راجر کورمن، معمار سینمای مستقل هنوز زنده است.
راجر کورمن از نخستین نامهایی بود که در ۹-۸ سالگی با تماشای «سرداب و پاندول» (۱۹۶۱) روی صفحه تلویزیون بهعنوان کارگردان فیلم شناختم و حالا در ۰۴ سالگی نهتنها یکی از فیلمسازان خیلی محبوبم که از محترمترین و نازنینترین انسانهایی است که در تاریخ سینمای آمریکا میشناسم (هرچند از ۵۶ فیلمی که کارگردانی کرده بیستتایش را ندیدهام و از حدود ۴۰۰فیلمی که تهیه و پخش کرده تعداد اندکی را تماشا کردهام). بارها در این سالها از خودم پرسیدهام چرا فیلمهای این آقای مودب را دوست دارم؟ چهچیزی در این فیلمها مرا بهخود میکشاند؟ چرا در قلب و مغزم جای دارند؟
برای خیلی از فیلمروها، سینهفیلها و منتقدان سینما، کورمن کارگردانی نیست که بتوانید آثارش را با صفتهای دهنپرکنی چون شاهکار تاریخ سینما یا مثلا بهعنوان یک کالوکاگاتیا (۱)ی سینمایی معرفی کنید، از آن دسته فیلمسازانی نیست که با اشاره به مضامین و شکل فیلمهایش او را لایق لقبهایی مبهم چون «آرتیست» یا «روشنفکر» بدانید و آدمی نیست که بتوانید با اسم بردن از او در جمع دوستان اسنوب و هایکلَستان پُز بدهید. اصلا و ابدا! اگر اهل اینجور مسخرهبازیهای فسیلی و فقط دنبال خوراکی الیت هستید، ورودتان به جهان جادویی راجر کورمن قدغن (یا دستکم بیفایده) است!
کورمن یک کارگردان/ تهیهکننده متخصص ژانر به سادهترین معنای آن (در هالیوود کلاسیک) است؛ فیلمسازی با قریحه قصهگویی قوی، دید سینمایی و شناخت شهودی از آن چیزهایی که تماشاگران سالن تاریک برای دیدنش حاضرند پول خرج کنند. او استاد گونههای علمیخیالی و ترسناک و کمدی ترسناک بود. هرچند همهجور فیلمی ساخته و تولید کرده؛ از وسترن و کمدی و جنگی و گنگستری و زندگینامهای و فانتزیهای تاریخی تا فیلمهای تینایجری و راکاندرولی و اتومبیلرانی و موتورسواری و زندان زنانی و کاراتهای و کوسهای و هشتپایی و کوسه هشتپایی! اوایل دهه۱۹۵۰ وقتی مهندس فارغالتحصیل استنفورد فهمید از رشتهاش متنفر است، بهعنوان نامهخوان فاکس قرن بیستم وارد عالم سینما شد.
خیلی زود نخستین فیلمش را برای امریکن اینترنشنال پیکچرز کارگردانی و تهیه کرد. از اواسط دهه۱۹۷۰ و با ظهور پدیدههای بلاک باستر مثل «آروارهها و جنگ ستارگان» کارگردانی را بهطور موقت کنار گذاشت، اما تا امروز در ۹۳سالگی بیوقفه به تهیه و پخش فیلم (بیشتر در تلویزیون) ادامه داده. (۲) او هرگز در رده بالای صنعت هالیوود کار نکرد، در طول زندگیاش فیلم بهاصطلاح A (با بازیگران خیلی مشهور و سرمایه هنگفت) نساخت(۳) و هیچوقت مورد توجه اعضای آکادمی اسکار قرار نگرفت. تازه همین اواخر در سال۲۰۰۹ بود که بالاخره بعد از نزدیک به ۷۰سال فعالیت، آکادمی به او جایزه دستاورد عمر داد؛ مجسمه دیرهنگام و کوچکی در دستهای پیرمرد متواضع گذاشت که با اطلاع از دریافت آن مثل یک جوان اول راه فریاد کشید: «واقعا؟ اینکه خیلی عالیه!»
این جنتلمن همیشه لبخندبهلب سلطان دنیای رده «ب» بود، پیغمبر تماشاگران عادی کف خیابان یا همانطور که مشهور است پاپ سینمای پاپ، خالق و حامی آثاری دور از ویترینهای مجلل یا تِرندهای هنری روز، آثاری بدون تظاهرها و تبخترهای هنریمابانه یا اندیشمندانه و بهجای آن سرشار از شور و حس و انرژی. فیلمسازی هیچوقت برای او یک کار هنری صرفا سخت و خشک و جدی نبوده و هرگز برای اعتبار و احترام و جایزه و پانتئون کار نکرده. سینما برای او ماجراجویی است و تفریح و لذت، طلب کردن خطر و هیجان و ترس، انتقال احساسات و ایدهها به تماشاگر با لحنی راحت و بیپیرایه و پرشتاب، همزمان خشن و گرم و خندهدار. جالب است وقتی میفهمیم این فیلمهای به ظاهر شلخته و دمدستی، با جلوههای ویژه مقوایی، بازیهای ناشیانه و پیرنگهای کلیشهای با چه نظم و اشتیاق و ایمانی ساخته شدهاند.
راجر جوان آدمی باهوش و مثبت بود، چشمهایی باز و حواس جمع داشت و اتفاقات و تغییرات دوروبرش، از خیابانها تا سالن سینما را با کنجکاوی رصد میکرد. این ویژگی شخصیتی باعث میشد برای پیداکردن موضوع فیلم بعدی گاه از موجهای محبوب روز استفاده یا (طوری که خودش بیتعارف میگوید) سوءاستفاده کند.(۴) گاه روی موجی تازه برخاسته و گلکرده سوار بود و گاهی جریانی قریبالوقوع را پیشبینی میکرد و پیشتازش میشد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم و بهخصوص از دهه۱۹۵۰ داستانها و فیلمهای علمیخیالی مورد علاقه مردم بود.
کورمن با ساختن چند فیلم علمیخیالی و ترسناک ارزان مثل «روزی که دنیا به پایان رسید» (۱۹۵۵) و دنباله آن «دنیا را فتح کرد» (۱۹۵۶)، «غیرزمینی» (۱۹۵۷)، «نامیرا» (۱۹۵۷) و «حمله هیولاهای خرچنگی» (۱۹۵۷) برای امریکن اینترنشنال پیکچرز و الاید پیکچرز این کمپانیهای کوچک تازهکار را به پول رساند. وقتی حس کرد با جوان شدن افراد و بازشدن جامعه آمریکا، فیلمهایی با شخصیتهای جوان و آزاد مثل جیمز دین در «یاغی بیهدف» (نیکلاس ری، ۱۹۵۵) محبوب شدهاند، «تمام شب راک» و «کارناوال راک» (هر دو ۱۹۵۷) و «من تبهکار» (۱۹۵۹) را ساخت. همان سال۱۹۵۷ در ادامه موضوعات مربوط به نوجوانان شورشی ۲ فیلم جنایی / نوآر زنانه «عروسک نوجوان» و «دختر انجمن خواهران» را هم کارگردانی کرد؛(۵) از نخستین نمونههای موج دختران سرکش و وحشی که چند سال بعد با چکمه و تفنگ روی پرده سینماها رژه میرفتند.
فیلمهای راجر کورمن در این دوره قبل از هرچیز حسابی سرگرمکننده بودند، حالا هم اگر بیدغدغه تماشایشان کنیم سرگرم میشویم. شکی نیست که در این زمانه شکوفایی جلوههای ویژه بصری و گرافیک کامپیوتری با دیدن خرچنگهای پلاستیکی در «حمله هیولاهای خرچنگی»، گیاه آدمخوار «مغازه کوچک وحشت» (۱۹۵۹) که ناله میکند غذا به من بده! و «مخلوق دریای نفرینشده» (۱۹۶۱) به خنده میافتیم، اما روایت سریع، شخصیتپردازی مفرح و دیالوگهای تندوتیز، ایدهها و لحظهها و سبکبالی خاصی که ناشی از عدمفشار سرمایه و استودیوست، آدم را غرق دنیای فیلمها میکند.
از نظر اغلب تماشاگران، ۸فیلمی که کورمن در نیمه اول دهه۱۹۶۰ براساس یا با الهام از داستانهای ادگار آلنپو ساخت، دوره طلایی کارنامه او را شکل میدهند؛ مجموعهای تماشایی که با «خاندان آشر» (۱۹۶۰) شروع شده و با «مقبره لایجیا» (۱۹۶۵) پایان میگیرد: با وینست پرایس افسانهای در نقشهای اصلی (به استثنای «تدفین زودهنگام» (۱۹۶۲) که ری میلاند جایش را گرفت)، فیلمنامههایی نوشته نویسندگان درجهیکی مثل ریچارد ماتیسن، در دکورهای مکرراستفادهشده اما هربارچشمنواز کار طراح صحنه مبدعی چون دانیل هالر، با هنر فیلمبرداران بینظیری مثل فلوید کرازبی و بهویژه نیکلاس روگ در «نقاب مرگ سرخ» (۱۹۶۴)، و آهنگساز درخشانی چون لس باکستر. در واقع این سری فیلم کورمن، با هزینههای اندکی بیشتر نسبت به آثار دهه۱۹۵۰ و بهدلیل گرد آمدن تکنسینهای ممتاز و خلاق، باکلاسترین آثار او بهنظر میآیند و البته از معروفترین اقتباسهای سینمایی از آثار پو شناخته میشوند.
ویژگیهای آثار کورمن از یک جهت حاصل نوع فیلمسازی کمهزینهاش هم بود. سرعت فیلمبرداری، جدا از مسائل مالی، دلیل دیگری داشت؛ کورمن میگفت اگر فیلمی دیرتر از موعد مناسبش روی پرده رود، دیگر برای تماشاگرانی که فیلمهایی با موضوع یا حالوهوای مشابه دیدهاند جذابیتی نخواهد داشت. پس قانون اول این بود: «سریع و بیامان بساز، داغ داغ اکران کن»! این قانون را به شاگردان و همکاران متعدد (از جمله همسرش جولی کورمن) هم آموخت. با اینکه امریکن اینترنشنال پیکچرز و بعدتر شرکت خودش نیو ورلد پیکچرز با موفقیتهای تجاری پشت سر هم به ثروت و سرمایه معقولی رسیدند اما راجر سراغ تولید فیلمهای بزرگ و گران نرفت. برعکس کمپانیاش تبدیل شد به مکانی رؤیایی برای لشکری از سینماگران جوان و جویای نام دهههای ۱۹۶۰و ۱۹۷۰مثل فرانسیس فورد کاپولا، مونتی هلمن، کورتیس هرینگتن، ایروین کرشنر، رابرت تاونی، مارتین اسکورسیزی، ران هاوارد، پیتر باگدانوویچ، جان سیلز، جو دانته، آلن آرکوش، جاناتان دمی، پل بارتل و... که یا از زیر بالوپر کورمن بیرون آمدند یا بهنحوی در اوایل کارشان از کمکهای حرفهای و دوستی این مرد مهربان برخوردار بودند.
راجر کورمن، شاید بهدلیل نگاه ظریف انسانی و منش باشفقتش، در یافتن بازیگران جوان یا گمنام ولی بااستعداد مهارت داشت و ریسک میکرد. چارلز برانسن و جک نیکلسن نخستین نقشهای زندگیشان را در «کلی مسلسلبهدست» و «قاتل بچهننه» (هر دو ۱۹۵۸) از او گرفتند و تصویر سینمایی بازیگران دوستداشتنیای چون جون تیلور در «زن آپاچی» (۱۹۵۵)، دیک میلر بیچاره در مغازه کوچک وحشت، سوزان کابوت به هیبت «زن زنبوری» (۱۹۵۹)، ویلیام شاتنر «مزاحم» (۱۹۶۲)، زوج جذاب پیتر فاندا و نانسی سیناترا میان موتورسواران واقعی دسته هلزانجلز در «فرشتگان وحشی» (۱۹۶۶) و بخشی از شمایل سینمایی دیوید کارادین، مری وُرونف، بروس درن، پَم گریر و دیگران با فیلمهای کورمن در حافظهها جای گرفتهاند.
با مرور کارنامه کورمن، فیلمساز خاکی، خوشفکر و شجاعی را میبینم که به جای درگیر یا محدود شدن با استانداردهای مقبول دوران و با پرهیز از افتادن در ورطههای رایج هنریتر نشان دادن کارش، بیواسطه و البته بدون طمع کردیت، با جریانهای سینمایی، فرهنگی و اجتماعی روزگارش همراه میشد؛ کمدی سیاه «یک سطل خون» (۱۹۵۹) از نخستین نشانههای خردهفرهنگ بیتنیک (۶) در سینمای آمریکا، «مردی با چشمان اشعه ایکس» (۱۹۶۲) با بازی معرکه ری میلاند یکی از مهمترین آثار کانترکالچر در ضدیت با کلیسای کاتولیک و نهادهای جامعه، و مزاحم (۱۹۶۲) یکی از نخستین فیلمهای اعتراضی ملتهب علیه تبعیض نژادی است (تنها فیلم آشکارا جدی و دغدغهمند کارنامه او که بهخاطر فضای ضدسیاهپوستی جامعه آمریکا شکست تجاری بدی خورد). «تریپ / سفر اسید» (۱۹۶۷) دو سال قبل از «ایزی رایدر» (دنیس هاپر، ۱۹۶۹) با ساختاری مدرن به هیپیها، تابستان عشق و ال.اس.دی میپردازد.(۷) فیلم خشن و پوچگرایانه «کشتار روز سنت والنتین» (۱۹۶۷) با روشی تلویحی جنگ ویتنام را هدف انتقاد گرفتهبود، و فیلم مفرح «مامان خونین» (۱۹۶۹) با حضور درخشان شلی وینترز از سردمداران سینمای آنارشیستی دهه۱۹۷۰ و خردهفرهنگ کمپ (۸) است.
پینوشتها:
۱.Kalagathia: صورت آرمانی کمال (زیبایی) نزد یونانیان باستان.
۲- آخرین عنوان ثبت شده در IMDB فیلم «کبراتمساح» (جیم وینورسکی، ۲۰۱۸) است که کورمن تهیهکننده اجرایی آن بوده.
۳- در مصاحبهای میگوید اعتقادش بر این است که سرمایههای بزرگ چندین میلیون دلاری به جای ساخت فیلم باید خرج مسائل اجتماعی و مشکلات شهری مردم شود.
۴- اصطلاح Exploitation Movies با موفقیتهای خیرهکننده آثار پرشماری که کورمن دهه۱۹۷۰ در نیو ورلد تهیه و پخش میکرد و دنبالهروی دیگران از روشهای او، به ادبیات سینمایی وارد شد.
۵- فقط در سال ۱۹۵۷کورمن ۹فیلم ساخته!
۶- Beatnik.
۷- راجر کورمن هنگام کار روی فیلمنامه این فیلم خود ماده L.S.D را امتحان کرد چون اعتقاد داشت نمیتواند بدون اینکه بداند اثر آن واقعا چیست دربارهاش فیلم بسازد. منشی او حالاتش طی سفر اسیدی را یادداشت میکرد. تریپ هنوز از موثقترین و جالبترین تصاویر ارائه شده از این ماده محرک در سینماست.
۸. Camp.
بهداد امینی
ثبت نظر