یادداشت- مجتبی احمدی
طعم تلخ «قصر شیرین» به کام جشنواره نشست
در روز سوم جشنواره، فیلم «قصر شیرین» در سینمای رسانه اکران شد تا یک تکانی به حال و احوال فیلمهای جشنواره بدهد. تمام افرادی که در جریان روند تولید فیلم «قصر شیرین» بودند شاهد این مطلب هستند که حامد بهداد بیش از تمام کارهایی که تا امروز بازی کرده از فیلم «قصر شیرین » پستهای متفاوت منتشر میکرد و در واقع بهرغم اینکه فیلم در هیاهوی بسیار محدود تبلیغاتی ساخته میشد و در سکوت خبری گاهی اطلاعات و اخباری از فیلم منتشر میشد اما فیلم «قصر شیرین» به خاطر حال و احوالی که به بازیگر نقش اولش یا بهتر بگوییم تک ستارهاش میداد از سوی حامد بهداد با اشتیاق و با حال خوب منعکس میشد.
فیلم فضایی تلخ دارد. انسانها، انسانهای دنیای میرکریمی در فیلم جدیدش طعم شیرینی ندارند اما بی شک میتوان گفت در لایههای درونی فیلمی که میبینیم اتفاقات شیرینی رخ میدهد. زنی که با تمام توان و قدرت از لحظه بودن و نبودنش در تلاش است تا کانون یک زندگی را گرم نگاه دارد و البته پدری که ...
فیلم با تک بازیگر ستارهاش حامد بهداد و البته چند نابازیگری که در برخی از لحظات انصافاً هدایت درستی داشتند و به خوبی از پس نقشهایشان برآمدند ساخته شده است. اگرچه بخش عمدهای از فیلم در جاده میگذرد اما فیلمنامه به قدری درست روی پرده میرود که مشخصا خط و ربط روایت حاصل داستان را آن طور که باید از برش یک زندگی به نمایش میگذارد.
در حقیقت روایتی از آنچه در «قصر شیرین» می بینیم خود زندگی است نه نمایشی از زندگی که تماشاگر برای باورش مقاومت داشته باشد، بی گمان می توان یکی از دلایل انتخاب نابازیگران برای این فیلم را به هدف کارگردان در باور تماشاگر مرتبط دانست که قرار نیست تو مخاطب یک نمایش باشی، قرار است تو نمایی از گوشه ای از یک زندگی را همین اطراف ملاحظه کنی. و به همین دلیل است که فیلم در بسیاری از لحظاتش به دوربین روی دست دکوپاژ شده است و بازیگرانش بیش از بازیگری زندگی ذهن کارگردان را زندگی می کنند.
میرکریمی این روزها در اوج دوران کارگردانیاش به لحاظ پختگی و تجربه است. او که در کارنامهاش طعمهای شیرین دیگری مثل «یک حبه قند» را نیز تجربه کرده است این بار به سمت سوژه ای متفاوت رفته است داستانی که برای انعکاس تنها شخصیت مردش شاید در ظاهر کار سختی ندارد اما این کاراکتر چند لایه و عمیق با بازی خوب حامد بهداد، مشخصا یک تفکر جامعهشناختی در ذات خودش دارد.
فیلم در نقاطی تماشاگرش را از خود دور میکند، او را به فکر فرو میبرد و باز برمیگرداند. فیلم مخاطبش را در برخی از لحظات با دو بازیگر کودک و اتفاقاتی که در ذهن آنها میگذرد آزار میدهد اما تماشاگر فیلم را پس نمیزند. فیلم در برخی از لحظات به کمبود اتفاق و حادثه میرسد اما لحظه لحظه اثر، تماشاگرش را حفظ میکند که آماده باش برای دیدن یا شنیدن یک ماجرا.
نکته جالب دیگر اینکه از بازیهای درشت مرسوم حامد بهداد در این فیلم خبری نیست. شاید در چند تجربه از کارنامه حامد بهداد شاهد خلق شخصیتهای درونگرا و بسته بوده باشیم اما حامد بهداد در «قصر شیرین» مشخصا با هدایت کارگردان و به خواسته کارگردان به یک پختگی در ایفای یک نقش درونگرا رسیده است. او در این فیلم کمتر از دستانش که معمولا پربازی است استفاده میکند.
نگاههای حامد بهداد در فیلم «قصر شیرین» برعکس همیشه خیلی معرف شخصیت او نیست. و بیشتر تماشاگر را به فکر فرو میبرد. کاراکتر شاید نگاه نافذ داشته باشد اما از نگاه او به عمق افکارش نمی رسیم و گونهای از شخصیت را در ذهن خود می پرورانیم که شاید بتوان به این شخصیت خاکستری در برخی از لحظات حتی حق داد.
در فیلم «قصر شیرین» کارگردان به دنبال نمودی از ماهیت خانواده و مادرانه ایست که هرگز آن را فریاد نمی زند و قضاوت نمی کند. به همین دلیل است که شیرین فیلم «قصر شیرین» همان قهرمانی است که او را نمیبینیم اما حضورش محسوس است.
با این وصف بی گمان فیلم میرکریمی میتواند یکی از کاندیدهای جشنواره در بخشهای مختلف به خصوص بازیگر نقش اول مرد باشد.
مرگ در میزند!/ سمفونی مرگ بیخ گوش ماست
قبل از اینکه به فیلم «سمفونی نهم» محمدرضا هنرمند بپردازیم و قبل از اینکه فیلمساز و اثرش را از چند زاویه مورد بررسی قرار دهیم، نیاز است که سراغی بگیریم از محمدرضا هنرمندهای سینمای ایران.
به هر حال این سینما به خاطر نگاه تخت بسیاری از کارگردانانش، به خاطر فرمولهای کلاسیک و البته تکراری بسیاری از کارگردانانش نیازمند تفکراتی نو است، چرا که امروزه مخاطب سینما به بهترین آثار دنیا دسترسی دارد و تفاوت کار خوب و بد را به خوبی تشخیص می دهد، طبیعی است که حداقل در جشنواره یا تخصصی در حوزه سینما به دنبال آثاری جدید، نو با ساختاری متفاوت با آنچه معمولا می دهیده مواجه شود.
محمدرضا هنرمند را با تجربههای متفاوتش در سینما و تلویزیون میشناسیم. او یک کارگردان کاربلد از دو زاویه مختلف است. مشخصا با تفکر فیلم میسازد و عمدتا تماشاگر شناس است و بدیهی است به خاطر تجربه طولانیش در عرصه سریالسازی و شناخت نزدیکی که به مذاق و سلیقه مخاطب در تلویزیون پیدا کرده است خوب میداند چگونه باید تماشاگرش را قلقلک داده و ذهن و تفکر او را به دست بگیرد. حتی اگر نیاز باشد از فضای رئال فاصله گرفته و با یک سوررئال قابل باور قصه اش را به سمت و سوی ذهنی اش سوق دهد.
هنرمند معمولا افسار ذهن مخاطب را به دست میگیرد و با پرداختن به موضوع مدنظرش تماشاگر را به سمت خود میکشاند. فیلم «سمفونینهم» مثل تمام تفکرات دیگر هنرمند یک فانتزی از دراماتیکترین لحظه زندگی یک انسان یعنی فینال و مرگ را به چالش می کشد .او برای یان لحظات دراماتیک و حرفهایی که پشت آن وجود دارد نقشه جالبی را طراحی کرده است و با نمایش ادوار مختلف، انسان های مختلف با جایگاه اجتماعی متفاوت به دنبال این استن که بگوید این باران بر سر همه خواهد بارید و هیچی مفری نیست جز تسلیم.
اینکه محمدرضا هنرمند با جسارت تمام در سالهای بعد از جوانیاش یعنی امسال با یک فیلم کاملا ً فانتزی به جشنواره میآید یک اتفاق میمون است و خوشحالکننده که سینما سن و سال ندارد بلکه یک تفکر است و این تفکر برای انتقال بیش از هر چیزی به یک جسارت نیازمند است.جسارتی که با سمفونی نهم در کار هنرمند محسوس است.
حمیدرضا فرخنژاد را در این دست نقشها کم ندیدهایم اما او هنوز هم یک عزرائیل جذاب است، یک عزرائیل دوست داشتنی که تو از او نمی ترسی با او به فکر فرو می روی و هر آنچه باید را درک می کنی. همین مسئله نشان از آن دارد که تفکر فیلم بر بازیگرانش نیز منتقل شده است. فیلم «سمفونی نهم» را باید ببینید. در واقع این فیلم محصول یک ایدولوژی و جهان بینی است که می تواند ریشه در اعتقادات و فرامین دینی ما هم داشته باشد. تفکری که کارگردانش در پرداختن به مرگ دارد و در این مسیر کوچکترین تعارفی با تماشاگرش نداشته است.
«سمفونی نهم» از دو مقوله عشق و مرگ به موازات هم صحبت میکند و لحظات واقعی زندگی را بدون هیچ تعارفی تصویر میکند.
او ادوار مختلف تاریخ را ورق میزند، شخصیتهای مختلف تاریخی را در جایگاه مختلف شان در منزل آخر مرور میکند تا به کلامش برسد که جنس عشق چیست، عشق در ادوار مختلف چه معنایی داشته است و عشق در تاریخ چگونه ثبت شده است و چگونه عشق زورش به مرگ نرسیده است و چگونه عشق بعد از مرگ حتی زنده مانده است.
قصهای که ناتمام حیف و میل شد/ جواد عزتی با یک خاکستری راه راه/ وقتی که حامد بهداد سینما را زندگی میکند!
فیلم «جاندار» جزو معدود فیلمهای کاملا رئالیستی جشنواره فیلم فجر بود که در کنار کارگردانی رئالیستی، سبک و سیاق روایت و البته بازیها شبیه زندگی در آمده بودند.
در جشنواره فیلم فجر نقطه عطفی دیده میشود که نمیتوان بهراحتی از کنار آن گذشت امسال در اکثر فیلمها شاهد زندگی جلوی دوربین هستیم که هم با زاویه بازیگری و هم از دیدگاه هدایت بازیگر قابل تقدیر است.
فیلم «جاندار» با یک قصه بدون تاریخ مصرف و قابل فهم در اذهان مختلف روایتی از زندگی طیف متوسط جامعه است به موازات یک عاشقانه ساده که کارش به خون میکشد. فیلم بدون معطلی و هرگونه اضافهگویی و مقدمهچینیهای نامرغوب مرسوم وارد فضای ملتهب میشود تا زمان فیلم را حرام مقدمهچینیهای بیربط نکند. ایدههای فیلم از همان خط اول جذاب و کاراست و تماشاگر را ملزم میکند تا پا به پای قصه پیش برود و پای تعلیقها بماند.
شخصیتها به دور از نگاه مثبت و منفی بینهایت دارای یک رنگآمیزی واقعی هستند هرگز نگاه ایدئالیستی و سفیدی محض روی هیچ یک از شخصیتها دیده نمیشود. و حتی سیاهیهای هیچکدام از یک کاراکترها توی ذوق نمیزند. مشخصا قصه قرار است نمایش واقعی زندگی باشد نه نمایش سینمایی که بر اساس قصههای ساختارش چیدمان شده است.
یکی از نقاط عطف فیلم، قصههایی است که به رغم قابل لمس بودن تا پایان قابل حدس نیست و این یعنی سینمای جاندار این فیلم برای زندگی طراحی شده است نه هیچ اتفاق دیگری.
از تمام قواعد فیلمسازی، قصهگویی و کارگردانی این فیلم که بگذریم و نگاهی گذرا به بازی بازیگران این فیلم بیاندازیم به سرعت به این نتیجه میرسیم که فیلم «جاندار» در هدایت بازیگران اتفاقی قابل بررسی بوده است. حامد بهداد که امسال با فیلم «قصر شیرین» که یکی از اتفاقات ویژه بازیگری را به کارنامهاش اضافه کرد در فیلم «جاندار »با ایفای یک نقش کاملا رئالیستی و جذاب، ضمن فاصله گرفتن از خودش شخصیتی ویژه را برای فیل «جاندار» به تصویر میکشد، لحن و ادبیات کاراکتر مشخصا با تخریب از سوی بازیگر به جغرافیا و محیطی زندگی او و اطرافیانش مربوط است و در حقیقت همه چیز مهیاست تا او را باور کنیم.
جواد عزتی در یکی از معدود نقشهای خاکستریاش کاری میکند که تماشاگر تمام خواص دوست داشتنی او را به راحتی فراموش کند و این شخصیت عاشق اما بیمنطق را باور کند.
عزتی در این فیلم نشان داد جدا از توانمندیهایش در ایفای نقشهای طناز و جدی میتواند بازیگر نقشهای خاص خاکستری، حتی متمایل به سیاه باشد. او به سرعت با دو نگاه متفاوت از هر آنچه از او دیدهایم فاصله گرفته است و به شخصیتی که قرار است با او در این فیلم همراه باشیم نزدیک شده.
فیلم «جاندار» هرچقدر استارت خوبی دارد، پایان خوبی ندارد و در واقع فیلم از جمع نشدنش متضرر میشود. به همین دلیل تماشاگرش را نمیتواند مجاب کند که با قواعد و قوانین واقعی و عرفی در یک پایان باز به تنهایی تصمیم بگیرد به نظر میرسد شخصیتهایی که در این فیلم به خوبی طراحی و خلق شدهاند بیدلیل رها میشوند و در جایی که این فرصت وجود دارد تا هر یک از آنها به نقطه امن یا حتی ناامنی برسند بلاتکلیف باقی بمانند و حتی نتیجه همه اتفاقات رخ داده نیز حاصلی جز یک پایان باز نداشته باشند.
ثبت نظر