حمیدرضا شاهآبادی با بیان اینکه قصهپردازی مهمترین نیاز امروز ادبیات داستانی ماست میگوید: معمولاً داستانهای ایرانی از نظر قصه ضعیف هستند، خصوصاً ادبیات نوجوانان.
این نویسنده به عنوان مدرس دومین دوره رماننویسی برای نوجوانان در کارگاه انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، درباره آموزش داستاننویسی گفت: تصور میکنم میشود داستاننویسی را آموزش داد. میشود فنون داستاننویسی را و هم نگاه داستاننویسانه را آموزش داد. به گمانم همه ما به عنوان انسانهایی که دارای استعدادهای بالقوهای هستیم این توانایی را داریم که از اطراف خودمان نگرشها و مهارتهای تازه را کسب کنیم. قاعدتاً اصول داستاننویسی را میتوان آموزش داد، میشود با انجام تمرینهایی اصول آموختهشده را به مهارت تبدیل کرد و بعد با بحث و گفتوگو و بررسی داستانهای مختلف و بررسی وقایعی که در واقع در اطرافمان رخ میدهد نگاه داستاننویسانه را در کسانی که قرار است داستان بنویسند ایجاد کنیم.
او تأکید کرد: البته نمیشود منکر شد کسانی به این موضوع رجوع میکنند و وارد کلاسها میشوند که زمینههای اولیه را دارند، علاقههای خاص خودشان را دارند و همین موضوع موجب میشود که ما آنها را نسبت به افراد دیگر متفاوت ببینیم و این تفاوت قطعاً کار آموزش را راحتتر میکند.
این نویسنده در پاسخ به اینکه آیا کسانی که در این کلاسها شرکت میکنند لزوماً نویسنده خواهند شد گفت: مسأله نویسنده شدن هنرجویان برمیگردد به اینکه چقدر آن بردباری و تلاش را از خودشان بروز بدهند و در فرایند خلق یک رمان خودشان را قرار دهند؛ فرایندی که فرایند راحتی نیست و تمرکز، تلاش و عرقریزان زیاد میخواهد. اینکه تا چه حد حوصله این کار را داشته باشند نکته مهمی است.
او تعجیل در چاپ کتاب را ضرورت ندانست و گفت: فکر نمیکنم هیچ جای دنیا مثل کشور ما چاپ کردن کتاب راحت باشد. شما در بدترین شرایط میتوانید با هزینه شخصی خودتان و به وسیله شیوههای چاپ دیجیتال، ۱۰ یا ۱۵ نسخه از یک کتاب را منتشر کنید و مدعی نویسنده بودن شوید. گمان میکنم مهمتر از چاپ کتاب این است که به توانایی نوشتن دسترسی پیدا کنیم، و اگر این اتفاق بیفتد قطعاً چاپ کردن کتاب کار مذمومی نیست و حق داریم که کتاب هم چاپ بکنیم.
نویسنده کتاب «دروازه مردگان» قصهپردازی را رویکرد اصلیاش در کارگاهها دانست و در اینباره گفت: قصهپردازی مهمترین چیزی است که من به آن توجه دارم. مهمترین نیازی که امروز ادبیات داستانی ما با آن درگیر است همین است. معمولاً کارهای ایرانی از نظر قصه ضعیف هستند، خصوصاً ادبیات نوجوانان. خیلی سخت میتوانند در ذهن مخاطب سوال ایجاد کنند که بعدش چی. به همین دلیل جاذبه خواندن این کارها کم است. من اساس کارم را روی قصهپردازی، ایجاد تعلیق، ایجاد سوال و ایجاد جاذبههایی میگذارم که بتواند خواننده را از نخستین سطرهای داستان با خودش همراه بکند.
او ادامه داد: در واقع برای من مهم است که یک حادثه بتواند مسبب حوادث بعدی باشد یعنی حادثههای داستانی یکی یکی از دل هم بیرون بیایند و خواننده را با خودشان همراه کنند؛ به طوریکه خواننده نتواند کتاب را زمین بگذارد. ایدهآلترین نوع داستان، خصوصاً داستان نوجوانان برای من این است.
این مدرس داستاننویسی همچنین درباره چگونگی کار کردن روی زبان نوشتاری در کلاسهایش بیان کرد: معمولاً ساعتهای خاصی را به بحث زبان اختصاص میدهم و در آن ساعتها تمرینهای خاصی را توصیه میکنم و راهکارهایی برای تقویت زبان از جمله خواندن آثار کهن و رونویسیهای چندباره از آثار ارزشمند و حتی حفظ کردن بخشهایی از آثار نثر کهن را توصیه میکنم که بتواند موجب تقویت زبان نویسنده بشود. حتی توصیه میکنم از روی کارهای برخی از نویسندگان معاصر رونویسی کنند.
نویسنده کتاب «لالایی برای دختر مرده» شباهت جهان حاکم بر اغلب کتابهای داستانی یک کارگاه مشخص را طبیعی دانست و گفت: استادانی که درس میدهند منظر خودشان را ملاک داستان قرار میدهند و از آن منظر همه چیز را میبینند، به همین دلیل خواه ناخواه افرادی که در کارگاهها شرکت میکنند یاد میگیرند که از آن منظر با جهان داستانی ارتباط برقرار کنند و این مساله باعث میشود شباهت زیادی بین کارها به وجود بیاید. من این اتفاق را بد نمیدانم. البته کسی که کارگاهی را تجربه میکند مختار است که تصمیم بگیرد از این روش پیروی بکند یا خیر.
او ادامه داد: مثلاً در دوره قبلی کارگاهی که داشتم ۱۲ نفر شرکت داشتند، در نهایت چهار نفر توانستند کار بنویسند و دست به خلق رمان بزنند. وقتی کارهایشان را برایم میخوانند حس خوبی به من دست میدهد. حس میکنم که یک جوری تکثیر شدهام. حس میکنم توانستهام یک اتفاقی را در ذهن دیگران شکل بدهم و احتمالاً این ادامه پیدا خواهد کرد. چیزی شبیه رابطه پدر و فرزندی است. من هم احساس میکنم امتداد داستاننویسی خودم را در آثار کسانی که در این کارگاهها حضور پیدا میکنند و با صبوری میتوانند به انتها برسند و دست به خلق اثر بزنند میتوانم ببینم.
مولف رمان «کافه خیابان گوته» نویسنده بودن استادان کارگاههای آموزشی را در نوشتن خلاقانه بیتاثیر ندانست و گفت: الزاماً نمیتوان گفت استادان باید نویسنده باشند، اما از یک منظر دیگر من فکر میکنم که انتقال تجربههای نوشتن چیز بسیار مهمی است. اگر شما فقط نظریهها را بدانید و بتوانید به دیگران منتقل کنید درنهایت میتوانید منتقدان خوبی را تربیت کنید. اما انتقال لحظههایی که در حین نوشتن حس میشود و خلاقیتهایی که به شکل ناگهانی رخ میدهد چیزی است که حتما باید یک نویسنده انجامش بدهد، و دیگران نمیتوانند. کاملاً حسی است. یک جاهایی چیزهایی است که باید توسط نویسنده منتقل شود. فقط یک نویسنده یعنی کسی که داستان خلق کرده، میتواند آن خلاقیت و تجربه ناب را به دیگران منتقل کند؛ وگرنه حاصلش میشود کسانی که مبانی نظری را خوب یاد گرفتهاند و در نهایت میتوانند منتقد باشند و سخت میشود از بینشان داستاننویس تربیت کرد.
حمیدرضا شاهآبادی در پایان متذکر شد: یک واقعیت تلخ در مورد داستاننویسی وجود دارد؛ گاهی اوقات کارگاههای داستاننویسی موجب ترساندن افراد از نوشتن میشوند و آنقدر نظریهها را به شکلهای مختلف روی ذهن شرکتکنندگان تحمیل میکنند که آنها یکمرتبه احساس میکنند که نمیتوانند بنویسند و از نوشتن میترسند. احساس میکنند نوشتن چیزی است بسیار سنگین و کار آنها نیست. شاید بشود گفت اینجور اطلاعات را کسانی منتقل میکنند که نویسنده نیستند. ولی اگر کسی نویسنده باشد میتواند کاربرد هر نوع نظریهای و هر نوع بحث نظری را در حین نوشتن بلافاصله به هنرجو نشان دهد و چیزی بیشتر از آن نگوید که موجب شود کمر شرکتکننده زیر بار نظریهها خم شود و دیگر نتواند کار کند.
انتهای پیام
ثبت نظر