پوران شریعترضوی درگذشت؛ زنی ۸۴ ساله که همیشه به عنوان «همسر دکتر علی شریعتی» یا خواهر «مهدی شریعترضوی» شناخته میشد، بیآنکه از خودش به تنهایی سخنی گفته شود.
نام اصلیاش بیبیفاطمه بود؛ زاده آبان ۱۳۱۳ در مشهد. خیلیهای دیگر هم در آن سال به دنیا آمدند؛ مثلاً فروغ فرخزاد، اسماعیل فصیح، جمشید مشایخی، علی نصیریان و...
پدر فاطمه، حاج علیاکبر، تاجری خراسانی و مادرش پری خانم بود.
او که دیگر «پوران» صدایش میکردند، سال ۱۳۳۴ به دانشسرای عالی تهران رفت تا ادبیات فرانسه بخواند؛ درست ۱۴ سال بعد از آنکه برادرش علیاصغر در جنگ با شوروی در آذربایجان کشته شد.
وقتی دانشکده ادبیات در مشهد راهاندازی شد، با اصرار پدرش و بدون آنکه راضی باشد، بعد از دو ماه به این دانشکده رفت و آنجا بود که «علی» را دید.
«علی» در ۲۳ سالگیِ پوران به او پیشنهاد ازدواج داد اما پیشنهادش رد شد. پوران میگفت دلش میخواهد با مردی ازدواج کند که قبل از ازدواج، تحصیلات دانشگاهیاش را تمام کرده باشد اما علی شریعتی از همان اول مبارز بود! یک سال از او اصرار و از پوران انکار تا اینکه ۲۴ تیر ۱۳۳۷، پوران بر سر سفره عقد نشست و از آن روز علاوه بر «خواهر مهدی شریعترضوی»، شد «همسر دکتر علی شریعتی». ۵ سال قبل بود که در ۱۶ آذر ۳۲، «مهدی» یا همان آذر، قندچی و بزرگنیا در اعتراض به سفر نیکسون به ایران در دانشگاه تهران شهید شدند و «روز دانشجو» را به یادگار گذاشتند.
پوران خانم درباره شب عقد میگوید زمانی که عاقد میخواسته خطبه را بخواند، علی آقا به دنبال شیرینی رفته بود و هنوز برنگشته بود. وقتی هم آمده چنان ظاهر شلخته و نامناسبی داشته که رضایت نمیدهد آن طوری با مرد زندگیاش پای سفره عقد بنشیند. البته مادر پوران که به نظر میرسد پیشبینی چنین وضعیتی را کرده، کتوشلوار مرتبی به شریعتی میدهد تا بالاخره جواز نشستن پای سفره عقد را کسب کند. شیرینی خریدن آقای داماد هم چندان موفقیتآمیز نبوده و منجر به مسموم شدن چند نفر میشود. قصه غیبتهای علی شریعتی در زندگی زناشویی از شب عقد شروع میشود و تا همیشه ادامه پیدا میکند.
«ناگهان دختری که دو سال خیال آمیخته با ایمان من بود و دو سال بعد دوست صمیمی من شد و بعد یک سال معشوق بدخوی و ناآشنا و پرقهر و دوستداشتنی من گردید و هجده روز است که به همه هستی من بدل گشته است، گرد و غبار سالها را از چهرهام شست و مرا در هم ریخت و آدم دیگری ساخت و مرا امیدوار کرد که به جای آنکه دور از وطنم در کناره مدیترانه یا سرنوشت مبهم و وحشی خویش دست به گریبان باشم میتوانم در کنار او زندگی نرم و پرشهد دوستانهای داشته باشم.»
و این جملات را علی در اولین نامه عاشقانهاش به پوران نوشت؛ نامهای که پوران بلافاصله بعد از خواندن آن، سر به نیستش کرد؛ نامهای که اینگونه به پایان میرسید: «تو برای من زیبایی، پاکی، امید و حیاتی.»
۴ سال بعد از این ازدواج، پوران توانست مدرک دکترای ادبیات خود را از دانشگاه سوربن فرانسه بگیرد. در سال ۱۹۶۳ به راهنمایی «ژیلبر لازار» از تز دکتری خود که «توصیف طبیعت در شعر تغزلی فارسی در قرن هفتم» بود، دفاع کرد. وقتی هم به ایران برگشت، تا سال ۵۲ در مشهد دبیر بود.
«سوسن»، «سارا»، «احسان» و «مونا»، حاصل ۱۹ سال زندگی پوران و علی هستند. ماجرای نامگذاری مونا از زبان پوران، شنیدنی است: «در شب سخنرانی «فاطمه فاطمه است» در حسینیه ارشاد، فرزند چهارممان «مونا» در مشهد به دنیا آمد. من که در آن زمان به علت تدریس در مشهد مجبور بودم تنها بمانم، به او خبر ندادم و سخنرانی در دو شب متوالی انجام شد. بعد از سه روز، علی خبردار شد و به مشهد آمد. ما تازه به فکر تعیین اسم بچه افتاده بودیم. علی اسم «مهراوه» را بسیار دوست میداشت. مهراوه، اسم اولین زن بودایی بود که علیرغم قانون بودا که ایمان آوردن زنان را به دینش قبول نداشت، با اعتصاب و اعتراض، این حق به دست آورد. به این ترتیب مدتی این اسم را برای بچه گذاشتیم ولی دوستان گفتند که مخالفین علی که کم هم نبودند، اگر بفهمند، بهانه تازهای به دست خواهند آورد و خواهند گفت «دیدید بودایی است و اسم بودایی برای دخترش انتخاب کرده است؟» این بود که اسامی دیگری از جمله پوپک و … را مطرح کرد تا اینکه تصمیم گرفت از فرهنگ لغت اسم خوبی انتخاب کند. المنجد را باز کرد و به اسم «منیه» برخورد، به معنای آرزو و عشق، ایمان و جمع آن منی. علی که در آن زمان چندین بار به مکه سفر کرده بود، از این اسم بسیار خوشش آمد و بالاخره پس از یک ماه برای بچه شناسنامه گرفتیم!»
سال ۷۷ اداره بنیاد شریعتی را بر عهده گرفت و سال ۸۶ هم کتاب «طرحی از یک زندگی» درباره شریعتی از او منتشر شد.
احتمالاً همسر علی شریعتی بودن، باید خیلی جالب باشد. مثلاً شاید همه تصور کنند وقتی این همه جمله عاشقانه از زبان شریعتی اینسو و آنسو منتشر می شود، پس همسرش حتماً زن خیلی خوشبختی بوده که چنین جملاتی را بیواسطه و مستقیم از زبان و قلم او میشنیده و میخوانده است. اما اولاً همه این جملهها واقعاً متعلق به علی شریعتی نیست و ثانیاً پوران خانم هم مثل هر زن دیگری گلهها و شکایتهای خود را از همسرش داشته است. مثلاً «علی نامههایی را مینوشته اما بعد یادش میرفته که پست کند!» یا «من با شرایط سختی در ایران زندگی میکردم. شریعتی در فرانسه بود که من باردار بودم. خانۀ پدرم زندگی میکردم. پدرم بیمار شده بود و برای درمان برده بودندش پیش برادرم. پدر و مادر علی هم مریض بودند و تهران بودند. برادر دیگرم آلمان بود و حتی یک مرد در زندگی من نبود. دوستان برادرم من را به بیمارستان بردند. زایمان خیلی سختی هم داشتم و مجبور به سزارین شدم. به لحاظ روحی آسیب دیده بودم و وقتی نامه علی ۱۵ روز بعد از تولد احسان به من رسید و گردنبد هدیهای هم همراه با نامه برایم فرستاد، حس خوشحالی در من ایجاد نشد.» یا حتی «علی شریعتی هم در کنه وجودش مردسالار است و پسردوست و حتی یک نام دخترانه برای بچهمان که معلوم نبود پسر است یا دختر، پیشنهاد نمیکند.» او البته قبول هم دارد که همدم خوبی نبوده است: «اینکه علی در یکی از نامهها میگوید همسر خوب ولی همدم بد، خیلی هم دروغ نیست. من همدم خوبی نبودم اما دلیلش این بود که من باید هر روز چهار تا بچه را راه بیندازم و بعد خودم هم بروم مدرسه و درس بدهم، طبیعی است که با چنین اوضاع و احوالی نصف شب نمیتوانم پای دل علی بنشینم و ببینم چه مقالهای نوشته و چه فکرهایی در سرش است.»
با همه اینها، مثل هر زن و شوهر دیگری لحظههای خوب هم کم نداشتهاند. نمونهاش شبی که با هم به قطعهای موسیقی عاشقانه از گرامافون خانگیشان گوش میدادند. پوران با خنده میگوید: «یک دفعه به علی گفتم پاشو برقصیم!» دکتر که شیفته همسرش بوده و به قول پوران «کم نمیآورد!» پیشنهاد را میپذیرد و میگوید: «خب برقصیم!» گرچه این رقص طولانی نمیشود و علی میگوید: «هی داریم دور خودمون میچرخیم. اینم شد کار زن حسابی؟»
گلههای پوران شریعترضوی فقط از علی و شوریدگی و خانهنبودنهایش نبود. او دلش از جاهای دیگر هم پر بود که خیلیهایش را به زبان نمیآورد و شاید کمی را هم به زبان آورده بود. مثل آنچه ۱۲ آذر ۹۳ در سالن دانشکده فنی دانشگاه تهران گفت: «من درجه دکتری از دانشگاه سوربن را داشتم و جای من در دانشگاهی مثل دانشگاه تهران بود. چون خواهر مهدی شریعترضوی بودم که به دست عمال شاه در این دانشگاه کشته شده بود، اجازه حضور در این دانشگاه و تدریس در اینجا را به من ندادند. شاید این طبیعی بود که شاه به من اجازه حضور فردی به اسم شریعترضوی در دانشگاه را ندهد. ولی حکومت اسلامی چرا؟ من در جنوب شهر تهران تدریس میکردم که گفتند شما که از سوربن دکتری گرفتهاید چرا در اینجا تدریس میکنید. شما باید بروید و در جایی دیگر تدریس کنید و به این ترتیب من را بازنشسته کردند و این سبب خیر شد و مسئولیت بنیاد فرهنگی شریعتی را بر عهده گرفتم.»
حالا بیبی فاطمه رفت تا در کنار مزار برادران شهیدش آذر، احمد و مصطفی، آرام بگیرد. فاطمه، هم همسر علی شریعتی بود و هم خواهر مهدی شریعترضوی. اما فارغ از این نسبتها، بانویی باسواد، اهل فکر و رنجدیده به نام فاطمه بود.
منابع: کتاب طرحی از یک زندگی، ماهنامه اندیشه پویا، چلچراغ، جماران، ایسنا
ایسنا - حسامالدین قاموس مقدم
انتهای پیام
ثبت نظر