانم. آیت الله حاج آقا حسین قمی هم فرموده بودند من می‌روم مشهد. بعد به پدر ما گفته بودند آقای فیض شما کجا، ایشان فرموده بود که من می‌خواهم قم باشم. بعد آقای قمی به ایشان –آقای فیض- می‌گوید: «قم نمان، قمی در قم ترقی نمی‌کند. شما هم یک جایی را اختیار کنید.» ایشان فرموده بود که من می‌خواهم قم خالی از حجت نباشد، در قم هم یک نفری باشد. لذا ایشان در قم ماندند.



- درباره قحطی که شده بود، می‌گویند نان نبود و مرحوم آقا میرزا محمد قمی مدیریت می‌کرد...



آیت الله فیض: یک قحطی در قم پیدا شد که گندم و جو گیر نمی‌آمد و فقرا خیلی در مضیقه بودند و اینها روی این حساب که مرحوم آیت الله فیض جنبه‌ی مرجعیت و اولویت را داشت، می‌آمدند سراغ ایشان. بعضی‌ها می‌آمدند می‌گفتند که عیال ما از گرسنگی فوت کرد، پول کفنشان را بدهید. پول کفن و دفن از پدر ما می‌خواستند. خب مرحوم آقا هم یک کمکی می‌کردند. بعد قضیه مشکل‌تر شد. ایشان تصمیم گرفتند از مراجع وقت دعوت کنند که آن موقع مراجع ثلاثی بودند، آقای صدر بود، مرحوم آقای حجت بود، مرحوم آقای آسید احمد خوانساری بود. –همسایه مان بود- اینها را دعوت کردند همین‌جا، همین اتاق و من هم همین‌جا نشسته بودم. آن موقع کوچک بودم، نشسته بودم کنار سماور. آقا جریان را مفصل برای این آقایان مراجع بیان کردند و صحبت خیلی شد. وقتی با آقایان صحبت کردند که این قحطی خیلی مشکل است و خیلی‌ها دارند از بین می‌روند- آقایان قبول کردند که از سهم امام به این مستضعفین کمک بشود.


اما آقای صدر ساکت بود. نه قبول می‌کرد، نه رد می‌کرد. آقا هم یک مرتبه دومرتبه که صحبت کردند، وقتی آقایان که پنج شش نفر از مراجع بودند، اینها قبول کردند از سهم امام بدهند، آقا به آقای صدر رو کردند و گفتند که آقای صدر! از این به بعد اگر کسی بیاید سراغ من و بگوید زن من، برادر من، پسر من، دختر من از گرسنگی فوت کرده و پول برای کفن و دفن می‌خواهم، می گویم برو سراغ آقای صدر. و می‌دانید من مطلبی را که بگویم، عمل می‌کنم. ایشان هم دید که قضیه جدی است، قبول کرد.



- گویا عده‌ای، آن‌هایی که مقلد هر کدام از آقایان بودند، سهم امام را می‌آوردند و مرحوم آقا رسیدش را می‌نوشتند.

آن وقت عده‌ای را هم با چرخ گاری‌هایی، گاری با اسب، معین کرده بودند برای تکیه‌های محله‌های قم نان ببرد و یکی از بزرگان و کسانی که مورد اعتماد محل هستند، او را هم معین می‌کردند و بعد در این خیابان خاکفرج یک کاروانسرایی بود که مربوط به آقای دخانچی بود. دخانچی آن کاروانسرا را داد و دو نفر از رؤسای نانوایی، آنجا فوری یک نانوایی درست کردند و نان پخت می‌کردند و با گاری توی محله‌ها تقسیم می‌کردند.

البته مرحوم آقا یک کوپن‌هایی درست کرده بودند و این کوپن‌ها را توی محله‌ها به مستمندان داده بودند. مستمندان می‌آمدند جلوی همان گاری که این نان‌ها را آورده، می‌گوید من قدری صحبت می‌کنم و بعد هم منبری منبر می‌رود، این مجلس حدود دو ساعت طول می‌کشد.



-درباره رحلت و تشییع جنازه‌ی مرحوم آیت الله میرزا محمد فیض قمی بفرمائید.

آیت الله فیض: آن روز من وضو گرفتم، عبا و عمامه را برداشتم و عبا روی کول گرفتم و آمدم بروم، ایشان به من فرمودند کجا می‌خواهی بروی؟ گفتم نماز. فرمودند امروز نماز نرو. گفتم چشم. همان جا ایستادم به نماز خواندن. نمازم را خواندم، ایشان هم مشغول نماز ظهر و عصرشان شدند. در قنوتشان می‌خواندند: «الهی ربنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک یا کریم» یک دفعه نفس قطع شد. بعد آمدند و یک قدری صدا کردند، دیدند تمام کرده. بعد اخوی بزرگ را خواستند، ایشان همین جا توی منزل بود. ایشان هم یک نگاهی کرد و گفتند: ایشان تمام کرده.

برای تشییعش، قرار شد فردایش تشییع شود. از شهرهای اطراف، اشخاصی آمدند که عکسش هست. مرحوم آقای بروجردی هم در تشییع تشریف آوردند. خانه‌هایی که بود، درِ خانه‌هایشان را باز کردند برای جمعیت. چون جمعیت خیلی بود از دم بازار تا صحن مطهر که عکس نشان می‌دهد. مرحوم آقای بروجردی تشییع کردند تا صحن مطهر و نماز را هم ایشان بر پیکر خواندند. بعد در صحن مطهر در ایوان طلا دفن کردند.

در زمان کسالت مرحوم آقا، تولیت آستان که می‌آمدند دیدن ایشان، مرحوم آقا گفتند من می‌خواهم در ایوان طلا دفن بشوم. تولیت گفت: مسجد بالاسر کنار قبر حاج شیخ عبدالکریم جا هست، آنجا برای شما مناسب است. آقا فرمودند من می‌خواهم اینجا در دسترس مردم باشم. هر که از این درِ صحن می‌آید و می‌خواهد از آن در بیرون برود، اینجا برای من یک فاتحه بخواند. ولی مسجد بالاسر باید کفش‌ها را کَند و رفت تا سر قبر فاتحه خواند، آنجا کم کسی پیدا می‌شود. لذا ایشان به درخواست خودشان جلو ایوان طلا دفن شدند.

انتهای پیام

تعداد بازدید : 260

ثبت نظر

ارسال