این ترانهسرا درباره وضعیت ترانههایی که این روزها نوشته و کار میشود، اظهار کرد: در اغلب ترانهها، حرفهای روزمره را بهعنوان ترانه با یک موسیقی مستهجن به خورد مردم میدهند. در دهه ۵۰، زمانیکه من و دوستانم ترانه مینوشتیم، ترانه برای عشق، انسان و اجتماع نوشته میشد و هرچه بود، بد و توهین نبود. اما امروزه میبینم که فرد برای معشوقش مینویسد «میری، بهدرک که رفتی»!
او افزود: بعضیها میگویند که ترانه بهروز شده است، اما من اسم این را بهروز شدن نمیگذارم. این اصلا ترانه نیست و توهین به ادبیات است. اگر اینطور پیش برود در موسیقی سقوط میکنیم. حرفه و تحصیلات من موسیقی است. در این حوزه یک درس جدید تحت عنوان «موسیقی الکترونیک» آمده است، الکترونیک یک حرفه و درس جدید است و در همه جای دنیا افراد بزرگی در این رشته درس خوانده و استاد شدهاند. اما در اینجا یک لپتاپ و یک کارت صدا شده الکترونیک. از نظر من، موزیسینهای امروز اصلا موزیسین نیستند و حتی نمیدانند یک موسیقی چند کلید دارد و نمیدانند که گامها چند تغییردهنده دارد و با بهعلاوه و منها کارشان را بالا و پایین میبرند.
ترانهسرای آثاری مثل «زمستان» در پاسخ به سوالی درباره علت تغییر ذائقه برخی مردم و خصوصا نسل جدید به سمت ترانههای نامفهوم، بیان کرد: جوانهای امروز ما در ماشین و میهمانی یک جور موسیقی گوش میکنند اما در خلوت خودشان به همان موسیقی قبل بازمیگردند. گرایش به آن نوع ترانه بهخاطر چیزهایی است که خودشان جوک میدانند و با آن مزه میریزند و میخندند؛ برای همین به این نوع موسیقی گوش میدهند. اما وقتی میتوان گفت چیزی رواج پیدا کرده که دوام داشته باشد. الان کسی ترانهنویسهای دهه ۸۰ و ۹۰ را یادش نیست. اصلا آنها کجا رفتند؟! ترانهنویس هرچقدر هم که کارهایش طرفدار داشته باشد اما دوام آن به چند سال نرسد، باز هم کارش کار درستی نمیتواند باشد. به هر جهت ما فرهنگمان عوض شده و این به موسیقیمان ربطی ندارد. هرچه پیش آمده به سمتش خودمان را ول داده و جلو رفتهایم. من این روزها چندان به ترانهها گوش نمیدهم؛ مگر تعداد محدودی که باز هم از مضامین گذشته استفاده کردهاند.
دبیری با بیان اینکه ترانهنویسی یا اصولا هنر اصلا آموزشی نیست، اظهار کرد: هنرمند با این حس به دنیا میآید و وقتی بزرگتر میشود، میتوان به وسیله سواد آن را پرورش داد. اما نمیتوان یک نفر را ترانهنویس کرد. اینکه روی دیوار آگهی میزنند که «کارگاه ترانهنویسی برگزار میشود» یا اینکه میگویند «در ده جلسه موسیقی حرفهای یاد بگیرید» چیزی است که کلاهبرداری عیان است نه حتی پنهان. اگر قرار بود کسی با ۱۰ جلسه موزیسین شود، چطور امثال من سالها برای آن وقت گذاشتند؟ پس حتما آنها راه را اشتباه رفتند! اگر قرار بود با یاد دادن کسی اینکاره شود، سالیان سال است که این همه تحصیلکرده ادبیات و موسیقی داریم اما از اینها اگر یک خط ترانه یا یک موسیقی شنیده باشید من هم شنیدهام. کار باید جوششی باشد. درست است که سواد باعث کار بهتر میشود، اما فرد باید آن کار را بلد باشد.
او درباره نحوه گذران این روزهای زندگیاش نیز گفت: زندگی من از این راه میگذرد، البته نه فقط با ترانهنویسی. من حداقل ۱۰، ۱۲ نفر از آدمهای عادی را خواننده کردهام. حالا هم شاگرد ترانه و موسیقی دارم. امروزه نشان دادن یک کار در بازار مانند قبل نیست و متاسفانه ۱۰۰ شبکه ایرانی هست که از صبح تا شب دارند موسیقی پخش میکنند و یک نفر که بخواهد کار کند، مخارجی دارد که سنگین است. دیگر اسپانسری هم وجود ندارد. حتی برای ستارهها هم دیگر کسی خرج نمیکند. برای همین عملا آلبوم از بین رفته و به تکآهنگ تبدیل شده است.
نویسنده کتاب «خدا! چرا عاشق شدم من؟!» با انتقاد از ناشر کتابش، همچنین اظهار کرد: من فکر میکنم که کتاب هم همانند موسیقی دست کسانی افتاده که انتخاب میکنند چه کسانی بالا بیایند و چه کسانی نیایند.
سعید دبیری در پایان در پاسخ به سوالی درباره کیفیت جشنوارهها و جوایزی که برای ترانه برگزار میشود، گفت: هر کس کار خودش را میکند. اما این را میدانم که خانه ترانه زمانی که دکتر یداللهی در آن حضور داشت با خانه ترانه امروز فرق میکرد. اما این را که چه اتفاقی در آنجا می افتد نمیدانم. فقط این را میدانم که آقای یداللهی وجهه دیگری برای آنجا داشت.
انتهای پیام
ثبت نظر