Fa En سه شنبه 6 آذر 1403 ساعت 0 و 2 دقیقه

روایت آزادگی «شاهرخ» و «مجید»

روایت آزادگی «شاهرخ» و «مجید»

شهیدان «شاهرخ ضرغام» و «مجید قربان‌خوانی» دو شهید شاخص هستند که تا پیش از تحول درونی و شهادت، سبک زندگی متفاوتی نسبت به سایر شهدا داشتند.

شنبه 7 اردیبهشت 1398 ساعت 16:32

، «حُرّ بْن یَزید ریاحی»، از فرماندهان نظامی کوفه که پیش از واقعه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه و همچنین مانع بازگشت ایشان شود. در روز عاشورا حر پس از آن که مشاهده کرد کوفیان بر کشتن امام حسین (ع) اصرار دارند، به امام پیوست و در دفاع از ایشان جنگید و به شهادت رسید.

حر به سبب پشیمانی از اقدام خود و پیوستن به امام حسین (ع)، نزد شیعیان حرمتی خاص دارد. شیعیان «حر» را نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن می‌دانند.

حُر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس

شاهرخ ضرغام فرزند صدرالدین متولد ۱۳۲۸ تهران از آن لات‌هایی بود که با دم مسیحایی امام خمینی (ره) زنده شد و مسیری را طی کرد که در هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ در شهر آبادان برات کربلا گرفت و خود را به یاران عاشورایی امام حسین (ع) رساند. او کسی بود که در ۳۱ سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی‌رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. ۱۲ سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را گذراند.

همرزمانش شهادت او را اینگونه روایت کرده‌اند: نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم. آقاسید (شهید سیدمجتبی هاشمی- جانشین جنگ‌های نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: «خسته نباشی دلاور»، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: «شاهرخ کو؟»بچه‌ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد، سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می‌فهمیدم.

کسی باور نمی‌کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه‌ها بلند بلند گریه می‌کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: «شاهرخ شهید شده؟» گفتم: «چطور مگه؟» گفت: «الآن عراقی‌ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند. گوینده عراق هم می‌گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!»


اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته‌اش را. می‌خواست چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاک‌های سرزمین ایران است


حُر مدافعان حرم

شهید مجید قربانخانی متولد ۱۳۶۹ بود، سال‌ها می‌گذرد و سربازی می‌رود و پس از آن سفره خانه سنتی راه اندازی می‌کند و در کنار آن در مغازه پدر در بازار آهن کمک کار پدرش است. در حالی‌که او اهل بخشش و کمک به ناتوانان بود، قلیان هم می‌کشید و یک روز تحت تأثیر دوستانش بخشی از بدنش را خالکوبی می‌کند.


۲۳ سالگی به توصیه مادر به کربلا می‌رود و در بین الحرمین از امام حسین (ع) می‌خواهد که او را هدایت کند. بعد از بازگشت از کربلا تحولی در درونش به وجود می‌آید، روزی دوستانش از او می‌خواهند به هیئت بیاید، مداح شروع به روضه خوانی می‌کند و از تجاوز داعشیان به حرم زینب (س) می‌گوید که مجید در همانجا می‌گوید: «مگر ما مرده‌ایم که به ساحت بی بی زینب اهانت شود.» قلیان را کنار می‌گذارد و شروع به ورزش می‌کند و پس از گذشت اتفاقات مختلف به صورت پنهانی در کرج برای دوره آموزشی برای اعزام پذیرفته می‌شود و پس از چند ماه آموزش، خواب حضرت زینب (س) را می‌بیند که به او وعده شهادت می‌دهند.

یکی از همرزمانش درباره آخرین شب حیات شهید مجید قربان‌خوانی روایت کرده است: «شب آخر جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: «تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود.»


روز موعود فرا می‌رسد و بدون اطلاع خانواده به سوریه می‌رود و پس از هفت روز، ۲۳ دی در منطقه «خان طومان»، در پیکار با داعشیان بر اثر اصابت چندین گلوله به پهلویش به شهادت می‌رسد.

پس از گذشت سه سال، گمنامی پیکر شهید مدافع حرم کاوش شد و روز جمعه ششم اردیبهشت ماه با حضور با شکوه مردم در محله یافت آباد تهران تشییع شد.

انتهای پیام

تعداد بازدید : 240

ثبت نظر

ارسال