بیشتر ایرانیها چگونگی دستگیری عبدالمالک ریگی رابهیاد دارند. مردی خشن که کشتن آدمهای بیگناه کسب و کارش بود. نیروهای اطلاعات ایران او را در هواپیمایی که از فراز آسمان ایران در حال عبور بود، شناسایی کرده، هواپیما را به زمین نشاندند و او را دستگیر کردند؛ اتفاقی که به بمب خبری آن روزها تبدیل شد و به سرعت همه رسانهها پر شد از نوع دستگیری مردی که باعث شهید شدن بسیاری از هموطنانمان شده بود.
عبدالمالک ریگی و برادرش؛ عبدالحمید و همدستانش مدتهای زیادی باعث رعب و وحشت مردم شده بودند، بهخصوص در منطقه سیستان و بلوچستان. اما با دستگیری و اعدام عبدالحمید و عبدالمالک، گروه آنها از هم پاشید و طایفه بزرگ ریگیها تقریبا روی آرامش را دیدند؛ آرامشی که بهواسطه این دو برادر از طایفه ریگی گرفته شده بود. حالا بعد از گذشت چند سال نرگس آبیار فیلم «شبی که ماه کامل شد» را براساس زندگی این دو برادر و خشونتهایشان ساخته که در جشنواره فیلم فجر هم درخشید.
اما بعد از گذشت چند روز از موفقیت این فیلم، گروه تروریستی جیشالعدل، در منطقه سیستان و بلوچستان اتوبوس پاسداران را منفجر کرد و تعداد زیادی از جوانان ایرانی را شهید و مجروح کرد. این حمله تروریستی نشان میدهد که خشونتطلبها از بین نمیروند؛ فقط از افرادی به افراد دیگر تغییر شکل میدهند. با آرمین رحیمیان، بازیگر نقش عبدالمالک ریگی در فیلم شبی که ماه کامل، شده همصحبت شدیم تا از چگونگی بازی در این نقش دشوار برایمان بگوید. این بازیگر با محکوم کردن حمله تروریستی اخیر میگوید: اشتباه است اگر تصور کنیم که فیلم شبی که ماه کامل شد یکی از دلایل این اتفاق است. این فیلم یک اثر ارزشمند و قوی است که در محکومیت تروریسم ساخته شده است.
نقش عبدالمالک یکی از نقشهای سخت سینما است؛ نقش مردی که حتی نامش آدم را میترساند، چگونه این نقش را بازی کردید؟
خانم آبیار به عنوان کارگردان فیلم تحلیل کاملا مشخصی از شخصیتها داشت به همین دلیل با بازیگران فیلم ارتباط موثری برای بازیهای خوب داشت. دقیقا میدانست که شخصیتها و نقشها مثلا چه نوع نگاهی باید داشته باشند، لحنشان چگونه باشد و کلا زبان بدنشان هنگام بازی چطور باشد. خانم آبیار با همه تسلطی که به فیلمنامه داشت و میدانست که چه میخواهد، اما برای بازیگران فیلمش این احترام را قائل بود که به آنها فرصت دهد که خودشان در اجرای نقش سهم داشته باشند و هرگز از ما نمیخواست مثل یک ربات آنچه او میخواست را مقابل دوربین اجرا کنیم.
ایشان به ما میگفت در پلانها دقیقا چه حسی میخواهد. مثلا در سکانس کشته شدن شهاب، خانم آبیار به من میگفت که میخواهم در این پلان مثلا مرموز باشی، در این پلان قسیالقلب و... باشی. این نوع همکاری به ما این امکان را میداد که از خلاقیتمان برای خوب بازی کردن استفاده کرده و بر نقش تاثیر مثبتی بگذاریم. این تبادل و رابطه موثر بین بازیگر و کارگردان حال همه ما را خوب میکرد و باعث میشد همه با دل و جان تلاش کنیم فیلم خوبی از کار دربیاید که خدا را شکر چنین هم شد.
و این نشاندهنده اعتماد بین کارگردان و بازیگران است؟
دقیقا! و این که ما خودمان را مسؤول خوب شدن نقش و فیلم میدانستیم. همین باعث شد مدام به این فکر کنم که نقشم را خوب بازی کنم، چون اگر عبدالمالک درست از کار درنمیآمد زحمت همه را به هدر میداد. نقش عبدالمالک در فیلم بلند نیست، اما در طول فیلم اسمش هست و اوست که اتفاقات اصلی را رقم میزند. همین باعث شده بود که مدام به فیلم فکر کنم. ۶۰ دقیقه از فیلم حرف از مالک است، اما او دیده نمیشود و زمانی که دیده میشود یک فرد در ظاهر کاملا عادی است، بدون هیچ عظمتی یا ویژگی خاصی که این همه باعث ترس و وحشت شده باشد، چیزی که او را ترسناک کرده بود، ظاهرش نبود بلکه تفکرش بود که باعث میشد دستورات وحشتناک و ترسناکی بدهد.
در مصاحبهای گفتهاید که تصمیم نداشتید از عبدالمالک هیولا بسازید. . .
هیولا نه به این معنا که او آدم قسیالقلبی نبوده یا کارهای ترسناکی نمیکرده، بلکه به معنای ظاهری که داشته. وقتی مطمئن شدم بازیگر این نقش هستم، بدون این که ماجرا را به دوستانم بگویم از آنها پرسیدم که چه تصوری از عبدالمالک دارید؟ همه از خصوصیات ترسناک او گفتند زمانی که پرسیدم از چهره او چیزی به یاد دارید، کسی چیزی در خاطرش نبود و زمانی که عکس او را نشانشان دادم همه با تعجب گفتند: این بوده که این همه جنایت انجام داده؟! اصلا به ظاهر او نمیآمد که سردسته گروه تروریستی باشد. ظاهر او هیولا نبود، تفکرش بود که شبیه هیولاها بود و باعث کشت و کشتار میشد.
به همین دلیل نباید بازی غلو شدهای ارائه میدادم و بهجای اینکه شبیه مالک شوم به کاریکاتور او تبدیل شوم. وقتی فیلمهایش را دیدم و دربارهاش تحقیق کردم، متوجه شدم ظاهرش بهشدت معمولی بوده طوری که مثلا اگر به فروشگاه سرکوچه برود شاید آخرین نفری باشد که فروشنده کار او را راه بیندازد، اما تفکر و ایدئولوژیاش وحشتناک بوده و ذهن و روانش پر بوده از خشونتی که منجر به کشتن به بدترین شکل ممکن میشده. خشونتی که همیشه هم با او نبوده و فقط گاهی بروز پیدا میکرده و همین گاه به گاه خون راه میانداخته آن هم چه خونی!
برای بازی این نقش ترس نداشتید که بعد از نمایش فیلم برایتان اتفاقی رخ بدهد؟
هرگز! طایفه ریگیها طایفه بسیار بزرگی است که آدمهای بسیار خوبی هم هستند. آنها از این اتفاق سرافکنده هستند. آدمهای بسیار شریفی که زندگی آرام و آبرومندی داشتند و عبدالحمید و عبدالمالک و دار و دسته آنها را بیآبرو کردند. مردم سیستان و بلوچستان، مردمی بسیار شریف هستند که از مردم ایران میخواهند بین آنها و برادران و گروه تروریستی ریگی تفاوت بگذارند.
من مردم سیستان و بلوچستان را بسیار دوست دارم و به آنها احترام میگذارم بهگونهای که روزی که داشتم از چابهار و زاهدان برمیگشتم بغض داشتم. آنقدر این خاک و مردمش به ما محبت کردند که همه ما را نمک گیر مهربانی خود کردند. با گروه سازنده شبی که ماه کامل شد خیلی خوب رفتار میکردند و به بهانههای مختلف دوست داشتند ما را مهمان خود کنند.
ثبت نظر