Fa En جمعه 25 آبان 1403 ساعت 13 و 49 دقیقه

برترین فیلم‌های احساسی تاریخ سینما که ترکیب بی‌نقصی از کمدی و تراژدی هستند

برترین فیلم‌های احساسی تاریخ سینما که ترکیب بی‌نقصی از کمدی و تراژدی هستند

پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت 0:53

احساسات انسانی هزارتویی پیچیده است که حتی خلاق ترین و باهوش ترین مغزها نیز نتوانسته اند تصویری کامل از آن ارائه دهند. این احساسات را می توان تعریف و فهرست بندی کرد اما محرک ها و منشأ آن ها برای همیشه مبهم باقی می ماند. حتی سنگدل ترینِ ما نیز گاهی با نقاط آسیب پذیر انسانی مان در مقابل احساسات غیرمنتظره و در مواقعی نامناسب و باورنکردنی مواجه می شویم. فیلم ها روش جالب و منحصربفردی در انگیزش احساسات مخاطبان خود دارند، مخاطبانی که موقتاً تحت تاثیر قدرت گیرای رسانه سینما قرار می گیرند. در دنیای کنترل شده یک فیلم بزرگ، ممکن است برخی احساسات متناقض در کنار هم یا به دنبال هم بیایند که معمولاً در دنیای واقعی با هم همراه نمی شوند.

شادی و غم دو نوع احساسات هستند که بیش از دیگر احساسات در فیلم ها مورد استفاده قرار می گیرند و وقتی که کمدی و تراژدی به طور همزمان در یک فیلم باشند تاثیر آن می تواند بسیار پیچیده باشد. وقتی که فیلمی این دو عنصر احساسی متضاد را با مهارت تمام در کنار هم قرار می دهد، ترکیبی دلربا تولید می شود. بدین ترتیب مخاطب در شرایطی که غمی عمیق را در دل خود حس می کند برای خندیدن نیز آماده است و برعکس. در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با ۱۰ فیلم احساسی برتر تاریخ سینما آشنا کنیم که تراژدی و کمدی را با مهارتی بی نقص با هم ترکیب کرده اند.

پرواز بر فراز آشیانه فاخته (۱۹۷۵)

اقتباس سینمایی بی نقص میلوش فورمن از رمان کن کیسی باعث شد که جک نیکلسون بتواند نام خود را به عنوان یک بازیگر قابل و بااستعداد تثبیت کرده و نتیجه نیز یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما شد. بخش عمده جذابیت فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (One Flew Over the Cuckoo’s Nest) از طریق شخصیت بی پروا، آزادی طلب و سرخوش نیکلسون و همچنین برخی از سکانس های تراژیک فیلم بروز می کند. اما نباید نقش اساسی شخصیت های جانبی فیلم را نیز نادیده گرفت که با شخصیت های به خوبی و عمیق ترسیم شده خود موفق می شوند نهایت احساسات بیننده را تحریک کنند. لوییز فلچر، ویلیام ردفیلد، ویل سیمپسون، کریستوفر لوید و برد دوریف نیز نقش آفرینی های بی نقص و ماندگاری در این فیلم از خود نشان داده اند که باعث می شود برآیند نقش آفرینی تیم بازیگری، ترکیبی بی نقص و ماندگار در بازی های گروهی تاریخ سینما باشد.

لوکیشن داستان یک بیمارستان روانی است و این بازیگران نیز نقش ساکنان عمدتاً بیمار این مرکز را بازی می کنند. فلچر نیز نقش پرستار رَیچد را بازی می کند که یکی از بزرگ ترین شخصیت های منفی تاریخ سینماست. وقتی که شخصیت نیکلسون به این آسایشگاه آورده می شود، مصمم می شود که با قوانین تعیین شده توسط پرستار ریچد پیش نرود و تا جایی که امکان دارد، موجبات شادی و خوشگذرانی را برای بیماران مرکز فراهم سازد. وقتی که روحیه آشوبگرانه او به دیگر بیماران نیز سرایت می کند، خشم پرستار ریچد را بر می انگیزد و او نیز مصمم می شود که به هر قیمتی که شده نیکلسون را شکست دهد. میزان احساساتی که هنگام تماشای فیلم فورمن در بیننده ایجاد می شود به دیدگاه او در مورد شخصیت اصلی داستان وابسته است اما «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» در طی سال ها، باعث بروز احساست خنده و گریه در کنار هم در مخاطبان خود شده و شایستگی قرار گرفتن در این فهرست را دارد.

قواعد بازی (۱۹۳۹)

فیلم «قواعد بازی» یا «قاعده بازی» (The Rules of the Game) یک فیلم هجوآمیز اجتماعی بیرحمانه از ژان رنوآر است که رازهای مخفی در پشت ظاهر مودب افراد طبقه بالای جامعه را به نمایش می گذارد. وقتی که یک آریستوکرات میزبانی یک جشن شکار را بر عهده می گیرد، جشنی که در آن خدمتکاران و صاحب کارهایشان با هم تعامل برقرار می کنند، احساسات و غرایز مخفی این افراد به شکلی خشونت آمیز خود را بروز می دهند. روابط نامشروع جنسی افراد ظاهراً متشخص پدیدار می شود، تنفر و دشمنی پنهان آشکار می گردد و خشمی مرگبار به هدف اصلی افراد تبدیل می شود.

کمدی موجود در این فیلم به طور عمده از رفتار پوچ و سالوسانه چهره های سرشناس اجتماعی داستان نشأت می گیرد که نسخه هایی هجو آمیز از شخصیت واقعی خودشان هستند. اما با مشخص شدن واقعیت درونی این افراد در گردهمایی شبانه، همه چیز رنگی تراژیک به خود می گیرد زیرا شخصیت های اصلی با عواقب واقعی و دنیوی رفتارهایشان مواجه می شوند. این کمدی سیاه لحظه ای از واقعیت در دنیای انسانی فاصله نمی گیرد زیرا قوانین بازی دائماً زیر پا گذاشته شده و دورویی و ریا دستکم برای یک شب، به عنوان تنها ماهیت واقعی انسان ها نمود پیدا می کند.

خرچنگ (۲۰۱۵)

مقدار شوخ طبعی و بار کمیکی که در فیلم «خرچنگ» (The Lobster) می یابید به نوع شخصیت شما بستگی دارد، اما کسانی که به ماجراهای سورئال و خیالی علاقه دارند بدون شک این فیلم را یک شورش واقعی در دنیای فیملسازی خواهند دانست. فیلم «خرچنگ» پر از دیالوگ های عجیب و غریب متناسب با سبک کافکایی داستان بوده و تاثیری که بر روی بیننده می گذارد نیز بسیار عمیق و قابل توجه است. کالین فارل با یک بدسگالی نجیبانه و متعهدانه دیالوگ هایش را به زبان می آورد که تُن و لحن فیلم را تقویت می کند و راشل ویز، لیا سیدوکس و جان سی رایلی نیز به شکلی بی نقص نقش های جانبی داستان را پر کرده اند.

داستان فیلم خود عناصری از کمدی و تراژدی را همراه دارد: در یک دنیای عجیب و غریب و پادآرمان شهری، افراد مجرد به یک هتل شبیه مکان تفریحی فرستاده شده و به آن ها ۴۵ روز وقت داده می شود که یک شریک زندگی برای خود پیدا کنند. در صورتی که افراد مذکور در این مدت نتوانند شریک زندگی خود را پیدا کنند، به حیوانی که خود انتخاب می کنند تبدیل می شوند. داستان فیلم با کمدی و تراژدی آغاز می شود، چیزی که در رقص عجیب و غریب ابتدای فیلم نمود پیدا می کند. فیلم «خرچنگ» با یک اوج داستانی تکان دهنده و تراژیک و همزمان بسیار بی معنی و پوچ به پایان می رسد که بیننده برای این که بفهمد چه احساسی باید داشته باشد به چند دقیقه وقت نیاز دارد.

نمایش ترومن (۱۹۹۸)

جیم کری در تعدادی از بهترین فیلم هایش، استعداد خود در نقش های کمدی و درام را به نمایش گذاشته است اما «نمایش ترومن» (The Truman Show)، بدون شک، بهترین کار او در این زمینه است. کری که در این فیلم از تیپ کلیشه ای کمیک دیوانه مآبانه خود فاصله گرفته به داستانی تراژیک و ویرانگر وارد می شود و تمام بار بازیگری فیلم را یک تنه به دوش می کشد. با این وجود، «نمایش ترومن» یکی از هوشمندانه ترین فیلم هایی است که می توانید در تاریخ سینما بیابید، با روایتی که سطوح ظاهری و تشبیهی (کنایه ای) به یک اندازه فوق االعاده عمل می کند. سبک کارگردانی پیتر ویر نیز یک سبک تماشاگرانه و عاری از مبالغه را در پیش می گیرد که در جهت تقویت داستان فیلم عمل می کند.

قهرمان داستان، ترومن بربانک، بدون این که بداند، تمام زندگی خود را به عنوان ستاره یک نمایش تلویزیونی ریالیتی شو و داستانی که حول محور او می چرخد گذرانده است. با یک سبک زندگی کاملاً و به دقت برنامه ریزی شده و بازیگرانی که نقش دوستان و خانواده او را بازی می کنند، زندگی ترومن در واقع یک زندگی مصنوعی و مورد سوء استفاده قرار گرفته است. اما وقتی که تهیه کنندگان نمایش به سادگی از کنار برخی اشتباهات حیاتی او می گذرند، ترومن در مورد واقعیت شرایط و دنیایی که در آن زندگی می کند دچار تردید شده و باید تصمیم بگیرد که برای مشخص شدن واقعیت باید تا کجا پیش برود و در نهایت چگونه با عوارض و عواقب رسیدن به حقیقت کنار بیاید.

دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰)

چارلی چاپلین در این فیلم کلاسیک و شاهکار سینمایی خود همزمان نقش یک آرایشگر یهودی مهربان و یک دیکتاتور ستمگر که مصمم به از بین بردن سبک زندگی آرایشگر است را بازی می کند. فیلم هجوآمیز «دیکتاتور بزرگ» (The Great Dictator) که در سال ۱۹۴۰ ساخته شده دیدگاهی انتقادی به ماجرای جنگ جهانی دوم که در آن زمان در بدترین شرایط خود قرار داشت دارد و داستان فیلم توانسته به نقد نابرابری پرداخته و همزمان داستانی کمیک و خنده دار را روایت کند. در این فیلم چاپلین از مهارت های خارق العاده و افسانه ایش به عنوان یک کمدین برای روایت داستان یکی از تراژیک ترین برهه های زندگی بشریت استفاده می کند.

وقتی که آرایشگر داستان و دیکتاتور شبیه او با هم اشتباه گرفته می شوند، آرایشگر مجبور می شود برای جمعیتی عظیم سخنرانی کند و نتیجه یکی از به یاد ماندنی ترین و نمادین ترین سکانس های تاریخ سینماست؛ سخنرانی شورانگیزی در مورد صلح در برابر عداوت ها و سنگدلی هایی که تنها انسان توانایی انجام آن ها را دارد. فیلم «دیکتاتور بزرگ» یک ماجراجویی جذاب و خنده دار است که به خوبی و تماماً اشارات جدی داستان و پیام خود را درک کرده است. چارلی چاپلین نویسندگی، کارگردانی، تهیه کنندگی و بازیگری نقش اول فیلمی کلاسیک را بر عهده گرفت که ساخت آن در آن زمان بسیار خطرناک و دشوار بوده و ماجرا و پیام آن پس از نزدیک به یک قرن، هنوز هم قابل درک و ملموس است.

حضور (۱۹۷۹)

در دنیای سینمای کمدی کمتر کسی را می توان با پیتر سلرز بزرگ مقایسه کرد و صادقانه بگوییم که نمی توان منظره کامل شوخی و کمدی در سینما را بدون ردپای این بازیگر توانا تصور کرد. با این وجود، برای سال های طولانی در دوران فعالیت هنری اش، مهارت های او به عنوان یک بازیگر در نقش های درام، پنهان باقی مانده بود، تا اینکه سلرز نقش اصلی فیلم «حضور» (Being There) ساخته هال اشبی را بازی کرد و نشان داد که سلرز در نقش های احساسی و غیر کمیک نیز به همان اندازه فیلم های کمدی اش توانا و چیره دست است. سلرز در این فیلم تصویری واقعی و کاملاً قابل درک از شخصیت چنسِ باغبان ارائه می دهد که ابتدا ما را به خنده وا می دارد اما در ادامه ما را با چشم های اشکبار به حال خود رها می سازد. چنس که شخصیت اصلی فیلم است و ظاهراً مردی ساده لوح و دست و پا چلفتی به نظر می رسد، نماد واقعی شعار «زندگی در لحظه» است.

تماشاگر در ابتدا فکر می کند که سبک زندگی در لحظه او بیشتر نتیجه سادگی و ساده لوحی اوست تا هدف و باور واقعی اش. اما هیچگاه از این موضوع اطمینان نداریم و فیلم در نهایت به ما نشان می دهد که مهم نیست دلیل این سبک زندگی او چه باشد. چنس شخصیتی است که چیزی از زندگی نمی داند، جز آن چه که از طریق تلویزیون محل زندگی ارباب خود دیده است و او پارچه ای ساده و تمیز است که دیگران افکار و عقاید خود را روی آن به نمایش در می آورند. وقتی که چنس به عنوان یک مرد میانسال برای اولین بار با دنیای واقعی روبرو می شود، رفتار ساده و ناتوانی او در تعاملات اجتماعی باعث واکنش های متفاوتی در میان اطرافیان او می شود. بعضی از این واکنش ها بسیار دوست داشتنی و هیجان انگیز و برخی دیگر دردناک هستند اما با این وجود، «حضور» سفری عاطفی را برای مخاطب خود تضمین می نماید.

استروژک (۱۹۷۷)

ورنر هرتسوک، کارگردان مشهور آلمانی، در این فیلم منحصربفرد و اورجینال، دوربین و استعداد خلاقانه خود را به آمریکا می آورد. فیلم «استروژک» (Stroszek) سرگذشت برونو استروژک را روایت می کند، یک هنرمند خیابانی که اعتیادش شدید اخیرش به الکل باعث شده که پلیس برلین برایش دردسرساز شود. پلیس شهر او را دستگیر می کند و برونو پس از آزاد شدن تصمیم می گیرد که با یک روسپی محلی که می خواهد از دست صاحب کار بیرحمش خلاص شود و یکی از همسایگانش که او را به زندگی در مزرعه ای در ویسکانسین دعوت کرده اند به آمریکا نقل مکان کند. چیزی که در ادامه فیلم رخ می دهد بررسی خالی از احساس رویای آمریکایی است.

در نهایت این سه آلمانی خسته متوجه می شوند که زندگی در آمریکا با آنچه که در کارت پستال های ارسالی از این کشور دیده اند متفاوت است و آن سعادت و خوشبختی که فکر می کردند وجود خارجی ندارد. این سه شخصیت عجیب و غریب و درمانده با حرکتی که انجام می دهند نه تنها هیچ درک و دانشی از زندگی بدست نمی آورند بلکه کشور جدیدشان نیز، برخلاف تصوراتشان، آن ها را در ثروت و موفقیت غرق نمی سازد. هرتسوک برای ساخت این فیلم از اشخاص عامی و نابازیگر محلی استفاده می کند و نتیجه کار او فیلمی کمیک و بسیار تاثیرگذار است. آخرین سکانس های فراموش نشدنی و نمادین فیلم «استروژک»، تجسم بخشی آشوب شخصی است که برونو در آن گرفتار شده است که بیشتر در نتیجه انتظارات نابجای او رخ داده است. این فیلم معنای کامل و واقعی منحصربفرد بودن است و به یک چرخ و فلک عاطفی تاثیرگذار شبیه است که معنا و پیام آن شما را روزها رها نخواهد کرد.

سفرهای سالیوان (۱۹۴۱)

کمتر فیلمی در تاریخ سینما توانسته شوخ های کمیک دلقک وار را با این مهارت و بی نقصی با لحظاتی شدیداً غم انگیز و تاثیرگذار ترکیب نماید. فیلم «سفرهای سالیوان» (Sullivan’s Travels) به کارگردانی پرستون استرجس، داستان یک کارگردان سینما را روایت می کند که میل و تلاش او برای ساخت یک فیلم جدی و معنادار او را به این نتیجه می رساند که چیزی در مورد رنج و درد انسانی نمی داند. به منظور ساخت یک فیلم منحصربفرد و واقعی در مورد سختی های زندگی، او تصمیم می گیرد که لباس های یک ولگرد را پوشیده و سبک زندگی فردی بی خانمان و دوره گرد را در پیش گیرد. در ظاهر، چنین کاری برای ساخت یک موقعیت کمیک ایده آل مناسب به نظر می رسد و همین اتفاق نیز به شکلی بسیار جالب و جذاب رخ می دهد.

اما فیلم «سفرهای سالیوان» دارای لحظاتی تاثیرگذار از واقعیت گرایی و تراژدی است که می توانند اشک های ناشی از خنده مفرط شما را به اشک های ناشی از هق هق تبدیل کنند. اگر چه هدف اصلی شخصیت کارگردان داستان رسیدن به موفقیت تجاری است اما این شهروند مرفه و متعلق به طبقه بالای جامعه، در طول ماجراجویی ها و سفرهای خود بسیار بیشتر از آنچه که در ابتدا تصور می کرد با رنج و سختی در زندگی انسان های دیگر روبرو می شود. وقتی که او خود را در تقابلی دردسرساز با قانون می یابد، رابطه شخصیت ماجراجوی داستان با شخصیت های فقیر و درمانده اطرافش به سرعت عمیق می شود. با کمک یک زن جوان زیبا، قهرمان داستان ما یاد می گیرد که قبل از بازگشت به زندگی سابق خود، مدتی در جایگاه انسان های دیگر زندگی را تجربه کند.

آپارتمان (۱۹۶۰)

بیلی وایلدر فیلمسازی بود که بسیاری از بهترین فیلم های کمدی و فیلم های درام تاریخ سینما را ساخت اما هیچ کدام از فیلم های او در ترکیب این دو ژانر به اندازه فیلم «آپارتمان» (The Apartment) موفق و تاثیرگذار نبود؛ فیلمی که در آن وایلدر بازیگری بهتر از جک لمون را به عنوان شخصیت اصلی ماجرا نیافت. لمون نیز هیچگاه بزرگی خود در این نقش را فراموش نکرد و توانست فرصت دست داده برای نمایش مهارت های پنهان دراماتیک خود را به خوبی مورد استفاده قرار دهد. شرلی مک کلین نیز در یکی از اولین نقش آفرینی هایش نیز هیچگاه فاصله زیادی با مهارت و استعداد کارگردان و دیگر بازیگر اصلی فیلم ندارد. داستان فیلم در مورد یک کارمند مجرد است که همکاران و مافوق هایش از آپارتمان خالی او برای ارتباطات رمانتیک مخفیانه خود استفاده می کنند.

لمون که می خواهد در شغل خود به موفقیت دست یابد نیز توان نه گفتن به مافوق هایش را ندارد و گاهی اوقات در سرمای شدید نیز ناچار به ترک آپارتمانش می شود. اما وقتی که یکی از همکاران لمون قصد به دام انداختن متصدی آسانسوری را دارد که از قضا کارمند نگون بخت به او دل بسته، اوضاع تغییر کرده و پایانی تراژیک را رقم  می زند. فیلم «آپارتمان» تمامی احساسات مخاطب را با مهارت تمام به کار می گیرد و باعث می شود که احساسات بیشتری را از داستان طلب نماید.

زندگی زیباست (۱۹۹۷)

آیا فیلمی را در تاریخ سینما سراغ دارید که به اندازه فیلم «زندگی زیباست» (Life is Beautiful) چنین موثر و بی نقص توانسته باشد کمدی و تراژدی را با هم ترکیب نماید. لوکیشن داستان فیلم روبرتو بنینی در داخل یک کمپ مرگ نازی هاست و عنوان فیلم نیز از دیدگاه و جهان بینی شخصیت های داستان سخن می گوید که شرایط دردناک و دشواری را تجربه می کنند. بنینی در این فیلم دردناک و جذاب نقش کارگردان و بازیگر بر عهده می گیرد که یکی از فیلم هایی است که هر عاشق سینمایی باید آن را در جستجوهای خود زیارت نماید. در این فیلم، بنینی نقش گویدو را بازی می کند که همراه با پسر نوجوانش به یک کمپ مرگ فرستاده می شود. در تلاش برای محافظت از پسرش در برابر خطر و واقعیت دردناک کمپ، او پسرش را به این باور ترغیب می کند که کمپ و شرایط سخت درون آن بخشی از یک بازی بزرگ تر است که آن ها باید در آن پیروز شوند. هر بار که پسرک ساکت بماند و از دستورات پیروی کند، امتیازات بیشتری در این بازی دریافت می کند که در نهایت او را به پیروزی نزدیک  تر می سازد.

تلاش های این پدر مهربان برای حفظ کردن روحیه و معصومیت پسرش در این شرایط بسیار دشوار و غیرانسانی همان چیزی است که احساسات درونی ما را دچار آشوب و برانگیختگی می سازد. از خنده هایی که شخصیت پدر با بازی های خلاقانه اش ایجاد می کند تا دل شکستگی هایی که پس از مشخص شدن عواقب واقعی این بازی ها در مخاطب ایجاد می شود، «زندگی زیباست» به ما می آموزد که فیلم می تواند با حک کردن تاثیر خود در احساسات مخاطب نقشی چند کاره داشته باشد. این فیلم بدون شک بهترین اثر سینمایی است که ژانر کمدی و احساسی را به شکلی تاثیرگذار با هم ترکیب کرده است.

تعداد بازدید : 147

ثبت نظر

ارسال