Fa En شنبه 26 آبان 1403 ساعت 14 و 26 دقیقه

قوی‌ترین و تاثیرگذارترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما

قوی‌ترین و تاثیرگذارترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما

دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 18:33

بر اساس دستنامه‌های نوشتن فیلم نامه، هر فیلم به سه بخش تقسیم می‌شود. اول از همه آغاز فیلم که معرفی و نمایش دنیای فیلم است که در طی داستان رخ می‌دهد. دوم توسعه درگیری‌های ممکن در اولین بخش از فیلم است و همان بخشی است که اوج فیلم را شامل می‌شود؛ و قسمت سوم نیز پایان داستان و ختم ماجراست که نتیجه درگیری‌های قسمت دوم فیلم را به تصویر می‌کشد.

البته هنگام صحبت و قضاوت در مورد یک فیلم کلیت آن مورد بررسی قرار می‌گیرد، اما آن تاثیر نهایی، ضربه و نگاه آخر است که بیننده را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

بسیاری از پایان بندی‌های سینما مخاطب را غافلگیر می‌کنند (درخشش)، غمگین می‌سازند (پرواز بر فراز آشیانه فاخته)، با یک آه او را تحت تاثیر قرار می‌دهند (از مرگ بازگشته) یا او را به خواسته اش می‌رسانند (بر باد رفته). این پایان بندی یک فیلم است که باعث می‌شود احساسات مخاطب در بیشترین و موثرترین شکل ممکن تحریک شود که در سینمای کلاسیک و ملودرام بسیار مورد توجه قرار می‌گرفت. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با پایان بندی‌هایی دراماتیک، شاعرانه، سوررئال و مبهی آشنا کنیم که بهترین پایان بندی‌های تاریخ سینما لقب گرفته اند.

۱۰- آغوش ابلیس (۲۰۱۵)

یکی از شاعرانه‌ترین فیلم‌های سال‌های اخیر، فیلم «آغوش افعی» (The Embrace of the Serpent) بدون شک شاهکار سینمای آمریکای لاتین به کارگردانی چیرو گورا است. گورا با برازندگی و دقتی مثال زدنی مسئله‌ای حساس مانند استعمار و اکتشاف مناطق جدید را در فیلم مورد بررسی قرار می‌دهد. فیلم در مورد شخصی به نام تئو است، کاشفی بیمار و آلمانی، همراه با یک مرد بومی به نام کاراماکاته، که در جستجوی یک گیاه نادر و جادویی به جنگل‌های آمازون می‌روند. ۴۰ سال بعد یک خارجی دیگر، ایوان، سفری مشابه را با کاراماکاته در پیش می‌گیرد.

در پایان فیلم، آن‌ها به یک کوه می‌رسند و ایوان موفق می‌شود که آن گیاه نادر را مزه کند. در این لحظه کاراماکاته ترکیبی از آن گیاه را به ایوان می‌دهد و ایوان بیهوش می‌شود. در ادامه شاهد سکانسی از تصاویر رویایی و توهمی هستیم. این تصاویر به شکل گیری جهان هستی اشاره دارند که فیلم را از فضای قبلی اش خارج می‌کند. همچنین دوربین دور کوهستان‌های اطراف چرخیده، در حالی که موسیقی سنگین و نجوا‌های مذهبی را می‌توان در پیش زمینه شنید.

تمام فیلم سیاه و سفید است تا اینکه ایوان بیهوش می‌شود. از این لحظه به بعد «آغوش افعی» رنگی می‌شود با اشکال تو در تو که حرکات افعی را به یاد می‌آورد. اینچنین توهماتی که به شکلی استادانه ساخته شده اند تصوراتی رویایی که در اثر مصرف گیاه نادر ایجاد شده را به مخاطب هدیه می‌دهند.

۹- آگراندیسمان (۱۹۶۶)

فیلم «آگراندیسمان» (Blow-Up) که یکی از تنها ۳ فیلم انگلیسی زبان مایکل آنجلو آنتونیونی، کارگردان شهیر ایتالیایی، بود را می‌توان بیانیه سینمای دهه ۶۰ دانست. توماس که از زندگی در دنیای هنری به عنوان عکاس مشهور دنیای فشن خسته شده است، عکسی می‌گیرد که احتمالاً صحنه یک قتل را به نمایش می‌گذارد. او که مورد تعقیب مدل‌ها و یک زن رازآلود قرار گرفته نسبت به دنیایی که در آن زندگی می‌کند بی تفاوت و بی احساس می‌شود. فیلم با سکانسی از گروهی از افراد که در یک مسابقه تنیس خیالی در پارک حرکات پانتومیم انجام می‌دهند به پایان می‌رسد.

در مقابل نگاه حیرت زده عکاس، گروه به نمایش مسابقه‌ای بی صدای خود ادامه می‌دهد تا اینکه توپ تنیس خیالی از زمین مسابقه بیرون انداخته می‌شود. در این لحظه همه به توماس خیره می‌شوند، او که احساس خوبی ندارد وارد زمین می‌شود و توپ را برداشته و به این افراد پس می‌دهد.

در حالی که او هنوز مسابقه را تماشا می‌کند رفته رفته صدای رد و بدل شدن توپ در زمین را می‌شنود. در این سکانس توماس در متن و میانه بحران قرار دارد. یکنواختی زندگی او به نهایت حد ممکن رسیده و او نمی‌داند که آیا قتلی رخ داده یا این که این توهمی از ناخودآگاه شخصیتی او بوده است تا او را به واکنش وادارد.

در حالی که توماس انتظارش را ندارد شروع به باور مسابقه خیالی تنیس می‌شود. وقتی که زندگی واقعی کسی را راضی نمی‌کند آن‌ها سعی در تجربه یک چیز پویا از درون آن می‌کنند، حتی به قیمت از دست دادن مشاعرشان.

۸- سبک سواران (۱۹۶۹)

دنیس هاپر به همان اندازه که بازیگر بااستعدادی بود ثابت کرد که کارگردان خوبی نیز هست و این را با فیلم «سبک سواران» (Easy Rider)ثابت کرد. او در این فیلم بخش کوچکی از فرهنگ هیپی‌ها در ایالات متحده را به نمایش می‌گذارد و الهام بخش یک نسل کامل از جوانان آمریکایی برای تجربه شجاعت و ماجراجویی دو شخصیت اصلی داستان شد. بدون شک تاثیر این فیلم را نمی‌توان از موسیقی متن آن جدا کرد که هنوز هم در تصورات هیپی‌های آن عصر طنین انداز است.

«سبک سواران» داستان دو موتور سوار به نام‌های بیلی و وایت را روایت می‌کند که برای فروش مواد مخدر سفری را در جنوب ایالات متده آغاز می‌کنند. بعد از اتمام معامله آن‌ها از همان مسیر، با تمام سرعت و بدون وقفه باز می‌گردند تا به موقع به مراسم «ماردی گراس» که یکی از مشهورترین جشنواره‌های جهان است برسند. در طی سفرشان، این دو با شخصیت‌های غریب مواجه می‌شوند که به سبک خود نماینده جامعه دهه ۱۹۶۰ ایالات متحده هستند.

بیلی پس از سفری سخت، قتل و همراهی با تعدای روسپی به انتهای سفر خود می‌رسد و وایت نیز می‌خواهد به عقب برگردد. در این حین، آن‌ها به دو مرد روبرو می‌شوند که در خودرو ون خود در حال ارزیابی ظاهر هیپی و غیر استاندارد خود بوده و ناگهان به سمت شخصیت‌های اصلی شلیک کرده و آن‌ها را به قتل می‌رسانند. بعد از یک سفر ماجراجویانه برگ و تجربیات بی سابقه، این دو با یک شلیک توسط افرادی معمولی کشته می‌شوند.

برخلاف مابقی فیلم، هاپر سعی می‌کند با خامی تمام این سکانس را به تصویر بکشد و از نهایت رئالیسم موجود در عصر خود بهره بگیرد و بدین ترتیب واکنشی منتقدانه نسبت به فرهنگ و ایدئولوژِ هیپی آن زمان نشان می‌دهد.

۷- ۴۰۰ ضربه (۱۹۵۹)

در کنار گدار، واردا و رسنایس، فرانسوا تروفو یکی از استادان موج نوی سینمای فرانسه است. قبل از شروع فیلمسازی، او یک نویسنده و منتقد سینمایی در مجله سینمایی مشهور «Cahiers du Cinema» بود. در دوران کودکی، تروفو وقت زیادی را صرف تماشا و بررسی فیلم‌های کلاسیک آمریکایی کرد و بدین ترتیب یک مجموعه منحصربفرد سینماتوگرافیک تهیه کرد که بعد‌ها در تبدیل شدن به یکی از بهترین فیلمسازان تاریخ سینما از آن کمک گرفت.

به عنوان سرآغاز جریان نو سینمای فرانسه، فیلم «۴۰۰ ضربه» (The ۴۰۰ Blows) زندگینامه ای‌ترین فیلم این فیلمساز فرانسوی است که در آن ژان پیر لیود نقش آنتوان دوینل را بازی می‌کند. در فیلم، او علیه فشار‌ها و خواسته‌های خانواده و سبک آموزشی منسوخ مدرسه اش قیام می‌کند. با بریدن رشته ارتباطات خانوادگی و ارتکاب رفتار‌های کوچک جنایتکارانه، این نوجوان با کمیته سرکوبگر و تمامیت خواهد مدرسه روبرو می‌گردد و این موضوع باعث می‌شود که آنتوان در روابط شخصی اش بازنگری کند.

شاید یکی از نمادین‌ترین پایان بندی‌های تاریخ سینما، سکانس انتهایی همین فیلم باشد که به شکلی ساده و شاعرانه به تصویر کشیده شده است. آنتوان تنها به سمت شن‌های ساحل می‌دود و هیچ پایان بندی بهتر از این برای این اثر هنری قابل تصور نیست. در این سکانس تنهایی و خشم شخصیت نوجوان فیلم از نمای نزدیک به تصویر کشیده می‌شود و دویدن به سمت بیکرانی، ناشناختگی، ترس و رقصندگی دریا، آنتوان مسیر رنج آورش را به یاد می‌آورد.

۶- کوهستان مقدس (۱۹۷۳)

آلخاندرو خودوروفسکی یک هنرمند کامل است: شاعر، نویسنده، فیلمساز و بازیگر. این کارگردان مشهور که در شیلی به دنیا آمده، اما خانواده‌ای با اصالت اروپایی دارد، در مکزیک و ایالات متحده حرفه کارگردانی را دنبال کرده است. در میان پروژه‌های توهمی متعدد این کارگردان باید فیلم «کوهستان مقدس» (The Holy Mountain) را برجسته‌ترین اثر او دانست. در این فیلم یک دزد که کارگردان او را دارای شباهت‌های بسیاری به مسیح نشان می‌دهد وارد یک شهر غریب و بسیار مذهبی می‌شود. مسیر شخصیت اصلی داستان پر از سمبل‌های مسیحی و بی خدایی است.

یک روز یک مرد روحانی که نقشش را خود خودروفسکی بازی می‌کند او را به یک محوطه در کنار ۷ شخص دیگر راهنمایی می‌کند که هر یک نماد یک سیاره در منظومه شمسی هستند. آن‌ها باید به نوک قله مقدس صعود کنند و جای خدایان را بگیرند. چیزی که در پایان رخ می‌دهد نهایت هنر سوررئالیسم است و مشخص می‌شود که هیچ درگیری بین انسان‌های میرا و خدایان وجود ندارد.

در واقع درگیری اصلی بین بیننده و خود فیلم است. در تمام طول فیلم این خود دوربین است که نادیده گرفته می‌شود و در سکانس پایانی، تمامی تیم سازنده مستقیم به مرکز لنز دوربین نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسید: آیا تماشاگران این ماجرا خدایان بودند؟ یا هشت شخصیت اصلی یا خود خودروفسکی؟

۵- دکتر استرنجلاو (۱۹۶۴)

به عنوان یکی از شاهکار‌های استنلی کوبریک، فیلم «دکتر استرنجلاو» (Dr. Strangelove) یک کمدی سیاه هجوآمیز در مورد تضاد و درگیری ایدئولوژی‌ها بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده، کمونیسم در برابر کاپیتالیسم است. کوبریک با استفاده از کلیشه‌های درگیری بین این دو کشور و ایدئولوژی، یک دنیای مضحک می‌سازد که رفتار انسان را مورد نقد قرار می‌دهد. در این فیلم، پیتر سلرز بزرگ نقش سه شخصیت را بازی می‌کند.

ژنرالی تصمیم می‌گیرد که با استفاده از بمب هسته‌ای به اتحاد جماهیر شوروی حمله کند و نظرات سران کشورش را نادیده می‌گیرد. در مقابل، رییس جمهور و مشاورانش در حال بررسی گزینه‌های موجود برای جلوگیری از آغاز یک جنگ هسته‌ای هستند. در انتهای فیلم، بمب در حال پرتاب است که یکی از افراد دخیل در پرتاب سوار موشک شده و مانند یک گاوچران آن را هدایت می‌کند تا به سمت خاک شوروی برود.

در این حین، در پنتاگون، دکتر استرنجلاو که با آلمانی‌های نازی همکاری داشته، هویت هیتلر را که در کنار او قرار دارد فاش می‌کند. کوبریک بدین ترتیب سعی دارد افراطی بودن و مشکوکیت ژنرال ها، فرماندهان و رییس جمهور‌های آن دوران را در متن جامعه‌ای غرق در جنگ سرد به تصویر کشیده و به نقد بکشد.

۴- بچه رُزماری (۱۹۶۸)

رومن پولانسکی به عنوان یکی از جنجالی‌ترین کارگردانان معاصر، چندین شاهکار سینمایی ساخته است. او با ساخت فیلم‌هایی که در آن با تعلیق و وحشت بازی می‌کند خود را به عنوان یکی از استادان این ژانر تثبیت کرده است. فیلم «بچه رُزماری» (Rosemary’s Baby) که می‌توان آن را مرکزیت ژانر وحشت مدرن نامید در مورد زوجی است که می‌خواهند بچه درار شوند. در نهایت زن باردار می‌شود، اما رفته رفته متوجه می‌گردد که شوهر و همسایگان سالخورده اش با یک فرقه شیطان پرستی ارتباط دارند و در نهایت به این باور می‌رسد که او قرار است فرزند شیطان را به دنیا بیاورد.

در پایان فیلم و پس از مرگ ظاهری نوزادش، رُزماری دست از تحقیقات خود برنداشته و یک راهرو مخفی زیر خانه اش پیدا می‌کند و ناگهان همسر و تعداد دیگری از افراد را در حال انجام مراسم شیطان پرستی می‌بیند. او در ابتدا وحشت زده به سمت گهواره پسرش می‌رود و در ادامه توسط اعضای فرقه به مراقبت از این موجود شیطانی ترغیب می‌شود. در این سکانس، پارانویا، دیوانگی، فریب و از همه جالب تر، عشق به فرزند به نمایش گذاشته می‌شود که باعث می‌شود «بچه رُزماری» یکی از ترسناک‌ترین و پیچیده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما باشد.

۳- دیکتاتور بزرگ (۱۹۴۰)

فیلم «دیکتاتور بزرگ» (The Great Dictator) ساخته چارلی چاپلین یکی از بهترین فیلم‌های ساخته شده در طول جنگ جهانی دوم در مورد فاشیسم است. در این فیلم مصوت، چاپلین سیستم حکومتی ترویج شده توسط آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی را به شدت به باد انتقاد می‌گیرد. در این فیلم داستان یک تاجر ساده یهودی روایت می‌شود که تحت تعقیب یک دیکتاتور بیرحم به نام آدنوید هینکل قرار دارد. در بحبوحه این ماجرا، اما تاجر یهودی به دلیل شباهت ظاهری فراوان با خود دیکتاتور اشتباه گرفته می‌شود.

سکانس پایانی فیلم در تاریخ سینما ثبت شد است. از تاجر یهودی که مانند دیکتاتور رفتار می‌کند خواسته می‌شود که در مقابل سربازان و طرفدارانش سخنرانی کند و برخلاف انتظارایت که از یک رهبری تمامیت خواه وجود دارد، او یک سخنرانی انسانی از اتحاد بین انسان‌ها ایرادمی کند. چاپلین در پایان بندی فیلم خود به شکلی تاثیرگذار و متضرعانه از مردم دنیا می‌خواهد که به جای جنگ با هم متحد شوند و صلح را برگزینند.

۲- استاکر (۱۹۷۹)

به عنوان یکی از شاهکار‌های متعدد آندری تارکوفسکی، فیلمساز شهیر اهل اتحاد جماهیر شوروی، فیلم «استاکر» (Stalker) با فضای فیلسوفانه متداول فیلم‌های تارکوفسکی و دوربین تماشاگرش، یک شاهکار هوشمندانه در تاریخ سینما محسوب می‌شود. فیلم در مورد سه مسافر است که وارد منطقه‌ای می‌شوند که دولت ورود به آن را ممنوع کرده است.

شخصیت استاکر راهنمای دو نفر دیگر در جایگاه نویسنده و پروفسور است. گفته می‌شود که در این منطقه اتاقی وجود دارد که هر کسی وارد آن شود خواسته هایش برآورده می‌شوند. با مواجه به خطراتی مرگبار، این سه در مورد انگیزه‌های خود برای ورود به منطقه ممنوعه با هم بحث می‌کنند. در سکانس پایانی دختر استاکر به نام مانکی را می‌بینیم که در حال نگاه به یک لیوان شیر روی میزش می‌بینیم در حالی که صدای عبور قطاری از کنار خانه شان را می‌شنود.

ناگهان لیوان شروع به لرزیدن کردن و در نهایت واژگون می‌شود. این سکانس که تنها در یک برداشت گرفته شده به سفر استاکر به درون منطقه ممنوعه اشاره دارد، زیرا در ابتدای فیلم استاکر و همسرش در مورد سلامت دخترشان و اینکه چطور می‌توانند بیماری او را درمان کنند با هم بحث دارند. ارتباط واژگونی لیوان شیر با منطقه ممنوعه و خواسته‌های درونی استاکر نکته مبهمی است که باعث زیبایی پایان بندی این فیلم می‌شود.

۱- ۲۰۰۱: یک اودیسه‌ی فضایی (۱۹۶۸)

استنلی کوبریک یکی از متنوع الکارترین کارگردانان تاریخ سینما بود که در ژانر‌های مختلف فیلم‌هایی ماندگار و شاهکار ساخته است. فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه‌ی فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) به عنوان یکی از مبهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است که در آن کوبریک به جستجو در دنیای بزرگ و پیچیده علمی تخیلی می‌پردازد و موفق می‌شود.

این فیلم به چندین بخش تقسیم می‌شود. فیلم از دوران پیش از تاریخ آغاز می‌شود به یکباره به یک پایگاه فضایی در ماه می‌آید، جایی که یک تکه سنگ رازآلود باعث حیرت دانشمندان شده است. سال‌ها بعد، سوار بر سفین دیسکاوری، دیوید و فرانک به سیاره مشتری فرستاده می‌شوند تا منشاً این تکه سنگ را پیدا کنند. بعد از رسیدن به مشتری، دیوید وارد یک اتاق سفید با معماری فرانسوی می‌شود، اما با نسخه‌ای پیرتر از خودش که روی تخت دراز کشیده و در حال مرگ است روبرو می‌شود.

در چنین سناریو رویایی، آن تکه سنگ ناگهان به شکل یک جنین غول پیکر معلق در فضا دیده می‌شود. اینجا، سوررئالیسم، سمبولیسم و رازآلود بودن فضا را پر می‌کند و هیچ توضیح یا تئوری پردازی وجود ندارد. پایان «۲۰۰۱: یک اودیسه‌ی فضایی» خلاصه‌ای از هر چیزی است که فیلم می‌خواهد نشان دهد: معانی توسط ناخودآگاه هر مخاطب ساخته شده و از تعلق گرایی که در فیلم‌های که قبل از این فیلم ساخته شده بودند فرار می‌شود.

تعداد بازدید : 135

ثبت نظر

ارسال