گروه هنر- خبرگزاری مهر - زهرا منصوری: فیلم سینمایی «تورنادو» به کارگردانی سیدجواد هاشمی مدتی است که روی پرده سینماست؛ فیلمی که همزمان با ۲ فیلم دیگر کودک و نوجوان به نمایش درآمد و همین موضوع شرایط را برای آن سخت کرد و به تعبیری از رقابت در گیشه بازماند.
سیدجواد هاشمی که از بیعدالتی نسبت به فیلم تازهاش در فرآیند اکران گلهمند است، در بخش نخست این گفتگو به تشریح بخشی از دستاوردهای فنی آثار اخیرش در حوزه سینمای کودک و اهمیت توجه به خیالپردازی در این حوزه پرداخت.
هاشمی اما در بخش دوم این گفتگو از این موضوع میگوید که مسئولان سینمایی ما اصلاً متوجه نیستند باید از عنصر تخیل در فیلمهای کودک استفاده کرد و بهنوعی نسبت به آن هم اعتقادی هم ندارند!
محمد نجفی امامی که در پروژه «تورنادو» بهعنوان مسئول جلوههای ویژهرایانهای، حضوری تأثیرگذار داشته در این گفتگو سیدجواد هاشمی را همراهی میکند.
مشروح بخش دوم و پایانی گفتگوی خبرگزاری مهر با عوامل «تورنادو» را در ادامه میخوانید:
* هرچند شما به نحوه اکران و حمایت نشدن از فیلم «تورنادو» انتقاد دارید اما فکر نمیکنید که بخشی از این موضوع ناشی از اکران همزمان سه فیلم کودک و نوجوان است؟ موضوعی که حتی سینماداران هم به آن انتقاد دارند.
سیدجواد هاشمی: وقتی مرزها شناخته نمیشود، اجحاف به وجود میآید به فیلم من هم اجحاف بدی شد. «تورنادو» پتانسیل فروش بسیار بالایی داشت چون هرکسی وارد سینما شده با حال خوب از آن خارج شده است. فیلم خوب به چنین فیلمی میگویند که تماشاگر را با حال خوب بیرون بفرستد. رسالت من همین است که تماشاگر را با حال خوب بدرقه کنم. من این کار را کردهام پس چرا حمایتم نمیکنند؟ چرا سئانس خوب به من نمیدهند؟
ما باید در سینما متولی داشته باشیم که با خودش بگوید این فیلم حیف است. بروید و ببینید، به بچهها بگویند شما نباید «مطرب» ببینید. اما جالب است که «مطرب» در همه ساعتها سانس دارد ولی سانسهای ما فقط مربوط به صبح و ظهر است که کسی در این زمانها سینما نمیرود! اصلاً اشکالی ندارد سه فیلم کودک با هم اکران شود، هرچند اشتباه است اما سه فیلم کمدی هم با هم اکران شده بود. ما نباید اینطور فکر کنیم، بلکه باید کاری کنیم که تماشاگر به ازای مبلغی که بابت بلیت خرج میکند، شاد باشد. نکته دیگری که وجود دارد این است که فیلم من باید در سینما دیده شود، چراکه عظمتی در آن است که فقط در سینما قابل تجربه است. تماشایش روی تلویزیون البته بد نیست، ولی در سینما دیدنیتر است. وقتی فیلم را از سینما بردارند، قاب کوچک تلویزیون جوابگوی آن عظمت نیست.
ما باید در سینما متولی داشته باشیم که با خودش بگوید این فیلم حیف است. بروید و ببینید، به بچهها بگویند شما نباید «مطرب» ببینید. اما جالب است که «مطرب» در همه ساعتها سانس دارد ولی سانسهای ما فقط مربوط به صبح و ظهر است که کسی در این زمانها سینما نمیرود!
باید بالاخره در جایی برای سینمای کودک پارتی بازی بشود. سینمای کودک نمیفروشد چون مردم عادت ندارند برای فیلم کودک به سینما بروند. اصلاً نمیدانند فیلم کودکی روی پرده است. میدانم فیلمهایی مانند «مطرب» هم باید ساخته شود چون سینما را با فروشش نجات میدهد و سینمادار هم به منفعت میرسد ولی خب باید به فیلم من هم آفر و سانس خوب بدهند.
گویا مسئولان متوجه نیستند که همه بیننده یک سبک خاص از فیلم نیستند. در ایران کسانی را داریم که در خانهشان اسم خدا، صداقت و… نمیآید اما من در فیلمم صداقت و راستگویی، امانتداری، دوری از خیانت و... را ترویج میکنم. آیا پرداختن به این مفاهیم ارزشی نیست؟ پس ارزش به چه میگویند؟
محمد نجفیامامی: نکتهای که در نگاه آقای هاشمی وجود داشت و من را جذب کرد این بود که به دنبال ریشه بود. یعنی میگفت بچه باید به صورت ریشهای با فرهنگ و اخلاقیات ما آشنا شود. آقای هاشمی اتفاقاً نگاه ارزشی دارد مثلاً همیشه میگوید یک گل زیبا از درون یک خاک رشد میکند بنابراین به جای اینکه ما به اینکه این گل چگونه رشد کرده است، اهمیت بدهیم فقط به زیبایی آن توجه میکنیم.
این نگاه آقای هاشمی ملکه ذهن من شده و در انیمیشنهایم از آن استفاده میکنم. چون به ما میگوید بگردیم ببینیم چه اتفاقی برای ریشه رخ داده است که گل زیبایی در آن پرورش پیدا میکند. من بارها با ایشان کار کردهام چون نگاه ریشهای دارد. اتفاقاً مفاهیم ارزشی هم در این فیلم وجود دارد. آیا دیگر کارگردانان به این ریشهها فکر میکنند؟ مطمئنم که نه. باید کودکان را خوب تربیت کرد که در آینده افراد خوبی برای جامعه باشند.
* نکتهای که همواره در فیلمهای شما وجود دارد عنصر خیالپردازی است؛ موضوعی که هرچند یکی از الزامات سینمای کودک است اما قاطبه آثار تولید شده در این حوزه از این لحاظ فقر دارند. مسالهای که پیش میآید این است که شما تلاشتان را کردهاید اما به نظرتان چرا استفاده از تخیل در فیلمهای کودک تبدیل به یک جریان نمیشود؟
هاشمی: هرچند جریانسازی روش میخواهد اما «پیشونی سفید» این جریان را ایجاد کرد. به گونهای که اگر از بچههای این سرزمین بپرسید، میبینید که تقریباً هشتاد درصد بچههای ما «پیشونی سفید» را میشناسند. هرچند ممکن است ۲ نمونه استثنایی یعنی «کلاه قرمزی» و «شهر موشها» را مثال بزنید و بگویید آنها در ذهنها بیشتر باقی ماندهاند، اما توجه داشته باشید که برای آنها در تلویزیون جریان سازی و تبلیغ شده است.
من احساس میکنم «پیشونی سفید» تا ۱۰، ۱۵ سال بعد همچنان برای بچهها محبوب است. یعنی بچههای آن زمان همچنان تبلیغش خواهند کرد با اینکه امکانات ما اندک بود. البته کشور ما مثل کشورهای دیگر نیست و جریان دیرتر در آن راه میافتد. من میگویم امروز باید فیلم بزرگی بسازیم که هم به جهت تکنیکی با شرایط روز تطابق داشته باشد و هم سلیقه کودکان را در همه دورانها تأمین کند. این روش هرچند دیر اما جریانسازی میکند. البته دلیلی که باعث میشود این فرآیند زمانبر شود، تبلیغات است. من پول تبلیغات ندارم، کسی هم کمکم نمیکند در حالی که شهرداری باید پای کار بیاید، رییس صداوسیما باید کمک کند و… اما موضوع برعکس شده است؛ یعنی ما مدام باید التماس میکنیم.
هاشمی: در طول زندگیم کسی ندیده بود من ماشین چینی سوار شوم. ولی برای ساخت فیلم کودک، ماشینم را فروختم و به جایش یک ماشین چینی خریدم تا فیلمم را بسازم. حتی فرزندم به من میگوید تو دیوانهای! جریان سازی کمک لازم دارد. مگر به «پیشونی سفید» چقدر کمک شد؟ با این وجود فیلم به تنهایی جریانش را راه انداخت. من خوشحالم از اینکه بچههای امروز من را به عنوان شهید نمیشناسند و من را با «پیشونی سفید» به یاد میآورند، چراکه جریان این اتفاق را با خون دل راه انداختیم. یادم است آقای دکتر علیعسگری رئیس سازمان صداوسیما برای «پیشونی سفید ۳» به من زنگ زد و گفت چند تیزر میخواهید؟ اشک در چشمانم جمع شد، چون کار درست همین بود.
من هنرمند این مملکتم. من که از میزم فاصله نمیگیرم. خطاب به آقایان مسئول میگویم شما فردا نیستید، از میزتان فاصله میگیرید اما من همچنان هستم و با پررویی و بدبختی تمام، فیلمهایم را میسازم. حتی شده ماشینم را بفروشم، از این گردونه خارج نمیشوم، اما مسئولان مدام جابهجا میشوند. ما میمانیم مگر اینکه ما را بیرون کنند که البته میکنند.
به زور به ما میگویند فیلم نسازید. حتی یادم است در صنف که ناراحت بودم، به من میگفتند خب نساز؛ مدیریت فرهنگی در کشور ما همین است. یعنی به راحتی میگویند فیلم کودک نساز. در طول زندگیم کسی ندیده بود من ماشین چینی سوار شوم. ولی برای ساخت فیلم کودک، ماشینم را فروختم و به جایش یک ماشین چینی خریدم تا فیلمم را بسازم. حتی فرزندم به من میگوید تو دیوانهای. در این وضعیت ناخوشایند باید کسی بیاید و دستم را بگیرد. چرا نباید فیلم کودک بسازم؟ قبول دارم متن خوبی ندارم ولی واقعاً کم نگذاشتم. ما از جانمان مایه گذاشتیم. (با بغض ادامه میدهد) واقعاً دلم پر است...
* از جایی هم تقاضای حمایت کردهاید؟
هاشمی: کسی ما را کمک نمیکند. من سی سال معلم بودم. در ۱۵ سالگی به جبهه رفتم و تا زمانی که جنگ تمام شد در جبهه ماندم. اتفاقاً آدم مذهبی هم هستم و احساس کردم دینم دچار خدشه شده است. به همین دلایل هم امروز فیلم کودک ساختهام. حالا چطور میگویند فیلم تو ارزشی نیست؟ من باید در فیلمم کارهای مختلفی انجام بدهم تا خانوادهها به سینما بیایند. یعنی هم خانواده و هم بچه فیلم را دوست داشته باشند، که کار بسیار سختی است. اگر من آن موقع به جنگ رفتم چون نهادم پاک بود. نهاد بچههای امروز هم پاک است. بنابراین آنها را نباید خراب کرد، باید به آنها آموزش بدهیم که دروغ نگویند، فداکار باشند و...
«تورنادو» فداکاری را به کودکان آموزش میدهد. این همه حرف در فیلم من وجود دارد ولی میگویند فیلم تو ارزشی نیست. من فکر میکنم در کشوری که دروغ همه جای آن را فراگرفته است، صدر تا ذیل مدیران دروغ میگویند و بچهها به دروغگویی دعوت میشوند، باید از فیلمی که بچهها را از دروغ گفتن برحذر میدارد، حمایت کنیم. جای تأسف است که حتی معلمان به بچهها دروغ را یاد میدهند؛ این یک فاجعه است.
خاطرم هست در حوزه هنری جلسهای برای سینمای کودک گذاشته بودند. در آن جلسه من مجری بودم و نزدیک به ۲ ساعت و نیم همه درباره تخیل صحبت میکردند. وسط برنامه یکی از مسئولان آمد و چون حرفهای سایرین را نشنیده بود، علیه تخیل صحبت کرد و حتی گفت باید واقعیتهایی مثل ماجرای شهید فهمیده و… را در سینما به تصویر بکشیم.
با ایشان خصوصی صحبت کردم و گفتم مجبوریم بچهها را با تخیل بار بیاوریم، چون تخیل وجه جدانشدنی وجود بچهها است. میدانیم که شهید فهمیده یک واقعیت انکارناپذیر جامعه ما است، ولی باید در باکسی متفاوت ارایه شود. این نشان میدهد که مسئولان ما اصلاً اهمیت «تخیل» را نمیفهمند که بخواهند از آن حمایت هم بکنند! چه انتظاری میشود داشت؟ من تخیل را فهمیدهام چون با بچهها زندگی کرده و با آنها بزرگ شدهام.
* آقای هاشمی «تورنادو» یک الگوی ثابت و تکراری دارد؛ یعنی مثل «پیشونی سفید ۳» آوازخوانیهای دسته جمعی دارد، آهنگهایی دارد که برای بزرگسالان نوستالوژیک است اما برای کودکان بهروز شدهاست و… چرا این الگو را دوباره تکرار کردید؟
هاشمی: زندگی یک تکرار مکرر است. به نظرم این تکرار عیب ندارد، مگر اینکه چندشآور شود! ما کمی سخت گرفتهایم. بگذارید مثالی بزنم؛ در «مرد عنکبوتی» مردی سادهلوح را میبینیم که وقتی لباس میپوشد تبدیل به مرد عنکبوتی میشود. «زورو» هم همین بود. اینها هم الگوهای ثابت دارند. چرا به اینها نمیگویید کار تکراری؟ میدانم که فقط قدری کارشان را مدرن کردهاند. ما هم در «تورنادو» و «پیشونی سفید» درباره مبارزه با ظلم صحبت میکنیم.
هاشمی: به نظرم قصه، موسیقی و ویژوآل افکت صددرصد در ساخت یک فیلم مهم است و تنها چیزی که اهمیت ندارد بازیگر است. من این اعتقاد را پیدا کردهام. هرچند برای بازیگران احترام قائلم ولی تصمیم گرفتم در «امپراتوری میمونها» از بازیگران چهره استفاده نکنم هرچند شما میگویید «تورنادو» موسیقیهای شاد دارد ولی من میگویم اگر موسیقی بتواند خانواده را بخنداند، آنها دوباره به تماشای فیلم میآیند. از همین رو شبیه این مدل موسیقی را در «پیشونی سفید» هم استفاده کرده بودم. درست است اینها شباهتهایی دارد، اما موسیقی تکرار نشده و دو موسیقی متفاوت است. من نگاهم را تغییر دادهام.
در کودکی ما هم فیلمهایی بودند که در آنها همه کودکان به دنبال مادرشان بودند. این تکرار اشکالی ندارد. مهم این است که چگونه این موضوعات را متنوع پراخت کنیم. ما فکر میکنیم بچهها تکرار را دوست ندارند در حالی که آنها به این فکر میکنند که از فیلم لذت ببرند، اینکه در هر ۲ فیلم من، افراد به صورت دسته جمعی میرقصند و آوازخوانی میکنند، سبک و امضای من است و اشکالی هم ندارد. من این را تکرار نمیدانم در «شهر گربهها» که فیلم بعدیام است هم این موضوع را به صورتی تازهتر تکرار میکنیم.
* در پایان اگر نکتهای دارید، بفرمایید.
هاشمی: «تورنادو» برای من و محمد نجفیامامی یک دست گرمی بود. بدون تعارف باید بگویم در کارهای این چنین، ۲ نفره کارگردانی میکنیم. یعنی من کمی از قاب، موسیقی، نوشتن و بازیگری سر در میآورم، ولی اصلاً از ویژوآل افکت سر در نمیآورم. بنابراین در این بخش محمد برای من کارگردانی میکند. از همین رو من محمد نجفیامامی را یکی از کارگردانان این فیلم میدانم. در واقع در «تورنادو» میخواستم ببینم ویژوآل افکت چقدر میتواند منافذ فیلم را پر کند. از همین رو موسیقی را کم کردم. من از این جهت فکر میکنم «تورنادو» یک سر و گردن بالاتر از «پیشونی سفید» است با این وجود در «شهر گربهها» موسیقی و ویژوآل افکت را هم تراز کردم، اینها فقط برای این است که تجربهای کسب کنم تا بتوانم در آینده «امپراتوری میمونها» را بسازم.
به نظرم قصه، موسیقی و ویژوآل افکت صددرصد در ساخت یک فیلم مهم است و تنها چیزی که اهمیت ندارد، بازیگر است. من این اعتقاد را پیدا کردهام. هر چند برای بازیگران احترام قائلم ولی تصمیم گرفتم در «امپراتوری میمونها» از بازیگران چهره استفاده نکنم. من در حال کسب تجربه هستم.
نمیدانم چقدر عمر میکنم ولی میدانم هر فیلمم قرار است یک پله بالاتر از قبلی باشد و اگر نشود شکست خوردهام. اکثر فیلمسازان ما به جای سیر صعودی، تنزل میکنند به جز تعداد انگشتشمار که رشد داشتهاند اما تلاش کردهاند کمتر بسازند. من هم شاید کمتر بسازم ولی دوست دارم در همه چیز قدمی رو به جلو بردارم.
ثبت نظر