جولیت لوییس طی ۳۰ سال حضورش در صحنه سینما آنقدر در رلهای پردلهره و در مضمون داستانهای پرتنش ظاهر شده که جای تعجبی ندارد که فیلم جدید او به نام «ما» هم که ساخته تیت تیلور است، مضامینی از همین دست دارد و یک بار دیگر او را روی لبه تیغ به حرکت درمیآورد. در فیلم «ما»، لوییس ایفاگر رل مادری تنها به نام اریکا است که همراه با دخترش مگی (دایانا سیلورز) به شهر زادگاه خود بازمیگردد تا بر تبعات طلاق اخیر خود از همسرش فائق آید و زندگی تازهای را آغاز کند اما این امر او را روبهروی مشکلاتی قدیمی که از نو سربر میآورند، قرار میدهد.
اندک زمانی بعد از ورود اریکا و دخترش به شهر، آنها با «سوآن» (اوکتاویا اسپنسر) آشنا میشوند که مگی و دوستان وی را با این ادعا که مکان مناسبی را برای میهمانی آنها فراهم میآورد، به نزد خود فرامیخواند اما سوآن که وی را «ما» هم صدا میزنند، به آرامی هویت اصلی و پنهانیاش را که مثل گذشته اریکا با ناملایماتی همراه بوده است،رو میکند و این نیز به آرامی مشخص میشود که اریکا و «ما» در تدوین بخشی از این گذشته پرخطر، شریک و همراهانی ولو ناخواسته بودهاند.
جولیت لوییس سال ۱۹۹۱ یعنی قریب بهسه دهه پیش در ورسیون تماشایی مارتین اسکورسیسی از روی داستان «دماغه وحشت» و به واقع در بازسازی نسخه اوریژینال آن در عین جوانی خوش درخشید و در نقش نوجوان ناپختهای که توسط کاراکتر دردسرساز رابرت دونیرو (به نام مکس کیدی) به طعمهای برای شکار پدرش و تسویه حساب با او تبدیل میشود ظهوری طوفانی در هنر هفتم داشت و رلهایی از همین دست را در فیلمهای دیگری مانند «قاتلان بالفطره»، «کالیفرنیا»، «از سحر تا غروب» و «روزهای عجیب» هم تجربه کرد و کنار آن در کمدیهایی مانند «ادغام دیوانگان»، «شلاقش بزن» و «مدرسه قدیمی» هم بازی کرد و پروژههای مطرح تلویزیونی وی نیز امثال «اردو زدن» و «The ACT» بودهاند. ببینیم لوییس درباره «ما» چه چیزهایی برای گفتن دارد.
وقتی سناریوی «ما» را خواندید، چه چیز آن شما را بیشتر جذب کرد؟
خیلی چیزها. ابتدا باید بگویم لزوماً طرفدار فیلمهای ترسناک و دنبال این جور چیزها نیستم ولی با داستانگوییهای پیچیده و قصههای پررمز و راز مشکلی ندارم و از آنها استقبال میکنم و زمانی که داستان این فیلم را مطالعه کردم، دیدم از هر جهت جذاب و دارای حالات و ابعاد گوناگون است. حسن داستان این فیلم پیوند زدن ترسهای رایج و هر روزه بشر با مسائلی است که از درون دغدغههای اجتماعی بیرون میآید و اینها چیزهایی است که اینک بشر از هر جهت با آن مواجهه دارد. ما این روزها در غرب با آدمهای بیمسئولیتی طرف هستیم که به رغم ناگوار بودن اکثر تفریحات متداول برای نسلهای نوجوان و جوان، آنها را به سمت اینگونه مسائل سوق میدهند و نوجوانان از همان زمان شکلگیری ایدههایشان باافراد وچیزهایی سر و کله میزنند که اصلاً خیر آنان را نمیخواهند و بیشتر یک نقش مخرب را برای آنها ایفا میکنند.
با این حال تفاوتهای آشکاری بین کاراکترهای اریکا و سوآن (ما) وجود دارد و درحالی که سوآن اسیر افکار منفی خویش است، اریکا فردی نشان میدهد که از سقوطهای گذشتهاش رهایی یافته و میخواهد آنها را از خاطر بزداید و مسیرهای بهتری را بپیماید.
همینطور است. اریکا از چالشهای منفی و تازه نترسیده و در حال ساختن روالهای مثبت و جدیدی برای خود است. وی هم برای امرار معاش خود و خانوادهاش تلاش میکند و هم میکوشد به دختر جوانش کاراکتر و عرصه لازم را برای شکوفا شدن و مستقل بودن بدهد.
شما مدعی علاقهمند نبودن به نقشهای قاتلان و فضاهای ترسناک هستید اما از این گونه امور در رزومه سینمایی شما کم دیده نمیشود.
شاید لذت کشف و لمس ابعاد وجودی و احساسی و روحیات ناشناخته انسانهاست که مرا به این سمت سوق میدهد. البته شماری از فیلمهای من و موضوعات آن بیش از آن که جدی و خطر باشند، ورسیونی فانتزی و تشبیه چیزهای شوخی به رویدادهای خطرناک هستند و این در فیلم از «سحر تا غروب» جلوهای محسوس دارد. این فیلم درنهایت یک قصه بعید و زنده ماندن در شرایط ناشناخته اما توأم با اغراقهایی است که غیرواقعی به نظر میرسند. اوضاع در «Cape fear» (دماغه وحشت) از این جدیتر و همراه با نزدیک شدن به سرنوشت محتوم مرگ است و این البته در «قاتلان بالفطره» ساخته مارتین اسکورسیسی جلوه محسوستر و بیشتری دارد.
ظاهراً با خط و روال «ما» و خالقان آن مشکلات کمتری داشتید؟
نه، فقط شرایط یکسره و اوضاع مشخصتر بود. همه چیز ما در دست تیت تیلور در مقام کارگردان و اوکتاویا اسپنسر به عنوان یکی از مدیران اجرایی این پروژه بود. آنها فضای قصه را تعیین و طراحی کرده بودند و مشخص بود که چه میخواهند و چطور میتوان به آن رسید. در عین حاکمیت آنها بر پروژه، اوضاع به شکلی هم نبود که هرگونه خلاقیت از سایر افراد دخیل در پروژه گرفته شود و ما نیز مجال فیالبداههپردازی را داشتیم.
شرایط قصه هم به گونهای است که شما میتوانید آن را به سوی چیزهایی کاملاً متفاوت سوق بدهید و مثلاً اتفاقات را جدیتر و یا به وضوح سستتر کنید.
هرچه باشد، ما با یک فیلم از کمپانی بلوم هاوس طرف هستیم که مسأله مورد اشاره شما از تخصصها و رویکردهای مکرر آنها است. آنان هم میخواهند یک فیلم آسان و غیرپیچیده بسازند و هم حاصل کارشان چیزی باشد که بینندگان را از فرط التهاب روی نوک صندلیهایشان بنشاند. این کار با خلق ترس و سپس بیریشه جلوه دادن آن میسر میشود. این کارها از آدمهایی مثل تیت تیلور که کارگردان «ما» بوده، به آسانی برمیآید و با همت او رابطهای بین من و کاراکتر سوآن به تصویر کشیده میشود که در کسری از ثانیه از حالت معمولی و تأیید طرف مقابل به نفی و کوبیدن آن تغییر وضعیت میدهد. تیلور دقیقاً میداند که در دل اینگونه فیلمها و در قلب این داستانها چه چیزهایی مورد علاقه و خواست بینندههاست و چه مواردی را باید تغییر داد و از کجا به کدام نقطه دیگر رسید.
شما تعدادی صحنه مشترک به یادماندنی با اوکتاویا اسپنسر که به هرحال هنرپیشه گرانمایهای است، در این فیلم دارید. آیا روی آن ساعتها و روزهای متمادی کار کرده بودید؟
من از همان نگاه اولم به تیت تیلور در مقام کارگردان و اسپنسر به عنوان همبازی اصلیام فهمیدم گام به دنیای ویژهای گذاشتهام و باب یک همکاری مثمر گشوده شده است. اسپنسر هنرمند توانایی است و در این فیلم به خوبی رل کسی را بازی میکند که با حرکات افراطیاش ذهن هر فردی را که به او دل بسته است، متلاشی میکند. او المانهای متعددی را ضمیمه روش کارش کرده و برای من اسباب مباهات بود که اسپنسر را در زمان حرکتش به سوی نقطه کمال در این فیلم تا سر حد امکان همراهی و تقویت کردم.
ثبت نظر