در زمان اسارت ۱۷ ساله بود. با این وجود از افراد باسابقه جبهه و جنگ محسوب میشد. حضور در چهار عملیات بزرگ برای کسی که در این سن و سال باشد برای نظامیان در تمام دنیا قابل هضم نیست.
، عبدالرحمن مرارت متولد ۱۳۴۵ است. او در زمان جنگ تحمیلی از نیروهای تیپ ۱۵ امام حسن (ع) گردان سوم (عاشورا) بوده است. عبدالرحمن اوایل جنگ به دورهای نظامی در گلف اهواز اعزام شد و در کنار شهدای بزرگواری چون: «شهید هدایت ناصری، محمد جواد توکل، محمد جواد صادقی، حمید زحمتکش و....» مدتی از زندگی خود را سپری کرد.
تا پیش از عملیات «خیبر» چند بار به جبهه اعزام شده بود از آن جمله: «عملیات طریقالقدس، رمضان، والفجر مقدماتی و چند اعزام پدافندی و مجموعاً ۱۱ ماه سابقه حضور در جبهه را تجربه کرده بود. در اولین اعزامش به جبهه سن و سال چندانی نداشت در عملیات طریق القدس و حضور در منطقه پل «سابله» تنها ۱۵ سال داشت.
در عملیات رمضان مجروح شد و به بیمارستان گلستان اهواز منتقل شد و سپس او را برای ادامه معالجه به تهران فرستادند. بعد از معالجه به جای فرستادن به اهواز برایش بلیط شیراز گرفتند و او در شیراز دچار وضعیتی شد که حتی برای برگشت به بهبهان پول بلیط را نداشت! اما به طور اتفاقی در ترمینال شیراز با یکی از همسایهها که به همراه یک گروه از فرهنگیان به شیراز آمده بودند برخورد میکند و آنها برای برگشت او به بهبهان بلیط تهیه کردند.
در زمان اسارت ۱۷ ساله بود. با این وجود از افراد باسابقه جبهه و جنگ محسوب میشد. حضور در چهار عملیات بزرگ برای کسی که در این سن و سال باشد برای نظامیان در تمام دنیا قابل هضم نیست. با آموزشی حدود ۷ تا ۱۰ روز چگونه میتوان در میادینی شرکت کرد که طرفهای مقابلت از تجربهی بسیار بالای نظامی برخوردارند!
اما آنچه باعث محبوبت عبدالرحمن در میان اسرای عملیات خیبر شد، این سابقه نبود بلکه بخاطر کاری بود که در تابستان سال ۶۳ در مقابل شیخ علی تهرانی انجام داد. معمولاً عبدالرحمن را همه بچههای اردوگاه با یاد خاطره برخورد با شیخ علی تهرانی میشناسند. عبدالرحمن در روز ماجرای شیخ به او گفت: «العلم و حجاب الکبر» علم و دانش خود میتواند پردهی بزرگی بر روی حقایق باشد و مانع دیدن آن شود. باعث کبر و خود بزرگ بینی شود. ایجاد غرور کند.
فردای روز برخورد با شیخ، عبدالرحمن به عنوان یک قهرمان ملی در میان اسرای اردوگاه موصل دو مطرح شد. همه به او احترام میگذاشتند و معمولاً این گونه برخوردها موجب غفلت انسانها یا به نوعی ایجاد غرور و حس خود بزرگ بینی میشود. وقتی هر روز در جمعی از تو نام ببرند، از کنارت بگذرند و به تو آفرین بگویند و.... خود بخود در درونت حسی ایجاد میشود که گویا برتر از دیگران هستی!
اما قهرمان بی ریای ما از فردای آن روز خاکیتر و بیادعاتر شد. هیچگاه به تعریف و تمجید از چنین کاری نپرداخت که در سالهای بعد از اسارت که این واقعه بارها و بارها از زبان افراد با روایتهای گوناگون بیان شد هیچ گاه از زبان عبدالرحمن بیان نشد. وقتی که عبدالرحمن را برای دیدار مجدد با شیخ علی تهرانی از اردوگاه خارج کردند پیر مرد خوش نامی از بچههای خراسان به نام مرحوم سید عبدالله ناظمی در بین بچهها راه میرفت و به آرامی میگفت: «برای سلامتی و نجات برادرمان عبدالرحمن ۱۴ بار آیه شریفه امن یجیب را قرائت کنید و به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ صلوات بفرستید.»
تا زمانی که عبدالرحمن به اردوگاه برنگشته بود ما نمیدانستیم که او را کجا بردهاند. همه نگران او بودند و برایش دعا میکردند. کمتر کسی بود که در اردوگاه چنین حالتی را بین بچهها ایجاد کرده باشد. بعد از بازگشتش بود که ما متوجه شدیم او را به زیارت عتبات و دیدار با شیخ علی تهرانی بردهاند. نتیجهی یک عمل بی ریا و یک فروتنی خالصانه زیارتی شد که در میان اسرای اردوگاه ما تنها شامل حال عبدالرحمن شد و بس.
او تنها کسی بود که به هر چهار شهر زیارتی در عراق برده شد. و ظاهراً این کار با درخواست شیخ علی تهرانی صورت گرفته بود. بعد از آزادی چندین بار ازاو خواسته شد تا در یک برنامهی تلویزیونی از این ماجرا بگوید اما او ترجیح داد سکوت کند. آنچه امروز باعث بالا رفتن جایگاه او در نزد دوستانش میباشد حیا و فروتنی اوست که بخاطر کار بزرگش سهم خواهی نکرد. و با گمنامی مدت زیادی را در دیار غربت بخاطر پیدا کردن کار سپری کرد زیرا در شهر خودش کاری نیافت.
بعد از برگشت از دیار غربت در دوره بازنشستگی نیز آرام بی ادعا در گوشهای از بهبهان مشغول زیستن شد و هنوز هم همانند دوران اسارت در کارهایش به سراغ کسانی میرود که در آن دوران همراهشان بود و برایشان احترام قائل بود. علم حجاب بزرگی است معروف بودن هم میتواند حجاب باشد و میتواند باعث غرورو خود بزرگ بینی بشود.
در زمانی که او در آسایشگاه ۱۱ بود بنا به شهادت دوستانش همواره در امر کمک به دیگران فعالانه شرکت میکرد بخصوص در باب امداد رسانی به مجروحان و بیماران او مدتها پای بیماری را که حتی پزشکان عراقی امیدی به درمان او نداشتند ماساژ میداد و امیدوارانه منتظر درمان او بود. این بیمار که بعدها توان خود را به دست آورد و راه رفت و در زمین ورزش دوید و تبدیل به کسی شد که به طور کامل سلامتی خود را به دست آورد مزد امید و توکل و تلاش عبدالرحمن و دو دوست دیگرش بود. عبدالرحمن اکنون در شهر زادگاهش بهبهان زندگی میکند.
انتهای پیام
ثبت نظر