Fa En یکشنبه 4 آذر 1403 ساعت 18 و 33 دقیقه

بزرگداشت «روز ملی شیراز» برپا شد

بزرگداشت «روز ملی شیراز» برپا شد

امروز نیمه بهار است و مقارن با روز ملی شیراز. به همین مناسبت، آیین بزرگداشت این روز با عنوان «شیراز، شهرِ شعر و شعور»، غروب دیروز (شنبه، ۱۴ اردیبهشت) در خانه گفتمان شهر برگزار شد.

یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 ساعت 14:47

، نخستین سخنران این مراسم «احمد دالکی» بود. او که به عنوان پدر نجوم آماتور ایران شناخته می‌شود، از آسمان شیراز گفت که تا ۲۳ سالگی در آن زندگی می‌کرده و اگر شب‌های تابستان نبود که روی پشت‎بام بخوابد و آسمان را نظاره کند، شاید هیچ‌گاه به ستاره‌شناسی علاقه‌مند نمی‌شد و از این حیث، خود را وامدار شیراز و آسمانش می‌داند. 

در ادامه، «خسرو حکیم‌رابط» برای حاضران سخن گفت. او را که بیشتر با تئاتر رادیویی می‌شناسند، گفت که «شیراز عجب آب‌وهوایی دارد، غروب دلگشا و سرخِ غمگین» و بعد، برگی از یکی از خاطرات منتشرشده خود را با عنوان «گُلنار»، مربوط به سال ۱۳۱۹ خواند که آغاز آن چنین است: 

«کوچه‌های شیراز خیس است از باران سرد شبانگاهی، دیوارها و چاله‌چوله‌ها و قلوه‌فرش‌ها نیز. یخ هم بسته است. دوان از زیر طاقی وهم‌آلود می‌گذرم... به کوچه قهر و آشتی می‌رسم. کوچه قهر و آشتی را نیز پشت سر می‌گذارم. دفتر و کتابم زیر بغل... می‌رسم زیر پنجره گلنار؛ همکلاس کلاس سومم . سنگریزه‌ای می‌خورد به آن پنجره مشبک هزاررنگ قدیمی. گلنار سربیرون می‌آورد: «اومدم کاکو.» لحظه‌ای بعد گلنار هم از در بیرون می‌پرد. می‌دوم. می‌دویم... سپور شهرداری با سطل آب از جوی برمی‌دارد و به خیابان می‎‌پاشد. آب در هوا یخ می‌زند... یخ بر زمین می‌ریزد. به درخت همیشگی - درخت لخت گل اشرفی – می‌رسیم. دفتر و کتابم را می‌دهم به دست گلنار. تیرکمان را از جیب گشاد کت بسیار گشادم - کت کهنه پدر درمی‌آورم. سنگ در جیب دارم. آماده‌ام. نشانه می‌روم. گنجشک‌های سرمازده در لای شاخه‌های گل اشرفی کز کرده‌اند. گنجشگکی می‌افتد. برش می‌دارم. پشت می‌کنم به گلنار؛ گلنار طاقت تماشای سرکندن گنجشک‌ها را ندارد. دیری نمی‌گذرد که دستمال بسته‌ای با ده دوازده نفر گنجشک آماده می‌شود. راه می‌افتیم نزدیکی‌های آب انبار قوام، باریکه نوری بر سکوی خانه‌ای افتاده است. می‌چسبیم به هم و می‌نشینیم در نور باریک صبحگاه زمستان سرد سال ۱۳۱۹ شیراز در راه مدرسه؛ چشم بر دهانه آب انبار قوام...»

اما «بهنام کامرانی» که نقاش و مجسمه‌ساز است، درباره بی‌حافظه‌بودن مردم ایران گفت و این‌که همه ازجمله مردم شیراز، گذشته خود را فراموش کرده‌اند تا درس‌آموز آینده شود و البته، این جلسه، را شاید نخستین حضور نخبگان شیرازی زیر یک سقف در پایتخت دانست و آن را به فال نیک گرفت.

«کامبیز درم‎بخش» که گرافیست است، به واسطه ماموریت پدرش در شیراز زاده شده و تنها تا سه‌سالگی در این شهر زیسته است ولی انتقادی جدی به شیرازِ امروز وارد کرد: «شیراز آن‌قدر زیبا است که مانند رویا می‎‌ماند اما شیرازِ امروز، رنگی از گذشته ندارد و بی‌هویت شده و گویی تمام جوانب تاریخی آن فراموش شده است. شاید چون همه‌چیز در تهران متمرکز شده است».

سپس «علیرضا شجاع‌نوری» که او را با فیلم «روز واقعه» به‌خاطر می‌آوریم، چند خاطره از شیراز که تا دیپلم در آن بوده و زیسته، گفت: «من با شیراز حال کردم و امیدوارم شیراز هم با من حال کرده باشد. شیراز، یهودی زیاد داشت و یاد دارم اکثرا بزاز بودند و شنبه‌ها دکان‌هایشان تعطیل بود اما همه با هم در مهربانی زندگی می‌کردند. حرکت‌ها حفظ می‌شد و هیچ فاصله‌ای میان مردم نبود. شیراز شهر مظلومی است؛ پیش از جنگ ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشت و جنگ که تمام شد، شده بود دو میلیون نفر و بعد، چون یک دختر اصیل و نجیب و فقیر، کوشید تا از دردهایش نگوید و همه را فرو خورد. تابستان‌ها موقع مخلوطِ برف و شیره انگور بود و البته غذاهایی چون کلم قمری پلو، آبگوشت به انار و یخنی عدس کلم که طی سال طبخ می‌شد. من آمدن خط تلفن و تلویزیون به خانه‌ها در شیراز را دیدم و البته هیچ‌گاه از خاطرم نمی‌رود پیاده‌گردی‌های شیراز را».

آخرین سخنران، «مهدی حاجتی» بود، عضو شورای شهر شیراز که گفت: «برای بهتر شدن شرایط تلاش کردیم و خواستیم به نوستالژی سابق برسیم که نشد و ماندیم و درجا زدیم. من شیراز را یک مفهوم می‌دانم نه یک شهر که همگانی شده است، به این اعتبار که دچار تکثر فهم هم نشده باشد، در نتیجه تبدیل به فهم مشترک می‌شود اما همیشه نهاد حاکم تلاش کرد تا فهم آمرانه را القا کند. با وجود این، در تنگناها، شهروندان و کالبد شهر، یکدیگر را حفظ کرده‌اند و همیشه یکی فدای دیگری شده است و معتقدم اگر شهروندان و کالبد شیراز از این مقطع عبور کنند و به آینده برسند، آینده خیلی هم ترسناک نیست که اگر چنین نشود، به قول شاملو «مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را، در آشیان به بیضه نشسته ست!». شیراز شهری است پر از عناصر متضاد و البته مترادف و در نتیجه شهر گفت‌وگو و من تلاش خواهم کرد، دست‌کم شرایط موجود را حفظ کنم و جلو تخریب بافت‌های تاریخی را بگیرم».

در بخشی از برنامه، شعرخوانی «منصور اوجی»، شاعر شیرازی، که برای این مراسم خوانده بود، پخش شد که یکی از آن شعرها با نام «کجای جهان‌های شیراز؟» چنین بود:

«کجای جهان بود آن باغ وُ آن عصر؟

که بی‌ترس چیدیم

«چه پر عطر!»: گفتم

چه پر طعم خوردی

چه پر طعم

***

کجای جهان می‌فروشند بادام تر را؟

کجای جهان بود آن عصر؟

کجای جهان‌های شیراز؟»

در بخشی دیگر، «امین فقیری»، داستان‌نویس اهل شیراز هم متنی با نام «شیرازِ کودکیِ من» خوانده بود که پیام صوتی آن برای حاضران پخش شد؛ در بخشی از آن آمده بود: 

«در شیرازِ کودکی من

مردم دل پرنشاط بودند

و جمعه‌هایشان را به میهمانی طبیعت می‌رفتند

رفت و برگشت‌شان با اتوبوس‌هایی بود

که یک قران بیشتر نمی‌گرفتند.

در شیراز کودکی من 

مردم برای کشته شدن سهراب گریه می‌کردند.

و کتاب امیرارسلان نامدار جوان‌ها را آواره می‌کرد.

و هرشب دستی «دیوان حافظ» را از بلندی تاقچه برمی‌داشت و می‌گفت:

یا خواجه حافظ شیرازی، تو کاشف هر رازی

به حق شاخه نباتت قَسَمَت می‌دهم، پیش‌بین حال ما را بنما».

همچنین «فاطمه کشاورز»، استاد زبان و ادبیات فارسی و مدیر موسسه مطالعات ایرانی روشنِ دانشگاه مریلند آمریکا طی یادداشتی با عنوان «ز خاک سعدی شیراز...»، خطاب به این نشست، از خاطرات شیراز کودکی و جوانی خود گفته که در بخشی از آن آمده بود: 

«خودمان را ادامه یک خانواده قدیمی، اصیل و مرفه می‌شناختیم. اما تا نوبت به ما رسید، قدمت و اصالت بر رفاه می‌چربید. البته اموراتمان می‌گذشت، ولی عیدهای نوروز مثل از ما بهتران به سفر خارج یا حتی به شهرهای دیگر ایران نمی‌رفتیم. در شهر می‌ماندیم و شیراز را که با بهار جان می‌گرفت و سبز می‌شد به قول فروغ مثل یک لیوان شیر تازه می‌نوشیدیم. از همه بهتر دیدار نوروزی از آرامگاه شیخ اجل بود که درِ بزرگ آبی رنگش  وعده می‌داد:

زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید              

هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

گفتنی است که تا سالیان سال برای فهمیدن خیلی از کلمات شیخ پرسش وتفحص لازم بود اما برای معناکردن «بوی عشق» لغتنامه لازم نبود.  شمعدانی‌های پر هیاهوی حیات آرامگاه، «بستنی سعدی» که شهرت خامه و زعفرانش از کنار آرامگاه به همه شهرهای ایران رسیده بود، و ماهی‌های نقره‌ایِ «حوض ماهی»  - نهر زلالی که زیر تربت شیخ جاری بود -  همه بوی عشق را بی‌هیچ مشکلی معنا می‌کردند. 

چه سال‌های خوشی! کودکی و شعر همیشه با هم در یک گلیم نمی‌گنجند. اما اگر زبان زبانِ روان و دست‌یافتنی سعدی باشد و پدر آن را بخواند – داستان دیگری است».

در پایان، پیام صوتی «کوروش کمالی سروستانی»، مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس برای حاضران پخش شد که بخشی از آن از این قرار بود: «شیراز اما برای مردمانی که به مِهر آوازه‌اند روح است و کالبد. شیراز جغرافیاست و زندگی. شیراز تاریخ است و فرهنگ. شیراز ماندگار است و جاری».

در انتها، قسمت‌هایی از مستند «واسونَک» ساخته محسن مقدم و امید شریفی به نمایش درآمد.

انتهای پیام

تعداد بازدید : 230

ثبت نظر

ارسال