«تقی شهرام به روایت اسناد»،مفصلترین کتابی است که درباره تقی شهرام منتشر شده و در بخش پیوست آن بیش از ۲۰۰ سند درباره شهرام وجود دارد. این کتاب نه تنها اطلاعات دست اولی درباره تقی شهرام ارائه میدهد، بلکه چهرهای تازه از مجید شریف واقفی هم ترسیم میکند.
قدس آنلاین: «شهرام» به دلیل نقش محوری که در رهبری سازمان در دوره پس از تغییر ایدئولوژیک تا سال ۱۳۵۷ داشت و رهبری او در انجام بسیاری از ترورهای درون سازمانی و نیز برون سازمان این گروه در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره یکی از شخصیتهای مرموز و در عین حال جذاب از منظر پژوهشی برای تاریخپژوهان انقلاب اسلامی بوده است. حجم اسناد منتشر شده و استناد شده در این کتاب به اندازهای زیاد است که نیمی از متن کتاب در پایان به آن اختصاص داده شده است. محقق در طول روایت خود از موضوعات مختلف سعی کرده در کنار گزارشی که از شرح وضعیت چهرهها و اسامی مطرح شده در طول متن میدهد، با مراجعه به مدارک، خاطرات، بازجوییها و نیز اسناد درون سازمانی کشف شده، بخش مختلف گزارش را مستند و راستی آزمایی کرده و در موارد متعددی نیز اقدام به ارائه چند سناریو و متن درباره اتفاقی که مورد بحث است، کرده است. این کتاب توسط احمدرضا کریمی تدوین و از سوی مؤسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ۷۰۸ صفحه منتشر شده است. به عقیده شماری از کارشناسان با اثری ساده اما پرنکته مواجهیم که همزمان با انتشار خود نیز در برخی مطبوعات درباره آن اظهارنظرهای مختلفی صورت پذیرفت. در ادامه با احمدرضا کریمی، محقق و تدوینگر این کتاب درباره تقی شهرام، اسناد دسته اول این کتاب و چند و چون روایتهایش گفتوگو کردهایم.
* کتاب ۷۰۰ صفحهای «تقی شهرام به روایت اسناد» حاوی روایتها و اسنادی است که اطلاعاتی از زندگی تقی شهرام و چند تن دیگر از سران سازمان اطلاعاتی را به خواننده میدهد، چرا در شرح وقایع این همه به روی اسناد تأکید داشتید؟
کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» به دلیل دوران زندانی که من به مدت چندماه با تقی شهرام گذرانده بودم و همچنین اطلاع از سابقه نگارش اولیه کتاب چند جلدی «سازمان مجاهدینخلق، پیدایی تا فرجام»، به من پیشنهاد شد. بنا را بر این گذاشتم که اولاً چهره واقعی و نه آنچه را در شایعات و مبتنی بر حُب و بغضها بود را از تقی شهرام ارائه دهم. نکته دیگر این بود که آنچه گفته میشود مستند باشد و اسناد آن ـ چه از اسناد ساواک و چه از مصاحبهها و گفتهها - به شکل مکتوب ارائه شود. به طور مثال من در کتابی نوشته بودم که تقی شهرام یکی از افرادی بوده که به دنبال ترور آیتالله بهشتی بوده است، ذکر این حرف مثلاً از طرف افرادی مانند آقای علی افشاری با واکنش مواجه شد و ذکر شده بود که چون من با تقی شهرام حُب و بغضی دارم این حرف را بیان کردهام. من این مطلب را همانجا هم عنوان کرده بودم و در این کتاب هم اسنادش آمده است که وحید افراخته در سهجا از اعترافاتش صراحت دارد که تقی شهرام به طور جدی به دنبال ترور و حذف فیزیکی مرحوم دکتر بهشتی بوده است. در بین سری یادداشتهایی که از وحید افراخته به جای مانده درباره طرح ترور دکتر بهشتی آمده است:
ترس از قطب شدن عناصری مانند بهشتی. تقی شهرام در مورد او میگفت: باید از او ترسید. فردی است بسیار سیّاس، باهوش و جاهطلب و در آرزوی جانشینی خمینی است. او به آسانی با رژیم علیه مجاهدین متحد خواهد شد. تنها راهِ چاره، کشتن اوست؛ منتها بهطوری که ردی باقی نگذاریم؛ مثلاً زیر ماشین گرفتن او!...
این اتفاق به این دلیل بود که تقی شهرام معتقد بود اگر بهشتی دخالت نمیکرد، میتوانست باز هم روحانیون را قانع کند که از سازمان حمایت کنند و امکاناتشان را در اختیارش بگذارند.
*گفته میشود در این کتاب برخی شایعات و حرفهای افسانهگونه در مورد تقی شهرام خدشهدار شده است، در این باره بیشتر توضیح میدهید.
نکتهای دیگر که من در این کتاب به آن توجه داشتم، اطلاعاتی بود که به نوعی افسانهگونه در مورد تقی شهرام عنوان میشد. یکی از این موارد فرار تقی شهرام از زندان ساری به همراه ستوان احمدیان و حسین عزتی است. فصل اول کتاب به بازداشت و فرار شهرام از زندان ساری اختصاص دارد. در زندان قصر، شهرام با سه زندانی مارکسیست روابط نزدیکی برقرار کرد. نخستین فرد از این افراد محمدتقی افشانی، عضو چریکهای فداییخلق بود. علیرضا شکوهی، رهبر گروه «ستاره سرخ» نفر بعدی و سومین فرد حسین عزتیکمرهای عضو همان گروه بود. شهرام و عزتی که در تدارک یک اعتصاب در زندان قصر بودند به زندان ساری منتقل میشوند و در این زندان با همدستی و همراهی افسر زندان به نام ستوان امیرحسین احمدیان شب ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ از زندان فرار میکنند. درباره این فرار فرضیههایی مانند دست داشتن ساواک یا سازمان سیا در این فرار مطرح میشد. من واقعیت را به نقل از گفتههای خود تقی شهرام و به نقل از یادداشتهای ستوان احمدیان و اسنادی که در ساواک و شهربانی کل کشور وجود داشته، مبنی بر تنبیه و برکناری مسئولان انتظامی در ساری و همچنین برکنارکردن رئیس زندان و جستوجوی خیلی گسترده و سنگینی که در اسناد محرمانه ساواک شرحش آمده است که چند روز پس از فرار این سه نفر از زندان، در قطار اهواز ـ خرمشهر، حسین عزتی توسط یک مأمور ژاندارمی دستگیر و بعد زیر شکنجه کشته میشود. تحلیل و بررسیها نشان میدهد که جریان جدی بوده و این شایعات که در فرار، ساواک یا آمریکاییها دست داشتهاند، درست نیست.
در این کتاب همچنین ماجرای نفوذ ساواک در سازمان را شرح دادهام. همینطور نحوه فراری دادن ساواک مانند ماجرای سیروس دماوندی را به تفصیل آورده و ماجرای شهریاری که معروف به مرد هزار چهره است را، شرح دادهام. ماجرای نفوذ ساواک در سازمان مجاهدینخلق در ابتدای تشکیل سازمان، توسط شخصی به نام دلفانی را که به ضربه شهریور۱۳۵۰ منجر شد، تحلیل و شرح داده و تفاوتش را با این ماجرا مشخص کردهام.
به جز این دیگر کدام بخش کتاب را جذاب میدانید؟
کتاب در بخش پایانی خود نیز روایت تاریخی جذابی از دستگیری تقی شهرام پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازگو کرده و در ادامه از چگونگی نگاهداری و بازجویی از وی و در نهایت تشکیل دادگاه برای او را نقل میکند که در این زمینه بازخوانی طرح دعاوی و شکایتهای خانواده عناصر مرکزیت سازمان که به دستور مرکزیت تصفیه شده بودند و بازخوانی نگاه و نظر فرقه رجوی درباره این دادگاه و جریانهای همسو با شهرام نیز آورده شده است. نخستین دادستان کل انقلاب مرحوم مهدی هادوی است و مسئول پرونده تقی شهرام، آقای سیف است و ایشان تأیید میکند نظر تقی شهرام درباره عدم صلاحیت دادگاهها در بررسی پرونده وی درست است. درآن زمان ایشان نظر میدهد که چون این اتفاقات در یک سازمان سیاسی رُخ داده، چه بهتر که یک مناظره تلویزیونی برگزار شود و همه گروههایی که دستاندرکار بودند حضور داشته باشند و نماینده جمهوری اسلامی و همچنین نماینده سایر گروههای اسلامی هم حضور داشته باشند. چنین اقداماتی مطرح میشود که این برای نخستین بار صدا خواهد کرد و در دنیا هم انعکاس خوبی خواهد داشت و نشان میدهد که در جمهوری اسلامی حتی مخالفان هم میتوانند در یک مناظره شرکت و بحث کنند، اما سازمان مجاهدین خلق (گروه رجوی) که بعد از انقلاب فعالیت داشتند، قطعاً نمیگذاشتند چنین اتفاقی رقم بخورد. در مورد اعدام تقی شهرام هم نظرات متعددی وجود دارد که آیا باید تقی شهرام اعدام میشد یا نمیشد که من این نظرات را هم در کتاب آوردهام.
* یکی دیگر از بخشهای قابل اعتنا شرحی از زندگی و سرگذشت زنان حاضر در سازمان مجاهدین و سوءاستفادههایی است که از این زنان میشده است. آیا در اینجا هم شاهد روایت متفاوتی از حضور زنان در سازمان هستیم؟
یکی از دلایل اینکه زنان و دختران در سازمان پذیرفته میشدند، پوشش خانههای تیمی بود. این مسئله به شکل خیلی زشتی توسط بعضیها در تاریخ نویسیهایی که داشتند، تحت عنوان فحشا مطرح شده است. در صورتی که چنین چیزی صحت نداشته و من خودم آن را در کتاب بررسی کردهام. مبنا را در مورد خانمها و قربانی شدن آنها در سازمان مجاهدین بر این گذاشتم که اساساً در این سازمان مردسالاری حاکم بوده و دخترها و خانمها را معمولاً برای پوشش و محافظت از مردان و کادرهای مذکر سازمان خودشان میآوردند و مثلاً به خانههایی میفرستادند که تصور میکردند توسط ساواک لو رفته است و معمولاً برنمیگشتند و توسط ساواک کشته میشدند و مجبور میشدند سیانور بخورند.
*با توجه به اهمیت این مسئله چرا در اثری مستقل به حضور زنان در سازمان و ماجراهایی که از سرگذراندهاند، پرداخته نشده است؟
بدون شک جای وجود اثری مستقل در این خصوص خالی است، منتهی شکلگیری یک اثر مستقل با موضوع زنان مستلزم این است که افراد باقیمانده حاضر باشند در این باره صحبت کنند. مشکل این است که برخی از این خانمها حاضر به صحبت نیستند و خاطراتشان را بیان نمیکنند. هرچند براساس پروندهها میتوان مطالبی را عنوان کرد. به عنوان مثال خیلیها بودند که عناصر سازمان روی آنها کار میکردند و مارکسیست میشدند و بعداً به خاطر همین قضیه خود سازمان از آنها میخواست از شوهرانشان جدا شوند. معمولاً این خانمها همسر سمپاتها بودند. سمپاتها افرادی بودند که زندگی عادیشان را داشتند، سرکار میرفتند و بچهها در خانه این سمپاتها مخفی میشدند. این اعضا روی این افراد کار میکردند و مثلاً بعد از مدتی اعلام میکردند که زن آمادگی ورود به سازمان را دارد و مثلاً شوهرش ندارد؛ بنابراین دستور میدادند که زن از همسرش جدا شود و البته برای جداشدنشان تمهیداتی میچیدند و یک چیزهای غیرواقعی بین آنها ایجاد میکردند که زن خودش متمایل میشد از همسرش جدا شود. این زنها وقتی جدا میشدند، از نظر تشکیلاتی آموزش میدیدند. بسیار اتفاق میافتاد که بعد از چند ماه به آنها میگفتند که به درد سازمان نمیخورند. این زن، هم فراری بود و هم از شوهر و بچهاش جدا شده و هم سازمان به او میگفت که تو تصفیه هستی. تصور کنید که سرنوشت وی چه میشد. بعضی از این افراد سرگذشتهای بسیار غمانگیزی بر این اساس داشتند که من بخشی از آنها را در کتاب چند جلدی سازمان مجاهدین، مثلاً درباره طاهره ایلخانی به تفصیل نوشتهام.
* مهمترین دلیل شما به عنوان محقق برای پرداختن به زندگی تقی شهرام چه بود؟
مهمترین انگیزه خودم این بود که یک عدهای نظر میدادند، اتفاقی که در سازمان مجاهدین خلق طی سالهای ۵۲ تا ۵۴ افتاده، کودتا در سازمان بوده است. این تعبیر را حتی آقای هاشمی رفسنجانی هم به کار میبرد. من این اعتقاد را نداشتم و معتقد بودم مبناهای ایدئولوژیکی که سازمان از ابتدای تأسیس داشت، زمینه را برای مارکسیست کردن اعضا فراهم میکرد. در واقع یک نوع آمیختگی مارکسیسم و اسلام وجود داشت. این اصطلاح را نخستین بار شاه به کار برد که به آن مارکسیست اسلامی میگفت و در واقع درست بود. غیر از چند آیه قرآن که در مورد جهاد بود و بچهها آنها را میخواندند، اطلاعات چندانی در مورد مذهب نداشتند. مبحث دیگر نگاه دیالکتیکی آنها و بعد هم نوع نگاه به دورانهای تاریخی بود که دقیقاً مانند دورانهای تاریخی مارکسیسم بود. نوع نگاه به اقتصاد در سازمان هم زیربنا دانستن آن بود. آنها مارکسیسم را «علم مبارزه» میدانستند. در برداشتی که داشتند، مارکسیسم مانند پزشکی یا مهندسی علم است و این را باور داشتند. البته این فضایی بود که در دهههای ۴۰ و ۵۰ در اغلب جوانان دانشگاه رفته مذهبی نوعی کمپلکس وجود داشت و میگفتند هرچه در مارکسیسم هست در اسلام هم هست. به هر حال این زمینهها بود و آنها پس از مدتی احساس کردند که اصلاً به آن بخش مذهبی چه احتیاجی دارند و آن را کنار گذاشتند.
در واقع به نظر من نسبت به سایر سران سازمان مجاهدین خلق، تقی شهرام صادقتر بود؛ هم تغییر ایدئولوژیاش را عنوان کرد و هم اینکه حتی این تغییر را با روحانیون از جمله آقایان بهشتی، طالقانی، لاهوتی و رفسنجانی در میان گذاشت. بعد از این ماجراست که روحانیون اعلام میکنند ما دیگر از شما حمایت نمیکنیم و به همین خاطر بعضیها انتقاد میکردند از تقی شهرام که میتوانست سیاستمدارانهتر رفتار کند و اصلاً این ماجرا را بیان نمیکرد تا کمکها را دریافت کند. در هر صورت من میخواستم بیان کنم مارکسیست شدن سازمان طبق مبانیای بوده که سازمان براساسش شکل گرفته و اینطور نبوده که ناگهان یک شخصی از زندان ساری فرارکند و بیاید بمب مارکسیسم را در سازمان منفجر کند و همه یک مرتبه مارکسیست شوند! اگر چنین چیزی بود چگونه است که عده زیادی در زندانها مارکسیست شدند. عده زیادی از اعضای این سازمان در زندانهای مشهد، شیراز و تهران (اغلب از سال ۵۱ و قبل از تقی شهرام) خودشان بهطور اتوماتیک مارکسیست و خیلی از آنها بعداً جذب سازمانهایی مانند پیکار شدند و حتی برای مجلس کاندیدا شدند و آدمهای مطرحی بینشان بود. بیشتر آنها در سال ۵۰ دستگیر شده بودند و تقی شهرام روی آنها نفوذی نداشت.
*یکی دیگر از نقاط قابل توجه کتاب از نظر کارشناسان، ترسیم چهرهای تازه درباره برخی از سران سازمان پیش از انقلاب اسلامیاز جمله مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیهلباف است. شما به عنوان محقق در معرفی چهره این دو، شمایلی متفاوت از آنها را پیش چشم قرار میدهید که تا پیش از آن شاید در نگاه عمومی چنین نبوده است. در این مورد بیشتر توضیح میدهید؟
در این کتاب ما با چهره جدیدی از مجید شریف واقفی آشنا میشویم. مجید براساس اعترافات یا گزارشی که همسرش لیلا زمردیان ارائه میدهد، در واقع لو رفته و مشخص میشود که مشغول تشکیل یک سازمان جدا و مسلح است. من عین یادداشتهای لیلا زمردیان را هم در کتاب آوردهام که هم متنشان هست و هم حروفچینی شده است. شریف واقفی در تشکیلاتی به سر میبرده که خودش قبلاً در این تشکیلات در یک تروری شرکت داشته است؛ یعنی خودش پذیرفته بوده که اگر بخواهد کسی از این سازمان جدا شود و انشعاب بکند، اسلحه سازمان را بردارد و تشکیلات جدایی بخواهد راهاندازی کند، باید ترورش کرد. من اینجا براساس اظهارات تقی شهرام و حتی وحید افراخته مرزبندی کردم که مرتضی صمدیهلباف و احمد رضایی از نظر ایدئولوژی سنتیتر بودند و بیشتر نظر عامه مردم را نسبت به مذهب داشتند، اما شریفواقفی چنین نبود و بیشتر اختلاف تشکیلاتی داشت که مسئله ایدئولوژیک هم بدان افزود. بیشتر اختلاف مجید با مرکزیت سازمان و شخص تقی شهرام تشکیلاتی بوده است و یکی از دلایلش میتوانست این باشد که از مرکزیت سازمان کنار گذاشته شده بود و او در مقابل این حرکت، داشته واکنش نشان میداده است.
* واکنش مخاطبان به این اثر تاکنون به چه شکل بوده است؟
واکنشی که تاکنون نشان بازخور داشته است، جالب بوده؛ به این معنی که گروههای مختلف سنّی و تحصیلی به سراغ این کتاب رفتهاند و اطلاعات این کتاب برایشان جالب بوده است؛ شاید به این دلیل که درباره آن سالها بهخصوص نسل سوم و چهارم اطلاعات چندانی ندارند. از آنجا که اطلاعات این کتاب با روایت رسمی که وجود دارد، همخوان نبوده و با بعضی از چیزهایی که خوانده یا شنیدهاند متفاوت است، ممکن است نظرشان درباره افرادی مانند مجید شریفواقفی یا تقی شهرام تغییر کند و آن وقت این پرسش برایشان پیش بیاید که چرا باید نام این شخص روی دانشگاهی در جمهوری اسلامی باشد.
انتهای پیام/
ثبت نظر