دانشگاه تبریز به عنوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین دانشگاههای کشور، فراز و نشیبهای زیادی را در طول عمر۷۰ ساله خود دیده و نقش آفرینیهای زیادی در عرصههای مختلف علمی و سیاسی داشته است، اما آنچه که این دانشگاه را از تمامی دانشگاههای دنیا متمایز کرده است "مشهدالشهدا" بودن آن است. دانشگاه تبریز تنها دانشگاهی در جهان هست که مورد حمله مستقیم هوایی قرار گرفته است.
،دانشجویان و اساتید دانشگاه تبریز به ویژه دانشجویان دانشکده فنی در دوران هشت سال دفاع مقدس در پشتیبانی از جنگ، بسیج شده بودند و تعدادی از دانشجویان در کارگاه دانشکده فنی این دانشگاه که تحت مدیریت جهاددانشگاهی اداره میشد، در زمینه تهیه ابزارهای جنگی، فعالیت میکردند ولی در یکی از حملات رژیم بعثی با همکاری منافقان، این کارگاه در شامگاه شنبه ۲۷ دی ماه ۱۳۶۵، بمباران شد و ۲۲ دانشجو انقلابی آن شهید شده و شش دانشجو نیز جانباز شدند.
روایت اول از زبان معاون وقت کارگاه فنی دانشگاه تبریز
سیدجمالالدین شکوری که از سال ۱۳۶۰، معاونت کارگاه فنی دانشگاه تبریز را بر عهده داشت، میگوید: در سال ۶۵ در کوران جنگ تحمیلی که فشار تحریم اقتصادی و تسلیحاتی دشمن بر انقلاب اسلامی افزایش یافته بود، مسئولان فداکار صنایع خودکفایی سپاه پاسداران در آذربایجان شرقی تصمیم به تامین سلاحهای جنگی یا تامین بخشی از آن در مکانهای موجود استانی گرفتند که پس از بررسیهای لازم، دانشکده فنی به این منظور انتخاب شد.
وی اضافه میکند: اولین طرحی که در دانشگاه تبریز به اجرا گذاشته شد، طرح ساخت چاشنی مین بود و آن موقع نه جهاد دانشگاهی و نه هیچ جریانی در اجرای آن طرح نقش نداشت، فقط سپاه پاسداران، رئیس دانشگاه، رئیس دانشکده فنی و بنده در جریان این طرح بودیم.
وی با ارائه توضیحاتی درباره تولید چاشنی مین در کارگاه فنی دانشگاه تبریز، میگوید: آن زمان، فرمانده گروه تخریب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دانشگاه آمد و گفت که سپاه چاشنی مین لازم دارد، بنده برای تامین این نیاز از آقای حسین سیفی،رئیس وقت دانشگاه و آقای حسینی، رئیس وقت دانشکده فنی، وقت ملاقات و در نهایت، مجوز تولید چاشنی مین را گرفتم و کار چاشنی تولید مین در نیمه سال ۶۲ شروع شد.
شکوری اظهار میکند: روزی یک بار جعبه چاشنی مینهای خنثی شده را برای کپی برداری به دانشکده فنی میآوردند، همان موقع، یک دانشجوی طرح به نام علیرضا جعفری که از بستگان ما و مکبر آیتالله مدنی، شهید محراب هم بود در کارگاه اشتغال داشت، بنده و آقای جعفری خیلی صمیمی بودیم.
تولید چاشنی مین در کارگاه فنی با انفجار مین خنثینشده لو رفت
وی میافزاید: یکی از چاشنیهای مین، ندانسته خنثی نشده بود و من در آن لحظه در دفترم در ریاست کارگاه نشسته بودم، به محض اینکه آقای جعفری مین را به دستگاه تراش بست، چاشنی مین عمل کرد و آسیب جدی به چشمان و دستان او وارد شد، انفجار چاشنی مین مانند توپ در دانشگاه صدا کرد و همه دانشجویان و اساتید دانشگاه فهمیدند که ما چاشنی مین در دانشگاه تولید میکنیم، تا آن روز، کسی از این موضوع خبر نداشت، در این گفتوگو نمیخواهم وارد جزئیات موضوع شوم که مسئولان و اعضای هیئت علمی دانشگاه چه واکنشی به این اقدام نشان دادند و چه تصمیماتی گرفتند، اما جلسات متعددی تشکیل دادند و یکی از تصمیمات شان این بود که مرا از دانشگاه اخراج کنند.
آغاز پروژه تولید خمپاره در این کارگاه از سال ۶۳
این جانباز حادثه بمباران ۲۷ دی دانشگاه تبریز با اشاره به آغاز پروژه تولید خمپاره در این کارگاه از سال ۶۳، میگوید: زمانی که میخواستیم ساخت خمپاره را شروع کنیم، شهید مهندس توانا، از فرماندهان سپاه پاسداران تبریز به دانشگاه آمد و با مجموعهای از اساتید دانشکده فنی و رئیس وقت تشکیل جلسه داد، ولی هیچ کدام از مسئولین مزبور زیر بار نرفتند.
وی ادامه میدهد: تعدادی از بچههای دانشکده فنی که با من آشنا بودند، بنده را به آقای درویش زاده معرفی کرده بودند، واقعیت امر این بود که صنایع خودکفایی سپاه در آن موقع امکانات زیادی در اختیار داشت، اما مکان مناسبی برای تولید مهمات نداشت، سرانجام آقای درویش زاده به دانشگاه آمد، من که در ابتدا او را نمی شناختم از او پرسیدم چه کسی من را به شما معرفی کرده است و او از چند نفر نام برد و در نتیجه این ملاقات به توافق رسیدیم و قطعه زمینی را که در مقابل شرکت بنیان دیزل قرار داشت، به وسیله بلدوزر صاف و در آن جا سوله نصب کردیم و آن جا کارگاه صنایع خودکفایی سپاه پاسداران شد.
علت انتخاب کارگاه فنی دانشگاه تبریز برای تولید تسلیحات جنگی
وی با اشاره به علت انتخاب کارگاه فنی دانشگاه تبریز برای تولید تسلیحات جنگ، بیان میکند: چون ماشین و ابزارهای تراشکاری در آن موقع به اندازه کافی وجود نداشت و دانشگاه از این امکانات برخوردار بود، به همین دلیل کارمان را از دانشگاه شروع کردیم. ساخت خمپاره به ماشین آلات و ابزارهای تراشکاری دقیق نیاز دارد، قالبهای خمپاره را به دستگاه کپی تراش میبستیم و قالب جدید تولید میکردیم. تولید خمپاره کار سادهای نیست، اگر دستگاه کپی تراش نبود، حتی کارخانه ماشین سازی تبریز هم نمیتوانست این کار را انجام دهد، در ادامه جهاد دانشگاهی دانشگاه تبریز هم اطلاعیه منتشر کرد و از افراد داوطلب برای ساخت قطعات تسلیحاتی دعوت به همکاری کرد.
چه کسی، دانشجویان را آموزش میداد؟
شکوری اظهار میکند: دانشجویان داوطلب را خودمان آموزش دادیم، بنده و آقای مهندس رهنوردی، دو نفره کار آموزش را شروع کردیم، یکی از بچههای تولید هم که از قبل با ما همکاری داشت و با کار ماشین آلات آشنا بود، در امر آموزش به ما کمک کرد که دانشجوی شهید یعقوب اسماعیل زاده و دانشجوی جانباز علیرضا دلفکار که در کار ماشینهای تراشکاری تخصص داشتند، از آن جمله بودند.
صدام مدام پیغام میفرستاد که کارگاه را بمباران میکند
وی با بیان این که صدام مدام پیغام میفرستاد که کارگاه را بمباران میکند، میگوید: ما اصلا کاری به پیامهایی که صدام میفرستاد، نداشتیم؛ چرا که در فرهنگ بچهها ترس مفهومی نداشت و حتی برخی از بچهها با غسل شهادت وارد کارگاه میشدند.
روز ۲۷ دی و چند ساعت قبل از بمباران کارگاه فنی
بازمانده حادثه بمباران ۲۷ دی ماه دانشگاه تبریز با بیان اینکه هر وقت میخواهم مسایلی را که در کارگاه فنی اتفاق افتاد، بازگو کنم، بدنم میلرزد، میگوید: در آخرین روز فعالیت کارگاه فنی، شهید ایرج خلوتی که عضو جهاد دانشگاهی بود و کمتر به کارگاه میآمد، حدود یک ساعت قبل از بمباران کارگاه فنی در آن شامگاه با ظاهری آراسته به کارگاه آمد و من به شوخی به او گفتم «ایرج جان امروز چی شده خوشتیپ شدی؟».
وی ادامه میدهد: در گوشه ای از کارگاه، قطعهای زیلو و سجاده پهن کرده بودم که همیشه روی آن نماز میخواندیم، آقای خلوتی هم رفت وضو گرفت و روی آن زیلو به نماز ایستاد، بچهها بعد از صرف شام، برای خوردن چای، قند نداشتند، شما میزان خلوص بچهها را ملاحظه کنید، اخلاص شرط است.
وی اضافه میکند: مسئول تدارکات آمد و گفت که چند قطعه قند بزرگ دارد که باید شکسته شود، قند را با قند شکن سنگین شکستم و به بچهها دادم و به آنها گفتم که این قندها به ضریح حضرت اباعبدالله الحسین (ع) متبرک شده است، حدود ۱۵ دقیقه قبل از صرف شام و نوشیدن چای، برق شهر قطع شده بود، بچهها هنگام قطع برق، روی زیلوی نماز نشسته و دعای توسل خواندند، دیری نپایید که برق وصل شد و بچهها کار را شروع کردند، در آن لحظات حساس من هم نمازم مانده بود و وقتی نماز شهید ایرج خلوتی، تمام شد، من هم رفتم وضو بگیرم تا نمازم را بخوانم.
شکوری میگوید: در آن لحظه، شهید رضوانجو به سراغم آمد و گفت ماشین تراش من خاموش شده است و کار نمیکند، رفتم نگاه کردم ودیدم سیستم ترمز ماشین تراش او از جایگاه اصلی بیرون آمده است و کار نمیکند، با پایم ترمز را به داخل فشار دادم و ماشین تراش به کار افتاد، حدود ساعت ۲۲:۲۰ به طرف نمازخانه رفتم، دیگر نفهمیدم در کارگاه فنی چه اتفاقی روی داد و حدود ۴۵ دقیقه بعد که به هوش آمدم بیدرنگ شهادتین را زمزمه کردم، در آن لحظه زمزمه بچهها را میشنیدم که یکی میگفت «السلام علیک یا فاطمةالزهرا» و دیگری میگفت «السلام علیک یا ابا عبداللهالحسین»، گویا بچهها در آن لحظه در حال عروج بودند.
وی میافزاید: این جملات را چند ثانیهای شنیدم و بعد از آن نفهمیدم چه شد، زمانی به هوش آمدم که مرا از اتاق عمل بیمارستان بیرون آوردند، رودههایم بیرون ریخته، یکی از دستانم قطع شده و ترکش به چشمانم اصابت کرده بود.
وی با انتقاد از تبدیل کارگاه به موزه، میگوید: مدتی پیش برنامه مستند یک شبکه تلویزیونی را تماشا میکردم، در آن برنامه نشان میدادند در هر مکانی که یک سرباز روس در راه دفاع از وطن کشته شده است، آنجا یک تندیس یادبود ساختهاند، ولی در دانشگاه تبریز آثار جنایت رژیم حزب بعث عراق و آثار مظلومیت شهدای دانشجوی عزیز کارگاه فنی را از بین بردند!، موزه ساختند، چه موزهای، واقعا مسخره است، همانگونه که پیشتر اشاره کردم و یک عده از اساتید که از ابتدا با طرح تاسیس کارگاه فنی مخالفت میکردند، چند سال بعد اصرار کردند که محیط داخلی دانشگاه باید تقسیم بندی و ساختمان منهدم شده به موزه تبدیل شود.
وضعیت دانشگاه تبریز بعد از بمباران کارگاه فنی
شکوری با اشاره به وضعیت دانشگاه تبریز بعد از بمباران کارگاه فنی، بیان میکند: بعد از این حادثه هولناک، بنده مدتی به دانشگاه نرفتم، چون بعد از گذشت چند ماه از بیمارستان مرخص شدم، همه ماشین آلات تراشکاری از بین رفته بود، روزی که با دست آویزان به دانشگاه رفتم، بچههای جهاد دانشگاهی را گرد هم آورده و با آنها صحبت کردم تا ماشینهای تراشکاری کارگاه فنی را تعمیر کنیم، کارخانه ماشین سازی تبریز در آن موقع مبلغی بیش از شش میلیون تومان برای تعمیر ماشین آلات کارگاه فنی مطالبه کرده بود، ولی ماه با هزینهای معادل نیم میلیون تومان، این کار را انجام دادیم.
وی خاطرنشان میکند: تا زمانی که در دانشگاه حضور داشتم، به کسی اجازه ندادم به کارگاه دست بزند، اما در سال ۸۴ که بازنشسته شدم، مسئولان دانشگاه آمدند و آنجا را عوض کردند، بافت مخروبه ساختمان کارگاه فنی حال و هوای دیگری داشت.
روایت دوم از زبان دانشجوی رشته شیمی دانشگاه تبریز
دکتر مجید اسم حسینی، استاد دانشگاه شهید بهشتی که در دی ماه ۶۵، دانشجوی رشته شیمی بوده است، در گفتوگو با ایسنا، منطقه آذربایجان شرقی از نحوه پیوستنش به جمع دانشجویان شاغل در کارگاه فنی دانشگاه تبریز، میگوید: روزی، شهید کریمی وفایی، نوار کاست صوتی متعلق به مراسمی را به انجمن اسلامی آورد و از بچهها دعوت کرد به آن سخنرانی گوش دهند، در آن نوار، یکی از فرماندهان جنگ در تالار دانشکده فنی، سخنرانی کرده بود و بچهها را به همکاری به منظور ساخت مهمات فراخوانده بود، او در آن نوار گفته بود رزمندگانی که در جبههها در حال جنگ هستند به مهمات نیاز دارند و دانشجویانی که امکان حضور در جبههها را ندارند، میتوانند در این پروژه شرکت کنند، وقتی به این نوار گوش دادیم، احساس وظیفه کردیم.
وی اضافه میکند: جهاد دانشگاهی تبریز با همکاری خود کفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان به توافق رسیدند که کار شکلگیری و مدیریت کارگاه فنی را به عهده بگیرند، در آن زمان فقط بچههای دانشجو به انجام وظایف کارگاه فنی، مشغول نبودند و جمع دیگری هم در کارخانه تراکتورسازی و ماشین سازی تبریز در زمینه ساخت و تولید قطعات نظامی فعال بودند، قطعات در کارگاه فنی دانشگاه ساخته و به یکی از کارخانههای یادشده ارسال میشد تا مونتاژ نهایی انجام شود، در حقیقت بخشی از خمپاره ۶۰ میلی متری به نام نافی را در کارگاه فنی دانشگاه تولید میکردیم.
وی اظهار میکند: شرایط آن زمان به دلیل جنگ با دشمن، اقتضاء میکرد این کار به صورت مخفیانه انجام شود، میدانید که در آن برهه امکانات و تکنولوژی امروز را نداشتیم و به ما گفته بودند که این کار کاملا محرمانه است و نباید کسی از آن آگاهی پیدا کند، بعد از پایان کلاسهای درس دانشگاه، فعالیت کارگاه ساعت ۱۶ شروع میشد و بچهها تا حدود ساعت ۲۴ نیمه شب در کارگاه فعالیت میکردند، صبح روزی که کارگاه بمباران شد، بچهها امتحان داده بودند.
اسم حسینی بیان میکند: آن روز من امتحان شیمی داشتم و به یاد دارم که خیلی خوب جواب ندادم، بچههای دانشجو که ساعت ۱۶ وارد کارگاه میشدند، لباس مخصوص مکانیکی میپوشیدند و فعالیتشان را آغاز میکردند، وقتی کارگاه در نیمه شب تعطیل میشد، بچهها به وسیله مینیبوس راهی خوابگاه یا خانههای مسکونی خود میشدند و به محض این که روی صندلی مینی بوس مینشستند، از فرط خستگی به خواب میرفتند، چون روز بعد باید دوباره سر کلاس درس حاضر میشدند و وقتی هم به خوابگاه میرفتند، هم اتاقیهایشان را در حال خواب مییافتند.
لحظات قبل از بمباران کارگاه فنی در شامگاه ۲۷ دی ماه ۱۳۶۵
وی با اشاره به لحظات قبل از بمباران کارگاه فنی در شامگاه ۲۷ دی ماه ۱۳۶۵، میگوید: آن روز بچههای کارگاه فنی، اخبار عملیات کربلای پنج را لحظه به لحظه پیگیری میکردند، حتی برای اینکه روحیه بگیرند، مارش جنگ را به وسیله ضبط صوت در فضای کارگاه پخش میکردند، به یاد دارم که چند شب قبل به بچهها قول داده بودم که اگر تعداد هواپیماهای سقوط کرده عراقی در عملیات کربلای پنج، از مرز ۵۰ فروند بگذرد، برای بچهها شیرینی میخرم.
وی اضافه میکند: شب قبل از بمباران، شهید علی فصیح کجابادی اصرار کرد که شیرینی چه شد؟، عصر آن روز به مغازه شیرینی فروشی در سه راهی آبرسان رفتم و به یک جعبه شیرینی کشمشی برای بچهها خریدم و به کارگاه بازگشتم و بین بچهها پخش کردم، هیچ وقت فراموش نمیکنم که شهید فصیح کجابادی یک شاخه گل در ناف خمپاره گذاشته و آن را روی میز کار خود قرار داده بود، شهیدان فصیح کجابادی و جواهری مسئولان کنترل کیفیت بودند و قطعات تولید شده را کنترل میکردند که موشک هواپیماهای عراقی دقیقا روی سرشان فرود آمد، من در آن لحظه کمی از آن دو شهید فاصله داشتم.
اسم حسینی میافزاید: در آن میان، شهید ایرج خلوتی به شهید حسین زاده که داشت برای تهیه قند به بیمارستان امام (ره) میرفت، گفت که شما فردا امتحان دارید و من میروم، شهید خلوتی چند روز قبل از بمباران دانشگاه، بورسیه تحصیلی در خارج از کشور گرفته و شامگاه حادثه اتفاقی در کارگاه حاضر شده بود، او یکی از اعضای گروه پژوهشی جهاد دانشگاهی بود و در رشته کشاورزی تحصیل میکرد، جانباز یحیی خلیلی نقل کرده است که شهید ایرج خلوتی در لحظه فرود بمب در حال نماز بوده که در آن حادثه، سرش از بدنش جدا شده است و سر او را فردای آن روز در میان آوارها پیدا کردهاند.
وی بیان میکند: دیری نپایید که آتش همه جا را فرا گرفت، در کارگاه، پنج ستون بتنی وجود داشت که من در کنار ستون سوم که در وسط سایر ستونها قرار داشت، مشغول کار با دریل بودم، تصورم چنین بود که در کنار من بمب کار گذاشتهاند، چون در یک چشم به هم زدن، همه جا نورانی شد و باد شدیدی مرا به فاصله ۱۴ متری پرت کرد و زیر یکی از دستگاههای تراش قرار گرفتم، شب قبل از حادثه، بهنام پازوکی، هم اتاقیام برایم تعریف کرده بود که هنگام خرید بلیط مسافرتی از ترمینال غرب تهران، منافقین در آن جا بمب کار گذاشته بودند و پس از انفجار بمب، او را که مجروح شده بود و به وسیله موتورسیکلت به بیمارستان منتقل کردند، من در آن لحظه به یاد خاطره او افتادم.
وی میافزاید: ناگهان آتش همه جا را فرا گرفت، به مدت چند دقیقه منگ شده بودم و نمیدانستم دچار چه سرنوشتی شدهام، ولی تصور هم چنین بود که منافقین در کنارم بمب کار گذاشتهاند، تا زمانی که روی تخت بیمارستان به هوش آمدم و احساس کردم از ناحیه کمرم خون جاری است و در آن فضایی بسیار سرد دی ماه عرق کرده بودم، در لحظه انفجار به خوبی دیدم که چیزهایی از سقف کارگاه آویزان شده است، ولی تصور نمیکردم که سقف باز شده و آن چیزهایی آویزان جز آوار و میلههای بتنی چیز دیگری نیستند.
سردرگمی پس از بمباران
این جانباز حادثه بمباران دانشگاه تبریز اضافه میکند: در آن لحظه فقط صدای آه و ناله و فریادهای یا حسین و یا ابوالفضل به گوشم میرسید، همه دانشجویان مظلوم کارگاه در لحظه بمباران شهید نشدند، در آن شامگاه تعدادیشان به درجه شهادت رسیدند و تعدادی از این بندگان خدا از اولین لحظه دچار نقص عضو شدند، من با این تصور که فقط خودم مجروح شدهام و موج شدید انفجار مرا گرفته است، ذهنیت دیگری نداشتم.
چرا به من کمک نمیکنی؟
وی ادامه میدهد: در آن تاریکی با روزنه نور سوختن وسایل کارگاه، بالای سر شهید امیرخانی که هنوز جان داشت و نفس میکشید، رفتم و به او گفتم، آقا بلند شو، من مجروح شدهام، چرا روی زمین دراز کشیدهای؟، آنگاه به خودم گفتم، نخیر آقا به من کمک نمیکند!، جانباز یحیی خلیلی که حدود ۱۰ متر از من فاصله داشت، صدای مرا شنید و فریاد کشید «مجید بیا پام قطع شده»، ولی من در این ذهنیت بودم که فقط من مجروح شدهام و همه دارند فیلم بازی میکنند.
وی میگوید: در آن تاریکی بلند شدم و راه افتادم و نمیدانستم کجا قدم میگذارم، شهید حمیدرضا ملکوتی خواه، اهل کوهپایه اصفهان و کم سن و سالترین دانشجوی کارگاه و به تازگی ترم اول دانشگاه را آغاز کرده بود، او در وسط کارگاه و در حالت ایستاده به درجه شهادت رسید، وقتی ملکوتی خواه را ایستاده دیدم، به او گفتم «آقا این چه کاری است، اگر نمیخواهی به یحیی کمک کنی، حداقل بیا به من کمک کن»، خدا گواه است که موج انفجار به قدری شدید بود که شهید ملکوتی خواه را به یک دستگاه تراش پرس کرده بود، وقتی به ایشان نزدیک شدم و به او دست زدم ناگهان به زمین افتاد و من به شدت شوکه شدم، آنگاه بیدرنگ به سراغ یحیی خلیلی رفتم، وقتی به او نزدیک شدم، به من گفت «آقا کمکم کن، پام قطع شده».
اسم حسینی بیان میکند: با مشاهده این صحنههای دلخراش، شروع کردم به خواندن سرود با نوای کاروان، آنطور که جانبازی خلیلی روایت کرده است، در آن لحظه احساس کرده بود که انگار با یک دیوانه رو به رو شده است و با خود میگفت که چرا این دیوانه (مجید حسینی) به من کمک نمیکند؟، در آن شرایط، من یحیی را رها کردم و او هم از کمک من ناامید شد، هنگامی که خود را از سوراخی به خارج کارگاه رساندم، دیدم مردم زیادی جمع شدهاند و کار امداد رسانی را شروع کردهاند، حدود ساعت سه بامداد که روی تخت بیمارستان به هوش آمدم، پرستاران به من گفتند که ساختمان کارگاه فنی بمباران و تعدادی از دانشجویان شهید و مجروح شدهاند.
وی در پایان میگوید: پس از گذشت یک ماه از بیمارستان مرخص شدم، حال و هوای درس خواندن نداشتم و حدود یک سال ترک تحصیل کردم، در آن مدت پس از بازگشت از ارومیه با همکاری تعدادی از بازماندگان حادثه بمباران، یک سری کارهای انقلابی انجام دادم، از جمله تلاش برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای عزیز بمباران کارگاه فنی، هر وقت عکس شهدای هم دانشگاهیام را میدیدم، به خصوص شهیدان علیرضا رضوانجو و یعقوب اسماعیلی، واقعا تحت تاثیر قرار میگرفتم، اصولا چهره آن دو را همیشه در ذهنم مجسم میکنم.
روایت سوم از زبان جانباز ۵۵ درصدی بازمانده فاجعه ۲۷ دی ماه کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز
یحیی خلیلی در گفتگو با ایسنا منطقه آذربایجان شرقی با اشاره حال و هوای معنوی حاکم در بین دانشجویان آن دوره بیان میکند: من جزو کسانی بودم که قبل از ورود به دانشگاه سابقه حضور در جبهههای دفاع مقدس را داشتم بعد از ورود به دانشگاه نیز به واسطه جو دانشگاه که با آهنگ و تبلیغات خاص مسئولان دانشگاه و جهاد دانشگاهی به دانشجویان منتقل میشد، داوطلب اعزام به جبهههای جنگ حق علیه باطل بودم، با توجه به اینکه رشته تحصیلی من، ساخت و تولید بود، تصمیم گرفتم در کارگاه فنی دانشگاه مشغول به جهاد شوم تا بر اساس طرحهایی که توسط صنایع خودکفایی به جهاد دانشگاهی ارائه میشد، با همکاری سایر برادران به ساخت مهمات اقدام کنیم.
وی ادامه میدهد: حدود یک هفته قبل از بمباران در کارگاه فنی مشغول کار بودیم که آژیر خطر به صدا در آمد و ما به علت وجود گاز و کپسول در کارگاه به سمت بیرون دویدیم که یکی از دوستان به من گفت که شنیده که رادیوی عراق اعلام کرده است، پایگاههای جاسوسی بعث از پشتیبانی و حمایت همه جانبه دانشجویان دانشگاه تبریز از جبهههای جنگ خبر دادهاند و قصد داریم آنجا را بمباران کنند، من با پوزخندی گفتم که ما بیدی نیستیم که این بادها بلرزیم و همچنان به کارمان ادامه خواهیم داد.
وی بیان میکند: در شامگاه فاجعه، همگی بعد از قرائت دعای توسل به کارگاه رفتیم، دستگاهها را تازه روشن کرده بودیم که ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید و نور شدید بنفش رنگی به چشمم خورد که ناخودآگاه خود را در یک لحظه روی زمین یافتم و صدا مربوط به بمب اولی بود که جلوی دانشکده کشاورزی و نور هم مربوط به بمب دومی بود که درست به سقف کارگاه ثابت کرده بود، وقتی به هوش آمدم، دیدم آتش و دود همه جا را فرا گرفته و بوی سوختگی فضا را پر کرده و یکی از پاهایم قطع شده است و تنها صدایی که میشنیدم، ندای ملکوتی یا حسین بچههای شاغل در کارگاه بود.
خلیلی با تاکید بر این که برگزاری یادواره برای شهدای دانشگاه تبریز نباید صرفا برای رفع تکلیف باشد، میگوید: شهدای ۲۷ دی ماه سال ۱۳۶۵ دانشگاه تبریز نیازی به برگزاری یادواره ندارند، بلکه این نسل جوان هستند که باید با درس آموزی از آنان برای داشتن زندگی خداگونه تلاش کنند، مسئولان باید از برگزاری چنین مراسمی، اهدافی را دنبال کنند و مهمترین هدف، ایجاد انگیزه و روحیه خودباوری در جوانان نسل حاضر و آینده است، متاسفانه برگزاری اینگونه مراسمات گاهی به رفع تکلیف از دوش مسئولان تبدیل میشود.
این فاجعه به شهادت ۲۲ تن از دانشجویان دانشگاه تبریز در دی ماه ۱۳۶۵ انجامید.
گزارش از نسرین سوار-خبرنگار ایسنا در آذربایجان شرقی.
انتهای پیام
ثبت نظر