داستین هافمن برای اولین بار با آروغ زدن و دست زدن به بالاتنه مریل استریپ، در اواسط دهه ۱۹۷۰ و هنگامی که این بازیگر جوان برای تست بازیگری در یک نمایش برادووی به کارگردانی هافمن حاضر شده بود و در دانشکده تئاتر دانشگاه ییل درس می خواند خود را به این بازیگر آینده دار معرفی کرد. او از قبل شکیبایی و سیاست بازیگری را در کالج واسار و بعدها در دانشگاه ییل آموزش دیده بود که فشار زیادی به او وارد کرده و در نهایت باعث شد که به روانشناس مراجعه کند و حتی به خاطر زخم معده نزد پزشک برود. این شرایط برای این دانشجوی تئاتر بسیار ناخوشایند بود اما مریل جوان و دارای اعتماد به نفس صدای مادرش را در سر خود داشت که می گفت: «تو می توانی هر کاری که بخواهی را انجام دهی».
بازیگری چیزی بود که مریل استریپ به سمت آن سوق داده می شد، احساس قدرتمندی که توسط مادرش، ماری، که اعتماد به نفس فوق العاده ای که به او کمک می کرد از میان امواج خروشان و خطرناک به پیش برود را در او تقویت می کرد و بدین ترتیب بود که مریل استریپ از میان فراز و نشیب های فراوان و بازی در بیش از ۶۰ فیلم سینمایی به یکی از موفق ترین بازیگران ۴ دهه گذشته تبدیل شد. این ها همه چیزهایی است که ارین کارلسون در کتاب خود با عنوان «ملکه مریل: نقش های نمادین، رفتارهای قهرمانانه و زندگی افسانه ای مریل استریپ» (Queen Meryl: The Iconic Roles, Heroic deeds, and Legendary Life of Meryl Streep) به آن ها اشاره می کند.
رفتار گستاخانه داستین هافمن در سال های دانشجویی مریل بود که او را برای نقش آفرینی اش در کنار هافمن در فیلم «کریمر علیه کریمر» (Kramer vs. Kramer) در سال ۱۹۷۹ آماده کرد که البته اولین جایزه اسکارش را نیز برایش به ارمغان آورد. برای تاثیرگذاری بر احساسات استریپ به منظور آمادگی بیشتر برای نقشش در این فیلم، داستین هافمن به صورت او سیلی زده و نام نامزد اخیراً فوت کرده این زن جوان (جان کازال فقید) را در گوشش زمزمه می کرد. به گفته نویسنده این کتاب، هافمن دیگر هیچ گستاخی و اذیت و آزاری نسبت به استریپ انجام نداد اما این رفتار زشتش سال ها بعد در جریان جنبش #MeToo گریبان او را گرفت. هافمن بعدها با از این رفتارهای خود به عنوان یک خوش و بش با زنی زیبا و تنها باز کردن راه برای صحبت کردن با او یاد کرد و پاسخ مریل استریپ به این صحبت ها نیز دندان شکن بود: «کاری که داستین واقعاً می خواهد انجام دهد وضع حمل کردن است اما با این وجود او خوشحال است که آلت مردانه دارد».
این شخصیت صریح و قوی در مریل استریپ از زمانی که او نوجوانی در برناردسویل، نیوجرسی بود تغییری نکرده است. او خود را «بچه ای زشت با دهان گشاد و فیس و افاده های نفرت انگیز» توصیف می کند. او با شخصیت رک و صریحش همکلاسی هایش را از خود فراری داده بود تا جایی که آن ها او را تا بالای یک درخت تعقیب کرده و با چوب آن قدر به پاهای او زدند تا از آن ها خون آمد. اما این سیر مثبت نگری و تلقین مادرش بود که به او می گفت می تواند هر کاری که به او محول شود را می تواند انجام دهد. استریپ خود در این باره چنین می گوید: «ماری از زمانی که خیلی کوچک بودم این را به من می گفت و این موضوع مرا مغرور کرده بود».
مریل وقتی که اولین نقش بزرگش را در سن ۶ سالگی- نقش مریم باکره در اتاق نشیمن خانواده- بازی کرد متوجه استعداد بازیگری در خود شد. او دامن کوتاه مادرش را دور سرش پیچیده و عروسکش را در دست گرفت و وارد توهم قدیسیتی شد که در میان خواهران و برادرانش رخنه کرد.
او برادر کوچکترش هری را در نقش یوسف و خواهرش دانا را نیز در نقش حیوان درون طویله به خدمت گرفت. دختر بچه ای که موهای فر قهوه ای داشت و عینک به چشم می زد، اکنون باید یاد می گرفت که چطور جذاب به نظر برسد: «از این رو شخصیتی که در تصور می کردم می خواستم باشم را مطالعه کردم، که یک دختر دبیرستانی زیبای کلیشه ای بود». او هنوز در حال تیز کردن استعداد بازیگری اش در دبیرستان بود که عنوان محبوب ملکه (سردسته گروه در فعالیت های جانبی دبیرستان) را کسب کرد. او باید ابتدا از ظاهر ترسناک دوران نوجوانی و علاقه مادرش به موهای فرفری خلاص می شد. او سفر به نیویورک را برای شرکت در کلاس های صدا در سن ۱۲ سالگی آغاز کرد اما بعد از ۴ سال دریافت که علاقه ای به خوانندگی اپرا به صورت حرفه ای ندارد از این رو این کلاس ها را رها کرده و نقش دختر پیشاهنگ را برای باب دیلن و بیتل ها بر عهده گرفت و بدین ترتیب بود که استریپ جوان اولین نقش مهم زندگی اش را بر عهده گرفت: ملکه زیبایی نوجوانان.
مریل استریپ خود در این باره چنین می گوید: «می خواستم جذاب بودن را یاد بگیرم. همه چیز به این مربوط می شد که برای پسران جذاب باشی و همزمان توسط دختران پذیرفته شوی که یک مذاکره بسیار پیچیده است». او با مطالعه مجلات مد و فشن آن زمان یاد گرفت که چگونه موهایش را صاف و رنگ کند. رژیم غذایی یک سیب در روز، لباس های برند، رژ لب، مژه مصنوعی و لنز به او کمک کرد که دختر رویایی دهه ۶۰ را تقلید کند.
او مجبور بود که خلق و خوی رئیس مآبانه، لجوج و پرسروصدای خود و عادت همیشگی اش در ادا درآوردن، درآوردن صدای حیوانات و ترساندن معلمان دست بردارد: «من با اشتیاق فراوان نرمی، توافق، یک نوع شیرینی طبیعی و دوست داشتنی را در خود نهادینه کردم و حتی خجالتی بودن که روی پسرها بسیار بسیار بسیار موثر بود». اما دختران بوی تزویر و فریب را استشمام کرده و از این رفتارهای او استقبال نکردند. مریل با هر صحبت بی معنی و احمقانه پسران می خندید و چشم هایش را به آن ها می دوخت، چیزی که مریل اعتراف می کند: «این یک بازی کردن واقعی، واقعی بود».
او ترانه های آلبوم های باربارا استریسند را برای پدرش خوانده و نقش خواننده اول در گروه سرود دبیرستانشان را بدست آورد. موفقیت مریل اما با حسادت همکلاسی هایش همراه بود. استریپ در دبیرستان تنها دو دوست داشت که یکی از آن ها نیز دختر عمویش بود. کارلسون در این باره می گوید: «حسادت در تمام دوران کاری مریل مانند یک سگ او را تعقیب می کرد، سرزنش از استادان تئاتر دانشکده که سعی در خرد کردن او داشتند می بارید، از منتقدان سینمایی که می خواستند او را شکست خورده ببینند و از زیبارویان سرشناسی که نقش های مستحق اسکار را به کسی که شباهتی به یک ستاره سینمایی نداشت واگذار می کردند».
مریل استریپ با شهرت از دبیرستان فارغ التحصیل شده و در کالج واسار در نیویورک ثبت نام کرد و بعد از آن به دانشکده تئاتر دانشگاه ییل رفت. در طی ۳ سال او در ۴۰ نقش متفاوت بازی کرد که در یکی از آن ها مجبور بود خودش را به مردگی بزند. او در این نقش باید سقط جنین انجام می داد.
مریل همچنین استفاده از ویلچر و بازی در نقش افراد سالمند عجیب و غریب را دوست داشت. با این وجود، مریل جوان هنوز هم از بروز احساسات واقعی اش بیم داشت و توسط یکی از استادانش به او لقب ملکه یخی داده شد. در مدت حضور در نیویورک، مریل برای تامین اجاره خانه خود دست به کارهای موقتی عجیب و غریبی زد، گارسنی، نامه رسانی با دوچرخه و مدل دست بودن. او پس از اینکه توانست نظر جوزف پاپ، تهیه کننده و کارگردان افسانه ای تئاتر برادووی را برای بازی در نقش یک زن هوسران با پوشیدن سینه های مصنوعی در نمایش «۲۷ واگن پر از کتان» ( Tennessee Williams) از نمایشنامه های معروف تنسی ویلیامز به یکباره به شهرت رسید، نقش آفرینی که نامزدی جایزه تونی را برای استریپ در پی داشت.
این نقش آفرینی او را با جان کازال، بازیگر بازیگران، که نقش فردو را در فیلم های«پدرخوانده» (Godfather) و در کنار آل پاچینو در «بعدازظهر سگی» (Dog Day Afternoon) و البته نقش یکی از دوستان رابرت دنیرو در «شکارچی گوزن» (Deer Hunter) بازی کرد، آشنا ساخت. این دو به سرعت شیفته یکدیگر شده و مریل به آپارتمان کازال در تریبکا نقل مکان کرد. همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه مشخص شد سرطان ریه کازال به استخوان های او سرایت کرده است. رابرت دنیرو هزینه بیمه برای باقی ماندن او در فیلم «شکارچی گوزن» را پرداخت و مریل نیز هزینه های درمانی او را متقبل شده و با او به بیمارستان رفت. وقتی که پزشکان به او گفتند که کار کازال تمام است، مریل جیغ زنان به سینه خود کوبید. کازال برای مدت کوتاهی چشم هایش را باز کرد و گفت: «همه چی خوبه، مریل» و سپس در مارس ۱۹۷۸ درگذشت.
مرگ کازال قلب مریل را شکست. رابرت دنیرو در این باره چنین گفته است: «دیدن عشقی که او به این مرد داشت تکان دهنده بود». چیزی که مریل از کازال یاد گرفت این بود که از کارگردان ۲۰ سوال بپرسد و سپس در فیلم او بازی کند. او به مریل آموخت که «احتمالات بسیار دیگری نیز وجود دارد». مریل باید از خانه کوچکی که با کازال داشت می رفت و دان گامر، یک هنرمند و از دوستان نزدیک برادرش، اتاق کوچکی که داشت را در مدت سفر رفتن خود به او و برادرش داد.
مریل نقش کوچکی در فیلم «منهتن» (Manhattan ) وودی آلن بدست آورد هر چند از نقشی که وودی برای او در یک مثلث عشقی نوشته بود خوشش نیامد. او وودی آلن را مردی زن پرست و بسیار خودخواه می دید. اما دوربین سینما خیلی زود شیفته او شد و او بازی در فیلم «کریمر علیه کریمر» را بدست آورد. زمانی که گامر در اروپا بود، مریل از راه دور مکاتباتی با او داشته و پس از بازگشت گامر به نیویورک، مریل همچنان در خانه او ماند. او یک اتاق کوچک برای مریل در آپارتمان خود ساخته اما این دو خیلی زود شیفته یکدیگر شدند، چیزی که مریل از آن با عنوان «افتادن در بهشت» یاد می کند.
ازدواج و تولد چند فرزند به دنبال آن آمد و سپس نوبت به کسب جایزه اسکار برای «کریمر علیه کریمر» رسید. مریل دوست داشت از نیویورک بیرون برود و بلافاصله برای بازی در نقش فیلم «زن ستوان فرانسوی» (French Lieutenant’s Woman) در کنار جرمی آیرونز به بریتانیا رفت که آیرونز ادعا کرده بود عاشق شدن این دو در فیلم کاملاً واقعی بوده است: «روزی که که ما صحنه های عاشقانه مان را فیلمبرداری می کردیم، من و مریل رابطه ای واقعی داشتیم و وقتی که دوربین ها خاموش شدند رابطه ما نیز به پایان رسید».
مریل همیشه دوست داشت که نقش زنان پیچیده، جذاب و خشن را بازی کند و خود نیز می گوید: «نقش افراد بدقلق در زندگی را دوست دارم». مایک نیکلاس، بازیگر، تهیه کننده و کارگردان سینما و تئاتر که تا زمان مرگ نابهنگامش در سال ۲۰۱۴ ارتباط کاری نزدیکی با مریل استریپ داشت درباره او چنین گفته است: «به محض اینکه او به شخصی که نقشش را بازی می کند تبدیل می شود، باقی بازیگران به او واکنش نشان می دهند انگار که او واقعاً آن شخص است. او شیمی روابط بین همه را تغییر می دهد. من هرگز ندیده ام کس دیگری بتواند این کار را بکند».
مریل استریپ کوین کلاین را «یک رویا. او بهشت واقعی است» توصیف کرده و اعتراف می کند که رابطه های عاشقانه اش با رابرت ردفورد دوست داشتنی ترین روابط او در فیلم هایش بوده اند: «من به شدت عاشق او بودم. او یک دلربای واقعی است». رابطه این دو در طول ساخت فیلم «خارج از آفریقا» (Out of Africa) چنان نزدیک بود که به شایعاتی در مورد رابطه عاشقانه این دو در زندگی واقعی نیز دامن زد. مریل خود در این باره چنین گفته است: «بین برداشت ها از جلوی دوربین دور می شدیم و سخت نمی گرفتیم». او در مورد این که منظورش از سخت نگرفتن چیست چیزی نگفته اما رابطه این دو در هنگام ساخت فیلم چنان نزدیک و غیرمتعارف بود که بسیاری به این نتیجه رسیده بودند مریل و ردفورد به زودی با هم ازدواج خواهند کرد. جک نیکلسون نیز هنگام ساخت فیلم «دل سوختگی» (Heartburn) در سال ۱۹۷۸ شیفته مریل استریپ شد و پیشنهاد کرد که این دو دیالوگ هایشان را در کنار هم تمرین کنند.
اما او تنها مردی نبود که عاشق مریل شد. به ادعای نویسنده، مایک نیکولز، کارگردان این فیلم، نیز خود علاقه شدیدی به این بازیگر پیدا کرده بود هر چند نیکلسون بیشتر از او علاقه اش به مریل را بروز می داد. مریل به خوبی می دانست که چطور جک نیکلسون را از خود دور کند اما ادعا می شود که او نیکلسون را از اتاق هتل محل اقامتش بیرون انداخته و پس از تلاش های گستاخانه نیکلسون برای نزدیک شدن به او اعلام کرد که دیگر در هیچ فیلم دیگری با این بازیگر همکاری نخواهد کرد.
مریل می خواست یک بازیگر واقعی باشد و از مسیر کلیشه ای و قدیمی ستارگان سینما دوری کند. بعد از دوستی نزدیک با کری فیشر، او و شوهرش یک خانه در برنتوود خریداری کرده و به سواحل غربی نقل مکان کردند. این تغییر بزرگی برای زنی بود که می گفت دوست ندارد بیرون برود، لباس های فاخر بپوشد و دیده شود. فیشر مجبور بود به مریل بیاموزد که مانند یک دختر بد بعضی وقت ها فرار کند، طفره برود. این دو تا آخر دوستان نزدیکی مانده و مریل در روز مرگ فیشر و مادرش که دقیقاً روز بعد از مرگ فیشر رخ داد درباره او سخن گفت و ترانه مورد علاقه فیشر را خواند.
مریل استریپ می گوید که هیچگاه برای نقش هایش برنامه ریزی نکرده و انتظار نداشت که مانند بازیگران زن زیبا در فیلم های بزرگ بازی کند. اما حتی در میانسالی نیز فیلم های زیادی به او پیشنهاد می شد زیرا جذابیت جنسی برگ برنده او نبود. او هیچگاه دوست ندارد فخرفروشی کند و مسیر دیگر ستارگان سینما را در پیش بگیرد به همین دلیل عمداً ظاهری شلخته را برای خود انتخاب کرد. مریل ادعا می کند که هنگام انتخاب لباس برای مراسم اسکار، همواره سعی داشته لباسی انتخاب کند که حسادت دیگران را باعث نشود. وقتی که او را به مادر تعدادی فوتبالیست با یک مینی ون پر از بچه و مقدار زیادی کار شستشو در خانه تشبیه می کردند، مریل استریپ با بازی در فیلم «پل های مدیسون کانتی» (Bridges of Madison County) در کنار کلینت ایستوود بار دیگر همه را حیرت زده کرد. این فیلم هر دو بازیگر را به گریه انداخت و به نظر می رسید که رابطه عاشقانه این دو نیز بسیار واقعی بود.
مریل می گوید چیزی که از ایستوود یاد گرفته این بوده که نجواکنان حرف زند. ایستوود هیچگاه صدایش را بالا نمی برد که باعث می شد همه برای شنیدن صدای او خم شوند. اما به گفته مریل، ایستوود بامزه نبود. او بامزه بودن را از مایک نیکولز یاد گرفته بود و پس از مرگ نیکلاس در سال ۲۰۱۴ او را یک مرد ماندگار و غیرقابل جایگزینی نامید. مریل استریپ می گوید که اگر بازیگر نمی شد بدون شک در زمینه حفاظت از محیط زیست فعالیت می کرد. او اکنون فعالیت قابل توجهی در این عرصه داشته و خود را یک دوستدار محیط زیست واقعی می داند که به حقوق زنان باور دارد. مریل استریپ تاکنون در بیش از ۶۰ فیلم با لهجه های مختلف بازی کرده است. او همراه با شوهر و ۴ فرزندشان زندگی می کند.
استریپ درباره خود چنین می گوید: «آنچه که هنگام تماشای تلویزیونتان از من می بینید و یا حرف هایی که در آن می زنم، یا زمانی که مجسمه اسکار در دست دارم یا بالا می آورم مهم نیست، این ها همه بازی است. سلبریتی بودن به من آموخته که مخفی کار باشم. اما بازیگر بودن روح مرا باز کرده است».
ثبت نظر